دانلود پایان نامه در رابطه با بررسي مفهوم نماد ... |
هوم مانند سومه جنگجوي بزرگي است. او اژدهاي شاخداری را كه بلعنده اسب و انسان و زرد و زهرآگين بود می کُشد. دريكي از متنهاي قديمي كه در هنگام نيايش هوم خوانده مي شود، از او مي خواهند كه گرز خود را عليه اژدها، تبهكاران و ستمكاران بگرداند. هوم آسماني كه پسر اهوره مزداست، موبدي ايزدي نيز هست. وي به خدايان ديگر فديه نثار مي كند و همانند موبدان زميني بايد سهم خود را از حيوان قرباني دريافت كند. با اين كار او مي تواند از روح آن حيوان مواظبت كند، و اگر اين سهم را بدو تخصيص ندهند، آن حيوان در روز داوري از قرباني كننده شكايت خواهد كرد. چون وقتي كه زردشت هوم را مي فشرد ايزد هوم به نزد او آمد،بنابراين گمان مي شود كه هر بار كه مؤمنان فديه نثار مي كنند، اين ايزد نيز حضور دارد. بدين گونه هنگامي كه (گياه) هوم را قرباني مي كنند، ايزد هوم در عين حال هم خداست و هم موبد و هم قرباني شونده. در يكي از متن هاي قديمي هندي تصور مرگ اين خدا در هنگام اجراي آيين ديني چنين آمده است: سومه خداست و با فشردن او را مي كشند. بنابراين، از مرگ موبد ايزدي در مراسم قرباني زندگي و نيرو به مؤمنان مي رسد. علاوه بر آن، هوم كه در مناسك روزانه تقديس مي گردد، نمادي است از هوم سفيد كه در بازسازي جهان با قربانی مقدس همه مردمان را بيمرگ مي سازد؛ گويي اين مراسم پيش آزموني است از آن اكسير بي مرگي. بدين گونه، در شخصيت هوم شخصيت جنگنده اي را مي توان تصور كرد كه با شر مبارزه مي كند و موبدي ايزدي را كه خود در مراسم قرباني، قرباني ميشود تا مردمان زندگي بيابند و حضور ايزدي او بر روي زمين در گياه تقديس شدهاي كه به صورت طبيعي دركوهها ميرويد، آشكار است(هینلز 1975، 51 -52).
2 -3 -6 تيشتريه (تيشتر)
تيشتر شخصيتی است كه با يكي از پديده هاي طبيعي يعني باران ارتباط دارد. وي نيروي نيكو كاري است كه در نبردي گيهاني با اپوشه (اپوش)، ديو خشكسالي كه تباه كننده زندگي است، درگير مي شود. تيشتر، ستاره تابان و شكوهمند، نخستين ستاره و اصل همه آب ها و سرچشمه باران و باروري است. چهارمين ماه سال (معادل ژوئن – ژوئيه) به تيشتر اختصاص دارد. این ماه معادل تیرماه ایرانیان است. تیری از خدایان قدیم ایرانی است که آیینهای او با تیشتر درآمیخته است. گفته اند كه در دهه نخستين اين ماه، تيشتر به صورت مردي پانزده ساله درمي آيد – پانزده سالگي در تفكر ايراني سن آرماني است. در دهه دوم به صورت گاونر و در دهه سوم به صورت اسبي در مي آيد. بنا به روايت بندهشن تيشتر در آغاز آفرينش به اين پيكره ها درآمد و باران ايجاد كرد. هر قطره باراني كه وي به وجود آورد به اندازه تشتي شد تا آب به بلندي قامت مردي زمين را فرا گرفت. جانوران موذي به ناچار به سوراخ هاي زمين فرو رفتند و آنگاه مينوي باد آب ها را به كرانه هاي زمين برد و بدين گونه درياي گيهاني را ايجاد كرد. در سرودي که به تيشتر اختصاص دارد، نبرد ميان اين خدا و ديو خشكسالي بازگو شده است. تيشتر به شكل اسب زيباي سفيد زرين گوشي، با سازوبرگ زرين، به درياي گيهاني فرو رفت. در آنجا با ديو اپوش (apaoša) كه به شكل اسب سياهي بود و با گوش و دم سياه خود ظاهري ترسناك داشت، روبرو شد. رو در رو سه شبانه روز با هم جنگيدند، اما اپوش نيرومند تر از كار به درآمد، و تيشتر با غم و اندوه به سوي اهوره مزدا فرياد برآورد كه ناتواني