منابع کارشناسی ارشد با موضوع بررسی هوش های ... |
![]() |
هوش معنوی یکی از جنبههای کاربردی مفهوم معنویت میباشد. زوهر و مارشال (۲۰۰۰) هوش معنوی را هوشی تعریف میکنند که انسانها از طریق آن مسائل مربوط به معنا و ارزشها را حل میکنند، زندگی و فعالیتهای خود را در زمینهای وسیعتر، غنیتر، و معنادار قرار میدهند، و به کمک آن تشخیص میدهند که کدام اقدامات یا کدام مسیرها معنادارتر از دیگری میباشد. در این مقاله مفهوم هوش معنوی و جنبههای مختلف آن همچون مسیر توسعه، تطابق آن با معیارهای هوش، مزایا وکاربردهای آن، چگونگی سنجش آن، و غیره به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرد. پیشبینی نویسنده این مقاله این است که به دلیل امکان اثرگذاری فوقالعاده هوش معنوی بر متغیرهای مهم مدیریت همچون رهبری، انگیزش، خودکنترلی، قابلیت تغییر، ارتباطات، عملکرد و نیز ارتباطش با دیگر انواع هوش، معنویت و هوش معنوی به یک موضوع مهم و بحثبرانگیز در حوزه مدیریت و سازمان تبدیل خواهد شد.
در دهه های اخیر مفهوم معنویت و کاربردهای آن در دنیا و به خصوص در دنیای غرب اهمیت زیادی یافتهاست، طوریکه مفاهیمی همچون خدا، مذهب، معنویت و غیره که موضوعاتی خصوصی قلمداد میشدند، وارد تحقیقات علمی و مباحث آکادمیک در حوزه علوم انسانی شدهاند. بویژه تعداد تحقیقات در چنین موضوعاتی در پژوهشهای روانشناسی و مدیریت به سرعت در حال افزایش است. در این زمینه تابحال کنفرانسها و کارگاههای زیادی تشکیل شده و میشود. یکی از مفاهیمی که به تدریج از درون همین جلسات و کنفرانسها ظهور کرده است، هوش معنوی میباشد. البته به طور جدی ورود مفهوم و واژه هوش معنوی به ادبیات علمی روانشناسی و مدیریت را باید به زوهر ومارشال (۲۰۰۰) و نیز ایمونز (۲۰۰۰) نسبت بدهیم. در این مقاله با کار این نویسندگان آشنا خواهیم شد.
هدف این مقاله بررسی مفهوم هوش معنوی و کاربردهای آن میباشد. بدین منظور ابتدا هوش تعریف شده و سپس انواع هوش بر مبنای دو چارچوب تئوریک، اولی هوش چندگانه گاردنر و دیگری انواع هوش بر اساس کارکرد مغز بیان میشود. در ادامه هوش معنوی، ابعاد آن، تطابق آن با معیارهای هوش، و قابلیت آن در حل مسائل مورد بحث قرار می گیرد و سپس کاربردهای هوش معنوی بویژه در مدیریت و رهبری، سنجش آن و نیز روشهای توسعه هوش معنوی در افراد ادامه مییابد. نهایتا توصیف خطرات بالقوه هوش معنوی و نتیجهگیری کلی پایانبخش این مقاله خواهدبود.
