(ناصرخسرو، ۳۹۴:۱۳۷۶)
۴-۱-۱۰-علاقه تضاد
واژه را از روی طنز در معنای ضدّ آن به کار می برند:
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق گفتم ای خواجه ی عاقل، هنری بهتر از این؟
(حافظ، ۳۱۸:۱۳۸۹)
خواجه عاقلّ یعنی «خواجهی نادان»
۴-۲-مجاز و کنایه
در دایره عشق هر آن کس که نهد پای از شوق خطت ،نقطه ز پرگار نداند
(خواجو:۱۸۵)
دایره عشق :عشق را به حوزه و دایره ای مانند کرده است
نقطه از پرگار نداند :(مکنیٌ به و لازم) کنایه است از کمال حیرت و سرگُسستگی (کنایه فعلی ) ضمنا خواجو در آوردن دایره ی عشق و نقطه و پرگار تعّهد داشته است
سند پا:(پای نهادن) ترکیب مجازی است و کنایه از وارد شدن است در این کنایه” پای” مجاز است به “علاقه” در دایره عشق جز به کل از وجود
از مه رخان چه داری ،چشم وفا و یاری؟ در دست زند جوانان ،فرقان چا کار دارد؟
(همان:۱۴۵)
چشم: مجاز است از توقع
زَند : ترجمه اوستاست (پازند تفسیر اوستا) زند خوانان مجاز است از مُغان زردشتی
مه رخان(زیبا رویان بی وفا) کجا،وفا کجا؟مثل مغان کجا،قرآن کجا ! (مُغان را چه کار به قرآن )
ضمناً محبوب در بیت با تشبیه و کنایه ،تحقیر و تنبیه شده است و نکته قابل دقت این است که “مه رخان” را با زند خوانان آورده (مشبه و مشبهٌ به) و وفاداری را با فرقان (مشبه ومشبهٌ به ) تشبیه ملفوف مشوش (مثل لف و نشر مشوش) “دست” در مصراع دوم مجاز است.
در چنین وقت که دیوان همه دیوان دارند کی دهد مُلک جهت دست اگر خاتم نیست
(همان:۱۱۶)
“دیوان” نخست به معنای دیوان استیفا و نامه نگاری است . دیوان دوم:استعاره مصرحه است از “مردمان دیو صفت".
مُلک جَم:جَم (جمشید) مُلک جمشید به روایت اساطیر و نیز شاهنامه ،عظیم و با قدرت بوده است” جم با سلیمان “در اساطیر و سپس در کتب تاریخ نگاشته شده در قرون آغازین اسلام خَلط شده است ویژگی های مشابهی برای آنها ارائه شده است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

دست دادن :مجازاً و کنایتاً:رخ دادن به وقوع پیوستن
“سلیمان نبی” به جهت غفلت ،هنگامی که به تطهیر رفته بود چون برنگین انگشتری اش اسم اعظم بود برای” حرمت” نگین آن را از انگشت بیرون آورد و در جایی گذاشت."دیوی “انگشتری را ربود و هیأت سلیمانی به خود گرفت و به جای او بر تخت نشست سپس سلیمان نبی خاتم (انگشتری ) را از دیو باز ستاد :معنای مصراع دوم اگر خاتم نباشد کی می توانی حکومت کنی اما حافظ عکس این قضیه را ارائه داده است.
گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی
(حافظ:۴۳۲:۱۳۷۹)
خواجو می گوید :دیوان به دست دیوان افتاده ،کنایه از سلطنت و قدرت و حکومت است براساس این باور می گوید : حال که قدرت به دست دیوان افتاده ،بدون خاتم سلیمانی ،قدرت الهی یا مطلق قدرت ،نمی توان همچون سلیمان حکومت کرد.خواجو بیشتر به آوردن دو واژه” دیوان “و جم و خاتم که در سیر اساطیری و تاریخی خود، یکدیگر را تداعی کرده و باز میخوانند توجه داشته است.
در چنین وقت که دیوان همه دیوان دارند کی دهد مُلک جَمَت دست اگر خاتم نیست
(همان:۱۱۶)
“دیوانِ” نخست به معنای ” دیوان استیفا و نامه نگاری” است. دیوان دوّم: استعارهی مصرّحه است از “مردمان دیو صفت".