او از آن است كه مردمان نيايش ها و قرباني هاي شايسته اي بدو تقديم نكرده اند. آنگاه اهوره مزدا خود براي تيشتر قرباني كرد تا نيروي ده اسب، ده شتر، ده گاو نر، ده كوه و ده رود در او دميده شد. بار ديگر تيشتر و اپوش رو در روي هم قرار گرفتند، اما اين بار تيشتر كه نيروي قرباني بدو قوت بخشيده بود، از كارزار پيروز به درآمد و آب ها توانستند بي مانع به مزارع و چرگاه ها جاري شوند. باد ابرهاي باران زا را كه از درياي گيهاني بر مي خاستند، به اين سو و آن سو راند، و باران هاي زندگي بخش بر هفت اقليم زمين فرو ريخت. در بندهشن و در سرود مختص به تيشتر عمل زندگي بخش تيشتر از جنبه هاي گوناگون توصيف شده است. در بندهشن وي ايجاد كننده اوليه باران و درياها و درياچه هاست. در تيشتر يشت تكيه بيشتر بر اين است كه در گردش سالانه طبيعت، تيشتر سرچشمه دائمي آب هاست، كسي است كه فرزند عطا مي كند، جادوگران را درهم مي شكند، سرور همه ستارگان و حامي سرزمين هاي آريايي است. اسطوره نبرد تيشتر با اپوش همچنين تا اندازه اي چگونگي نظر ايرانيان را در مورد مناسك براي ما بازگو مي كند. آنان بر اين باور بودند كه قرباني هايي كه درست انجام گيرد و به خدايان موجب مي شود كه قرباني ها در پي هم آمدن منظم فصول را تضمين كنند. فقط هنگامي كه در قربانيها تيشتر را به ياري بخوانند، خشكسالي مغلوب مي شود و باران مي تواند به جهان زندگي بخشد. نتيجه نبرد گيهاني ميان نيروهاي زندگي و مرگ بستگي به اين دارد كه آدمي معتقدانه وظائف خود را در اجراي مناسك به جاي آورد. (هینلز 1975، 36 -38).
فرگرد سوم
برای تفسیر اساطیر اساساً دو رویکرد علمی در میان پژوهندگان و نظریهپردازان بزرگ حاکم است. یکی رویکرد روانشناختی و دیگری غیر روانشناختی. رویکرد اول که در معنای گسترده تحت عنوان روانشناسی دین از آن یاد می شود از طرفی مشمول همۀ دستیافتههای دیگری نیز می شود و از سویی آن دستیافته ها را در قالبهای مشخصی که از نظر پژوهشگران ادیان پذیرفته است، تعریف مینماید. روانشناسی دینی دانشی نوین و میان -رشتهای است که جنبه های مختلف دینی و مذهبی را با وجوه روان انسان پیوند میدهد و از طریق بررسی یافتههای دینی به معرفی روان انسان می پردازد. هر چند كاربرد واژه روانشناسي دين به عنوان حوزههاي خاص پژوهش علمي ابتدا در اروپاي قرن نوزدهم ظاهر شد، پديدههايي كه اين دو واژه به آنها اشاره دارد – يعني مصداق و محتواي آنها – به قدمت انسان است و تأمل درباب آنها به طليعۀ تاريخ مدوّن بشر باز ميگردد. اگر گفته شود كه خود مطالعه و تحقيق خاصي كه روانشناسي دين نام دارد هم همين حكم را دارد، نبايد مايۀ شگفتي شود. در واقع، كلمه روانشناسي( يا معرفه النفس) خود دلالت بر بعضي روابط با بعضي از ابعاد تجربه انساني دارد كه از ديرباز آن را «ديني» ناميدهاند. عنصر مهم اصلي در حوزۀ پديدارهاي ديني، همانا مطالعۀ مفهوم امر متّعال است كه مرجع احساسات ديني است؛ و فرهنگ عادتاً آن را تحت كلمه «خدا» توصيف و تلخيص كرده است. روانشناسي دين براي حفظ ميزاني از عينيّت تجربي، به طور نظري به شأن و منزلت هستي شناختي امر يا امور متّعال نمیپردازد، و توجّهش را صرفاً به اين واقعيّت معطوف میدارد كه چنين عقايد تحقيقناپذير و همهپسند، به عنوان مرجع و محور انديشه و رفتار بشري عمل ميكنند. قوّت نظريههاي خاص در عمل معمولاً بر قدرت آنها در ترجمۀ بعضي يا همۀ امور متعال