هوش
هوش به معنای توان بیولوژیکی برای تحلیل نوع خاصی از اطلاعات به روشی معین است (گاردنر ، ۲۰۰۰، ص ۳۲). طبق اظهار مایر (۲۰۰۰) هوش به توانایی استدلال انتزاعی و محاسبات ذهنی گفته میشود که طبق قواعد خاصی انجام میگیرد. استرنبرگ (۱۹۹۷) با در نظر گرفتن دیدگاهی متفاوت، بر جنبههای بیولوژیکی و تکاملی تاکید میکند و اظهار میدارد که هوش به معنای تواناییهای ذهنی لازم برای تطابق، گزینش و شکلدهی در هر زمینه محیطی است و موجب انعطافپذیری در موقعیتهای چالشی میشود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
هر تعریفی از هوش محدود به دوره زمانی و زمینه فرهنگی آن است.. با در نظر گرفتن این موضوع هوش معنوی، هوش طیف وسیعی از مهارتها و تواناییها را در بر میگیرد، که در زمینههای اجتماعی- تاریخی مختلف به شکلهای متفاوتی به کار گرفته شده و ارزش نهاده شده است (ایمونز، ۲۰۰۰). البته احتمالا برخی فرایندهای ذهنی اصلی وجود دارندکه در تمام زمینههای اجتماعی- تاریخی ثابت میباشند، از قبیل تشخیص مسأله، تعیین ماهیت مسأله، ایجاد راهبرد برای حل مسأله، بازنمود ذهنی اطلاعات درباره مسأله، بکارگیری منابع ذهنی مناسب برای حل مسأله، نظارت بر اجرای راهحل، و ارزیابی اثربخشی راه حل (استرنبرگ، ۱۹۹۷). بنابراین، تعریف نهایی هوش که در این مقاله نیز مدنظر میباشد عبارت است از قابلیت تفکر، برنامهریزی، خلق، تطبیق، حلمسأله، عکسالعمل، تصمیمگیری، و یادگیری (نوبل ، ۲۰۰۰) هوش معنوی نیز از این ویژگیها برخوردار است؛ و نقش هماهنگکننده آن در تحلیل اطلاعات و حل مسأله امروزه بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
انواع هوش
برای مشخص کردن انواع هوش تابحال چارچوبهای تئوریک زیادی ارائه شده است، ولی در این میان دو چارچوب از مقبولیت بیشتری برخوردار بوده اند. اولی تئوری هوش چندگانه گاردنر است و دومی مشخصکردن انواع هوش بر اساس کارکرد سیستمهای عصبی مغز (بهره هوشی، هوش عاطفی و هوش معنوی) میباشد. برای مثال تقسیمبندی زوهر و مارشال (۲۰۰۰) برهمین اساس است. در ادامه این دو نوع تقسیمبندی را بیشتر توضیح میدهیم.
مفهوم هوشهای چندگانه
در میان محققانی که انواع مختلف هوش را شناسایی کردهاند، کار هوارد گاردنر در دانشگاه هاروارد بر روی هوشهای چندگانه کمک زیادی به درک این مطلب کرده است که هوش چندوجهی است. اکنون حاصل کار وی مورد قبول بسیاری از صاحبنظران میباشد. تحقیقات گاردنر نشان میدهد که انواع مختلف هوش نسبتا مستقل از یکدیگر رشد میکنند و مهارت در یک هوش، داشتن مهارت در هوش دیگر را تضمین نمیکند. این هوشها عبارتند از هوش زبانشناسی ، منطقی-ریاضی، موسیقی، فضایی ، جسمی-حرکتی ، بینفردی، درونی، و اخیرا نیز هوش طبیعی که به معنی توانایی تشخیص صفات گیاهان و جانوران است (واگان ، ۲۰۰۲). همچنین وی اخیرا احتمال هوش وجودی را نیز پذیرفته است (گاردنر، ۲۰۰۰)، که میتوان آن را به صورت جنبهای از هوش معنوی در نظر گرفت. با وجود این که وی هنوز وجود هوش معنوی را تایید نکرده است، ولی اظهار میدارد که هوش معنوی مفهومی منطقی است و مستلزم بررسیهای بیشتر است (ایمونز ۲۰۰۰)
سه نوع هوش: بهره هوشی، هوش عاطفی و هوش معنوی
چارچوب دیگری که برای مشخص کردن انواع هوش ارائه شده است، مبتنی بر کارکرد سیستمهای عصبی مغز میباشد. زوهر و مارشال (۲۰۰۰) که ارائهکننده این چارچوب بودند، نتایج جالبی از مطالعات خود بر روی مغز بدست آوردند. در واقع این دو سه نوع هوش را شناسایی کردهاند. آنها کارکرد مغز را از دیدگاه عصبشناسی بررسی کردند و همه انواع هوشهای ممکن را به سه نوع سیستم عصبی اصلی در مغز پیوند دادند. زوهر و مارشال سه نوع هوش کلی را شناسایی کردند و عقیده دارند که همه هوشهای دیگر زیرمجموعههای بهره هوشی، هوش عاطفی، و هوش معنوی تلقی میشوند.
الف) تفکر خطی– بهره هوشی مغز:
اولین نوع همان بهره هوشی میباشد که مناسب حل مسائل ریاضی و منطقی میباشد.
ب) تفکر تعاملی – هوش عاطفی مغز:
دومین نوع نیز هوش عاطفی است که به افراد کمک میکند تا عواطف خود و دیگران را مدیرت کنند.