ملک جَم : “جَم” (جمشید). مُلک جمشید به روایت اساطیر و نیز شاهنامه، عظیم و باقدر بوده است. “جَم” با “سلیمان” در اساطیر و سپس در کتب تاریخ نگاشته شده در قرون آغازین اسلام، خَلط شده است و ویژگی های مشابهی برای آن ها ارائه شده است.
دست دادن : مجازاً و کنایتاً : رخ دادن، به وقوع پیوستن.
“سلیمان نبی” به جهت غفلت، هنگامی که به تطهیر رفته بود، چون بر نگین انگشتری اش اسم اعظم بود، برای حرمت نگین آن را از انگشت بیرون آورد و در جایی گذاشت. “دیو"ی انگشتری را ربود، هیأت سلیمانی به خود گرفت وبه جای او بر تخت نشست. سپس سلیمان نبی خاتم (انگشتری) را از دیو باز ستاد: معنای مصراع دوّم : اگر خاتم نباشد، کی می توانی حکومت کنی.امّا حافظ عکس این قضیّه را ارائه داده است :
گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی؟
(حافظ، ۱۳۸۹ : ۴۳۲)
خواجو می گوید : دیوان به دست دیوان افتاده : کنایه از سلطنت و قدرت و حکومت است. بر اساس این باور می گوید: حال که قدرت به دست دیوان افتاده، بدون خاتم سلیمانی، قدرت الهی یا مطلق قدرت، نمی توان همچون سلیمان حکومت کرد. خواجو بیشتر به آوردن دو واژه ی “دیوان” و جم و خاتم که در سیر اساطیری و تاریخی خود، یکدیگر را تداعی کرده و باز میخوانند ، توجه داشته است.
۴-۳-مجاز و تشبیه مقید
هرکس که گرفتار نگردد به کمندی در قید غمت، حال گرفتار نداند
(خواجو:۱۸۶)
قید غمت: تشبیه مقید به مفرد است .منظور از “غم"” عشق” است :غم عشق آمد و غم های دگر پاک برد
(دهخدا،۱۷۶۵:۱۳۷۴)
گرفتار : استعاره تبعیه (مستعار و مستعار منه) از عاشق (مستارله)
“کمند” لازمه گرفتاری ست. زلف نیز مانند کمند است عاشق به زلف چون کمند ،عشق میورزد نتیجه آنکه عاشق (هرکس)
کمند (کمند زلف) می شودچنانکه می بینیم هم “گرفتار “و هم “کمند” در معنای مجازی به کار رفته اند “کمند” مجاز است به علاقه ی عدم تکرار از “کمند زلف".
۴-۴-مجاز به علاقه ی آلیه و استعاره ی تبعّیه وصفی
گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد گفت این سرسبک امروز ز دستی دگر است
(خواجو:۸۲)
در پای افتادن : کنایه از نوع” تلویح” است به جهت تعدد واسطه و دشواری نسبی. معنای حقیقی آن :"پا “مجاز است از پایین ،خاکی ،حقیر ،چه پا ،پایین تن است و با خاک متصّل است ضمناً به” پشت پا” و به پا افتادن نیز تداعی دارد. در پاافتادن با دو سه واسطه به معنای ،خوار و سبک شود.
از دست تو : مجاز است از “کار و رفتار تو” به علاقه ی آلیّه چه دست ابزار کار و رفتار رابس
کارمن:ترکیب مجازی است به معنای” روزگار و حال و وضع من ."کار و امر” واژه های عامی هستند که کاربرد معنایی بسیار دارند و دایره کاربردآنان گسترده است.
سبک:استعاره تبعّیه وصفی است از شیدا و عاشق و سرمست وقار از دست داده (سبکی و سبک عقلی لازمه ی شیدایی است)
سر: مجاز است به علاقه ی حال و محل از اندیشه و یا به علاقه ی جز و کل از” وجود عاشق”
زدستی دگر:ترکیب مجازی است و” دست” در معنای مجازی (علاقه ی جز و کل) به معنای شخص دگر که همان معشوق باشد ضمناً در جمله ی اخیر ایهام وجود دارد چه معنای از “نوعی دیگر” نیز می دهد.
۴-۵- مجاز به علاقهی آلیّه و استعارهی تبعیّه فعلی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...