به روندهاي روحي كارآمد، تكيه دارد. در مورد روششناسي، هم رهيافتهاي نظریهپردازانه و هم تجربي، در پيشبرد توصيف و تبيين روانشناختي دين واجد اهميّت است. بر خلاف شرايط كنترل شدهاي كه روانشناسي رفتاري و جانوري خواهان آن است، اغلب پژوهشهاي روانشناختي – علي الخصوص آنها كه مربوط به روانشناسي اعماق است – عمدتاً بر دادههاي درون نگرانه استوار است؛ و اين داده ها كلاً اعتبار ناشي از پيشبينيپذيري را فاقدند. تدوين منطق و روشي براي رتق و فتق اين داده ها، باعث ميشود كه اين رشته به رشتههاي مجاوري چون فلسفه، مردم شناسي، اسطورهشناسی و ساير علوم انساني سرك بكشد. سخن آخر اينكه سه نكتۀ محوري – يعني منشاء، تبديل صور و سلامت – هست كه نظريههاي روانشناختي درباب دين بر حول آنها دور ميزند، و مسائل بحثانگيز اين رشته را مطرح ميسازد(الیاده 1987، 241 -257).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
3 -1 تكوين و تشکل رواني در اسطورهشناسی روانشناختی
ذيل همه نظريههاي روانشناختي كه ميكوشند برداشت جامعي از ريشههاي دين در روح انسان به دست دهند، دو استنباط درهم تنيده است: نخست آنكه روح انسان داراي ساختار ثابت و لايتغيّري است، ديگر آنكه دين به عنوان يك پديدار روانشناختي، الگوهايي دارد كه در همه زمانها و مكانها براي همه انسانها يكسان و در ميان آنها مشترك است. به علاوه، پر رواجترين نظريههاي تكوين رواني – از جمله آنهايي كه در طول تاريخ فلسفه عرضه شده اند – دربردارندۀ روايتهايي از اصل فرافكني هستند. به بيان ساده فرافكني ديني، به يك «جهش تخيّلي» از عواطفي كه بسيار نيرومند و عقلاً مهارناپذير هستند، به «عقيده» در جهاني داراي نيروهاي ماورايي و متعال كه سرنوشت فرد را رقم ميزنند، اشاره دارد؛ و براي آنكه بتوان آن را همچون اصلي تكويني به كاربرد، بايد چنين فرضي را مسلّم گرفت كه در مرحلهاي از جامعۀ انساني ابتدايي، چيزي شبيه به آیین گذار جمعي از شرايط ساختاري روح به جهان خارج وجود دارد(الیاده 1987، 257).
توجّه به توصيف روندي كه عقايد و رهيافتهاي ديني به خودآگاهي ميرسند و تحوّلاتي كه از كودكي تا بزرگسالي مييابند، از همان آغاز براي روانشناسي دين مطرح بوده است. روانشناسي اعماق ميتواند توجّهش را از تاريخ مدوّن و بزرگتر تكوين رواني دين به تاريخ مدوّن و كوچكتر تشكّل رواني، يا کمالطلبی، و سپس به تبادل اطّلاعات و بينشهاي بين آنها اتّخاذ اصل علمالحياتي قرن نوزدهم كه «سرگذشت فرد، سرگذشت نوع را در خود دارد و تكرار ميكند»، معطوف بدارد، و بدين شيوه، مطالعۀ تحوّلات طبيعت ديني كه در روند رشد فردیت از كودكي تا بزرگسالي ملاحظه شده است، ميتواند هم مطالعۀ عروج نژاد انسان از ذهنيّت ابتدايي تا علمي را روشن كند، و هم خود از آن كسب روشني كند. نخستين كار تجربياي كه در زمينه تشكّل رواني دين انجام گرفته، در آخرین دهههاي قرن نوزدهم، در مورد روند ايمانآوري، يا به قول ويليام جيمز «تولد دوباره» بوده است. نظريه «تكوين تبعي» رشد روحي اريكسون، يكي از اين مدلهاست كه ملهم از مطالعات متعدّد مربوط به هويّت ديني است. اين نظريه در اساس يك دورۀ زندگي هشتگانه عرضه ميدارد كه در هر مرحلهاي از آن، نمايانگر يك بحران از روابط انساني است كه زوج فضايل – رذايل متناظر را پديد ميآورد و بر سير مراحل بعدي اثر ميگذارد؛ و در بعضي از ابعاد رفتار ديني انعكاس يافته است. (الیاده 1987، 259 -261).