پ) تفکر متحدکننده –هوش معنوی مغز
درباره بهره هوشی بسیار نوشته شده و اخیرا نیز کارهای بسیار باارزشی در زمینه هوش عاطفی انجام شده است. ولی هوش معنوی تا امروز توجه زیادی دریافت نکرده است. زوهر و مارشال هوش معنوی را به این صورت تعریف میکنند:
هوشی که از طریق آن مسائل مربوط به معنا و ارزشها را حل میکنیم، هوشی که فعالیتها و زندگی ما را در زمینهای وسیعتر، غنیتر، و معنادار قرار میدهد، هوشی که به ما کمک میکند بفهمیم کدام اقدامات یا کدام مسیر معنادارتر از دیگری است (۲۰۰۰، ص ۴)
هوش معنوی برای کارکرد اثربخش بهره هوشی و هوش عاطفی ضرورت دارد. زوهر آن را هوش غایی ما میداند. هوش معنوی افراد را خلاق میکند. چون به افراد کمک میکند قواعد را جایگزین کنند و با مرزها بازی کنند. به ما توانایی تمیز و انتخاب میدهد. ما را سرشار از شفقت و ادراک میکند، و به ما کمک میکند محدودیتها را ببینیم. در حقیقت این ماهیت تحولآفرین هوش معنوی است که آن را از هوش عاطفی متمایز میکند.
دانیل گلمن ادعا میکند هوش عاطفی باعث میشود که شخص درباره موقعیت خود قضاوت کند و رفتار مناسب آن موقعیت بروز دهد. این هوش درون مرزها کار میکند و باعث میشود که موقعیت هدایتکننده رفتار باشد. در مقابل هوش معنوی در درجه اول باعث میشود که شخص بپرسد چرا در چنین موقعیتی قرار گرفته است. هوش معنوی با مرزها سر و کار دارد، نه درون آنها، بنابراین به جای هدایت شدن توسط موقعیت، خودش موقعیت را خلق و هدایت میکند. هوش معنوی تاثیری متعالی بر زندگی کسانی دارد که آن را بکار میبرند و توسعه میدهند.
در عصبشناسی ثابت شده است که هوش معنوی خارج از مرکز مغز کار میکند، یعنی به عنوان کارکرد متحدکننده و یکپارچهکننده مغز، که سومین سیستم عصبی است، و نوسانات عصبی هماهنگکنندهای دارد که دادههای سرتاسر مغز را یگانه میکند. در واقع، هوش معنوی هر دو نوع هوش عاطفی و بهره هوشی را یکپارچه میکند و شکل میدهد. زوهر و مارشال مینویسند که «هوش معنوی تعامل علت و عاطفه، جسم و ذهن را تسهیل میکند. تکیهگاهی برای رشد و تحول میسازد. و برای نفس، مرکزی فعال، وحدتبخش و معنادهنده فراهم میکند.» (۲۰۰۰، ص ۷).
شواهد علمی زیادی وجود این هوش را تایید میکنند. زوهر و مارشال چهار جریان پژوهشی را که منجر به اعتقادشان به وجود هوش معنوی شده است برمیشمارند.
اول پژوهش پرسینگر و راماچاندران درباره وجود ناحیه خدا در مغز انسان. آنها نشان دادهاند در مغز مرکزی وجود دارد که بین اتصالات عصبی دو قسمت شقیقهای مغز قرار دارد. وقتی فرد در معرض یک تجربه معنوی یا مذهبی قرار میگیرد، دستگاههای بررسی فعالیتهای مغزیدراین ناحیه فعالیت عصبی ثبت میکنند. البته ناحیه خدا وجود خداوند را ثابت نمیکند. ولی نشان میدهدکه مغز انسان طوری رشد پیدا کرده است که پرسشهایی درباره وجود و هستیشناسی بپرسد.
دوم به کار ولف سینگر در دهه ۱۹۹۰ اشاره میشود که نشان داد که یک فرایند عصبی در مغز مسئول معنا دادن و وحدت بخشیدن به تجربیات ما است. این یک فرایند عصبی که تجربههای ما را بهم پیوند میدهد. به طور خلاصه، سینگر متوجه شد که هر گاه مغز تحریک میشود، اعصاب درگیر شده در آن تحریک خاص، با فرکانس ثابتی (۴۰ هرتز) نوسان میکنند، در حالی که عصبهایی که درگیر این تحریک عصبی نشدهاند، چنین نوسانی را تکرار نمیکنند. در نتیجه، نوسانات وحدتبخش ۴۰ هرتزی مبنای هوشیاری مغز هستند؛ یعنی این نوسانات به پاسخ فرد به محرک معنا میدهند. آنها هوش خطی و تعاملی را یکی میکنند تا معنایی وسیعتر به یک تجربه یا محرک بدهند.سوم، زوهر و مارشال به کار ردولفو لیناس اشاره میکنند که با بهره گرفتن از مغزنگاری مغناطیسی که نقشهبرداری از کل مغز را ممکن میکند، بر مبنای کار سینگر به مطالعه فعالیتهای مغز پرداخت.