روند ایمانآوری که در اساطیری چون هفتخوان رستم نمادین شده است، اشاره به مبارزهی درونی میان هفت میل به گناه و هفت فضیلت درونی نهادینه در وجود انسان دارد و در نهایت منجر به رسیدن به مرحله هشتم، پختگی، است و در مراحل تشرّف آیین میترایی و همچنین در نمادگرایی صنایع دستی هخامنشی بصورت گلهای هشت پر نمادین گردیده است که در فرگرد آینده بدان پرداخته خواهد شد.
3 -2 تحلیل اساطیر در مکتب اسطورهشناسی روانشناختی
مطالعات انجام شده درباب صور خيالي اساطير كهن، عرفان مسیحی و كيميا یونگ را به اين نظريّه رهنمون شد كه قائل به وجود «ناخودآگاه جمعي» نهفته در ناخودآگاه فردي انسانها باشد. او به اين نتيجه رسيد كه مضامين يا نمادهاي مشترك (يا يگانه و يكسان) كه هم در اسطورهها و آموزههاي ادیان كهن بيان شده و هم در روياهاي قرن بيستمي حضور دارد، ناشي از وجود «کهنالگو ها» یا همان « اعيان ثابته » در ناخودآگاه جمعي نوع انساني است. مطالعات بيشتر در آيين تائو، آيين هندو و آيين بودا، او را در اين استنتاجها تأييد كرده و در توجّه و تأكيد به اسطوره و نماد به عنوان عناصر عملاً ضروري براي سلامت و كامليّت روح و روان انساني، ثابتقدمتر ساخت. از همين روي، بر آن شد كه نوعي بيان و جلوۀ ديني براي كمال رواني انسان ضرورت دارد و سركوب يا وازنش آن، به ظهور آثار و علايم بيمارگونه منجر ميشود. او ميگفت كه تحليلها و نتيجهگيريهايش، صرفاً پديدارشناسانه بوده اند و فقط با احوال و روندهاي رواني از جمله اسطورهها، نمادها، نقاشیها و خوابها سر و كار داشته اند و هيچگونه حكمي درباب ارزشهاي ماوراء رواني ندارند. خود او هم به تاريخ تطبيقي اديان نپرداخت ولي بر بسياري از پژوهشگران اسطوره و دين اثر گذارد(الیاده 1987، 132).
3 -2 -1 نظریۀ روانشناسی تحلیلی در مکتب اسطورهشناسی روانشناختی
به دنبال «انديشهی ابتدايي» باستين، «آگاهي جمعي» دوركيم، و «بازنماييهاي جمعي» لوي – برول، يونگ به «ناخودآگاه جمعي» عقيده داشت كه به موجب آن هر انساني داراي نوعي عنصر ناخودآگاه است كه مبتني بر عصبشناسي است و در روياها و اسطوره تجلي مييابد(بیرلین 1993، 387 -388).
اصل نظريۀ روانشناسی تحلیلی اين است كه روح متشكّل از «اعیان ثابته» یا همان «کهن الگوها» در زمينۀ يك «ناخودآگاه جمعي» است(الیاده 1987، 275 -276).
بيترديد يك لايه كمابيش سطحي ناخودآگاه، شخصي است. در روانشناسی تحلیلی آن را «ناخودآگاه شخصي» مينامند اما اين ناخودآگاه شخصي روي لايهاي عميقتر قرار دارد كه از تجربه شخصي به دست نميآيد و يافتهاي شخصي نيست بلكه ذاتي و مادرزاد است. یونگ اين لايه عميقتر را «ناخودآگاه جمعي» مينامد. به اين دليل از اصطلاح جمعي استفاده ميكند كه اين بخش از ناخودآگاه فردي نيست، بلكه همگاني است. بخلاف روان شخصي، محتواي آن كمابيش در همهجا و در ميان همه انسانها يكسان است، و نوعي زير لايهی رواني مشترك با ماهيتي فرافردي را تشكيل ميدهد كه در همه ما حضور دارد. علاوه بر خودآگاه بلاواسطهی ما كه ماهيتي كاملاً شخصي دارد، و به عقيده ما تنها روان تجربي است (حتي اگر ناخودآگاه شخصي را نوعي ضميمه تلقي كنيم)، نظام رواني دومي وجود دارد كه ماهيتي جمعي، جهانشمول و غير شخصي دارد و در همه افراد مشترك است. اين ناخودآگاه جمعي به صورت فردي تحول نمييابد، بلكه به ميراث ميرسد. اين نظام شامل صورتهاي از قبل موجود، يا كهنالگوهايي است كه صرفاً به شيوهاي ثانويه به سطح خودآگاه ميآيند و صورتهاي قطعي بعضي عناصر را تعيين ميكنند(بیرلین 1993، 388).