چهارم، به پژوهش دیکن درباره توانایی تعبیر نمادها و معنای در مغز اشاره میشود که با رشد غدد پشت پیشانی توسعه مییابد و مسئول توانایی انسان برای سخن گفتن است.
زوهر و مارشال از مجموع این مباحث و شواهد، وجود هوش معنوی به عنوان یک هوش یکپارچهکننده را نتیجه گرفتند. البته پژوهشهای عصبشناسانه دیگری نیز احتمال وجود مبنایی عصبی برای تجربیات عرفانی یگانگی و ارتباط با هستی را در مناطق پایینی مغز را تایید کردهاند. البته نمیتوان با توجه به این یافتهها معنویت را به چند فعالیت عصبی تقلیل داد، بله فقط میتوان نتیجه گرفت که ممکن است معنویت مبنایی فیزیولوژیک در مغز داشته باشد.
ممکن است بتوانیم تا حدی هوش معنوی را یک قابلیت ذهنی برای بکارگیری تواناییها و منابع معنوی برای حل مسائل غایی و نیز مسائل زندگی روزمره دانست. البته با وجود این که احتمالا عصبها در کارکرد و کاربرد هوش معنوی نقش دارند، نمیتوان معنویت یا تجربه معنوی را به ساختار فیزیولوژیک یا کارکردهای مغز تقلیل داد (واگان، ۲۰۰۲).
ابعاد هوش معنوی
همانطورکه در مقدمه ذکر شد یکی دیگر از محققینی که سعی در معرفی هوش معنوی داشته است، رابرت ایمونز، استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا میباشد. او عقیده دارد تعابیر و معانی مختلف معنویت و مذهبیبودن سبب تمرکز تحقیقات بر روی معنای معنویت شده است. همزمان روندهای جدیدی در روانشناسی دین ظهور کرده است و به واسطه آنها اقداماتی اثر گذار ولی غیرمنسجم صورت گرفته است که به واسطه آنها باورها، تعهد و اعمال معنوی مرتبط با موفقیت در زندگی روزمره (برای مثال سلامت فیزیکی و روانی و نیز موفقیت در زندگی زناشویی) قلمداد میشوند. ایمونز عقیده دارد در چنین شرایطی وجود مفهومی که این پتانسیل را داشته باشد که ادبیات این موضوعات را یکپارچه کند، بسیار مهم است. او عقیده دارد این مفهوم هوش معنوی میباشد (۲۰۰۰).
او معتقد است اگر معنویت را به عنوان مجموعهای از تواناییها و قابلیتها که افراد را در حل مشکلات و کسب اهداف خود توانمند میسازد تعریف کنیم، آنگاه میتوانیم امکان هوش بودن معنویت را نیز درنظرگرفته و بررسی کنیم (ایمونز،۲۰۰۰).
بنابراین او هوش معنوی را متشکل از پنج جزء (توانایی) مختلف میداند. به نظر ایمونزحداقل پنج توانایی معرف هوش معنوی هستند. این پنج توانایی در اغلب فرهنگها مورد ستایش قرار گرفتهاند. برخی فرهنگها به این مهارتها اولویت بیشتری دادهاند. چیز مقدسی درباره این که این تواناییها پنج تا هستند وجود ندارد و هیچ ترتیب خاصی برای قرار گرفتن آنها وجود ندارد. افرادی که از هوش معنوی برخوردارند دارای ویژگیهایی هستند که عبارتند از:
قابلیت تعالی فیزیکی و مادی : ظرفیت انسان برای ورود به سطوح نامتعارف و متعالی هوشیاری و نیز بالاتر رفتن یا فراتر رفتن از محدودیتهای عادی و جسمی توانایی ورود به سطح معنوی بالاتر : آگاهی از یک حقیقت غایی که ایجاد احساس یگانگی و وحدت میکند، در آن همه مرزها ناپدید میشوند و همه چیز در یک کل واحد یگانه میگردد.
توانایی یافتن تقدس در فعالیتها رویدادها و روابط روزمره : تشخیص حضور الهی در فعالیتهای عادی. برای مثال ایمونز، چونگ و تهرانی (۱۹۹۸) نشان دادند که تلاشهای فردی روزمره را میتوان از طریق فرایند تقدیس به اموری معنوی تبدیل کرد.
۴٫ توانایی بکارگیری منابع معنوی برای حل مسائل زندگی : افرادی که ذاتا مذهبی هستند راحتتر میتوانند با استرسها برخورد کنند، این افراد بیش از سایرین در بحرانهای روحی و مشکلات معنایی برای یاد گرفتن مییابند و از طریق این مشکلات رشد میکنند.
۵٫ توانایی انجام رفتار فاضلانه : رفتارهای درست و پسندیدهای همچون بخشش، نشان دادن سخاوت، انسانیت، شفقت، و عشق ایثارگرانه و … که از زمانهای گذشته تاکنون پسندیده انگاشته شدهاند. ایمونز اظهار میدارد که خودکنترلی هسته اصلی تمام این رفتارهای فاضلانه است، و برای موفقیت در تمام حوزههای زندگی لازم است. و خودکنترلی نیز در مقابل هفت گناه کبیره قرار میگیرد که عبارتند از: شکمپرستی، تنبلی، غرور، خشم، حرص، شهوت، و حسد.
ایمونز عقیده دارد که شناسایی این پنج جزء اولین گام طراحی ساختار هوش معنوی است. این که این ویژگیها پنج تا هستند یا کمتر یا بیشتر هنوز قطعی نیست. اکنون در مراحل اولیه توسعه این مفهوم بکارگیری رویکرد مفهومی بسیار مناسبتر خواهد بود. (ایمونز، ۲۰۰۰، صص ۱۳-۹)
آیا هوش معنوی معیارهای هوش را برآورده میسازد؟
تعریف معنویت به عنوان مجموعهای از تواناییها و مهارتها اولین گام معرفی آن به عنوان یک هوش است، ولی باید دید که آیا میتواند معیارهای پذیرفته شده هوش که توسط دانشمندانی همچون گاردنر(۱۹۹۳) و مایر (۲۰۰۰) مطرح شدهاست را کسب کند یا نه. برای مثال گاردنر(۱۹۹۳) یکسری معیار مطرح کردهاست و عقیده دارد اگر یک هوش بتواند اکثریتی از این معیارها را برآورده سازد، میتوان آن را هوش دانست.
مبنای تکاملی: یکی از شروط گاردنر این است که هوش دارای یک نوع تاریخچه و مبنای تکاملی باشد از دیدگاه روانشناسی ایمونز (۲۰۰۰) اظهار میدارد که بقای جهانی سیستمهای باور مذهبی را میتوان از طریق برخی سازوکارهای روانی بررسی نمود، یعنی طبق نظریه انتخاب طبیعی هر سیستم باوری که بهتر توانسته طبقه خاصی از مسائل پیش روی گذشتگان را حل نماید، گسترش بیشتری یافته است. بنابراین هوش معنوی این شرط را برآورده میکند.
مطالعات عصبشناسی درباره تجربیات معنوی: مطالعات مربوط به امکان به ارث بردن باورهای مذهبی نقش بیولوژی را در مذهب بیان میکنند ولی درباره سازوکارهای عصبی خاص آن حرفی نمیزنند. پیشرفت رشته عصبشناسی نیز با روشن کردن طرز کار سیستمهای عصبی به درک مبانی بیولوژیک معنویت کمک میکند. همانطور که پیشتر ذکر شد، پژوهشهای عصبشناسی نشان دادهاند که ممکن است برای تجربیات مذهبی، بویژه برای تجربه عرفانی یگانگی و وحدت، سیستمهای عصبی مجزایی وجود داشته باشد. با وجود این که ماهیت این سازوکارهای عصبی هنوز مورد بحث است، ولی کشف این سیستمها باعث تقویت معنویت به عنوان یک هوش میشود.
شواهد روانسنجی: یکی دیگر از معیارهای گاردنر برای هوش تایید یافتههای روانسنجی است. در سالهای اخیر تلاش زیادی برای ایجاد آزمونی وضعیتهای معنوی و مذهبی صورت گرفته است. پیدمونت (۱۹۹۹) دادههایی درباره استقلال تعالی معنوی از مدل پنج عاملی شخصیت ارائه داد و مدعی شد که معنویت بیانگر بعد ششم شخصیت است که تا کنون شناسایی نشده بود. علاوه براین، پژوهشهای روانسنجی نشان دادهاند که معیارهای تعالی معنوی و گرایشهای مذهبی از نظر آماری از هوش عمومی مستقل هستند. برای ایجاد معیاری که مورد تایید علمی باشد باید ابتدا سازه معنویت و هوش معنوی را مفهومسازی نمود (به نقل از ایمونز، ۲۰۰۰).
ویژگی توسعه در طول زمان: یک هوش باید در طول زمان پیشرفت و توسعه قابل شناسایی بروز دهد. به نظر میرسد معنویت از این معیار برخوردار است. الگوهای سنی پیشرفت اعتقادات نشان دادهاند که رشد معنوی و ظرفیت ورود به مسیرهای معنوی دارای دورههای سنی جهانشمول است. در سالهای اخیر تحقیقات بسیاری درباره پیشرفت مذهبی بزرگسالان صورت گرفته است. اکنون درباره آمادگی سنی درک تعالی معنوی توافقی کلی حاصل شده است. تواناییهای معنوی نیز مثل سایر سیستمهای دانش سطوح پیشرفت و تخصص از تازهکار تا متخصص دارد. این ویژگی را میتوان در آزمون روانسنجی معنویت که ولمن (۲۰۰۱) طراحی کرده مشاهده نمود. در این آزمون امتیاز معنوی افراد با رشد سن افزایش مییابد. ولمن مشاهده کرد که زنان و مردان مسنتر مورد آزمون تجربیات و رفتار معنوی بیشتری را بروز میدادند. بهبود هوش معنوی با گذشت زمان، افزایش تجربیات زندگی، و افزایش تمایل به پرسشهایی درباره معنای غایی منطقی به نظر میرسد. در این راستا یونگ گفته است که افراد پس از میانسالی اهمیت و علاقه بیشتری به مسائل معنوی نشان میدهند. (به نقل از ناسل، ۲۰۰۴)
قابلیت درک نظام نمادها: یکی دیگر از معیارهای هوش قابلیت درک نظام نمادها است. این معیار کاملا پذیرفته شده است. نظام نمادها اغلب نقش مهمی در سنتهای مذهبی ایفا میکند و بیانگر حقایق و بینشهایی است که به زبان نمیآیند. کارکرد نمادهای مذهبی کمک به افراد جامعه مومنین در کسب تعالی و درک واقعیت غایی است؛ از این رو نمادها به صورت اجتماعی ساخته میشوند. نمادهای مذهبی قدرتی دارند که آنها را از سایر نمادها متمایز میکند. آنها یا موضوعاتی سر و کار دارند که عمیقترین دغدغههای انسان است؛ «معنای غایی». گاردنر تشریفات، مراسم و اسطورههای مذهبی را کدهای نمادینی میداند که نشان دهنده جنبههای اساسی هوش انسان هستند.
متمایز بودن: ادواردز (۲۰۰۳) این پرسش را مطرح کرده که آیا میتوان هوش معنوی به شکل مناسبی از سایر هوشها، بویژه هوش اجتماعی متمایز کرد. استقلال هوشها از یکدیگر و متفاوت بودن افراد مختلف در میزان داشتن هوشهای مختلف یکی دیگر از معیارهای مطرح شده توسط گاردنر است. این ویژگیها را میتوان در برخی قابلیتهای منسوب به هوش معنوی مشاهده کرد که عبارتند از توانایی ورود به حالتهای متعالی، بکارگیری فرایندهای تفکر استعاری ، و ایجاد دیدگاهی کلنگر نسبت به تجربیات زندگی. این ویژگیها هوش معنوی را کاملا از سایر هوشها تفکیک میکنند.
بنابراین میبینیم که هوش معنوی معیارهای هوش گاردنر را کسب میکنند. نکتهای که اینجا قابل ذکر است، این است که نگرش به معنویت به عنوان هوش به معنای این نیست که معنویت چیزی بیشتر از حل مسأله نیست و یا افراد از معنویت فقط برای حل مسائل روزانه استفاده میکنند. معنویت در واقع یک مفهوم و یا سازه بسیار غنی و چندوجهی است، طوریکه نمیتوان آن را به سادگی تعریف کرد یا سنجید. بنابراین هوش معنوی را میتوان تنها یکی از جنبههای کاربردی معنویت دانست، نه اینکه معنویت را به نوعی هوش و یا یکسری از مهارتهای ادراکی تقلیل دهیم.
آیا هوش معنوی تنها مناسب حل مسائل معنوی و وجودی است؟
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-29] [ 08:11:00 ب.ظ ]
|