غير از «ناخودآگاه شخصي» هر فرد كه مربوط به گيرودارهاي رواني گذشتهی اوست، يك «ناخودآگاه» ديگر هم وجود دارد و اين همان «ناخودآگاه جمعي» است كه محتويّات آن «کهنالگوها» هستند. کهنالگوها صور نوعي و الگوهاي رفتار بشر، و نه رفتار مقدّر و از پيش تعيين شدۀ او، هستند كه همواره باز ميگردند و دقيقاً از آن روي در روح حضور دارند كه كاملاً انسانی هستند. مهمترين و اصليترين عين از کهن الگو ها، «خود» یا همان «نفس» است. يونگ چنين ميانديشيد كه غايت روانشناختي نيمۀ دوم زندگي براي «خود» شخصي اين است كه با «خود بزرگ»، يعني بن و بنياد غير شخصي «ناخودآگاه جمعي» هماهنگي پيدا كند. يونگ از سوي روانشناسان دینستیز، مورد انتقاد قرار گرفته است كه معناي ديني را بر «خود بزرگ» فرا افكنده است؛ و به ادّعاي اين منتقدان، مآلاً از روانشناسي ديني طرفداري كرده است. اماخود يونگ بر آن بود كه صرفاً يك دانشمند تجربه گراست(الیاده 1987، 275 -276).
هماهنگی با «خودِ بزرگ» را بر اساس تعاریف روانشناسی دینی میتوان تعبیری از تمایل به خداشناسی دانست. «کهنالگوها» یا آنچه در تعاریف هنری وتصویری نماد نامیده شده، مفاهیمی قدسی را به ذهن متبادر میسازند که از ناخودآگاه جمعی به خودآگاه فردی راه یافته است. به عبارتی دیگر تجلی رموز الهی و حاوی «امر متّعال» که به امر پرودگار در هستی متجلی شده است. این نظریه بدینترتیب تجلّی ذات الهی در قلب انسان را با بیانی علمی به دنیای دانش عرضه می کند.
یونگ اساس نظریه خود را بر پایه دو اصل استوار ساخت: یکی اصل جابجایی نیرو و دیگری، اصل همترازی نیرو.
اصل جابجایی نیرو این است که نیروی مصرف شده برای ایجاد یک وضع یا حالت روانی، از بین نمیرود، بلکه در جاهای دیگری به کار گرفته میشود و بنابر اصل انتروپی یا همترازی، وقتی دو جسم مختلف با دو کمیت متفاوت انرژی در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند، انرژی از جسم قویتر به جسم ضعیفتر انتقال مییابد. هدف از این اصل رسیدن به تعادل قواست.
به مضمون جابه جایی انرژی در فرگرد آخر و در حین تحلیل مجالس نمادین بیشتر پرداخته خواهد شد.
3 -3 بنمایههای اساطیری از دیدگاه اسطورهشناسی روانشناختی
اسطوره مرحله ميانجي طبيعي و اجتنابناپذير ميان شناخت ناخودآگاه و خودآگاه است. نياز به گزارههاي اسطورهاي هنگامي برآورده ميشود كه ما ديدگاهي از جهان را قالبريزي كنيم كه تبييني كافي از معناي وجود انسان در كيهان به دست ميدهد. ديدگاهي كه از كليت رواني ما برميخيزد؛ از همكاري ميان وجود خودآگاه و ناخودآگاه(بیرلین 1993، 385 -388).
از ديدگاه يونگ انگارههای موجود در اسطوره و دین جهانشمول و در ميان همه انسانها مشترك اند. اين نظريه در دهههاي 1970 و 1980 توسط جوزف كمبل رواج عام يافت. جوزف كمبل در اين باره مينويسد :«كارل گوستاو يونگ، رويهمرفته رويكردي متفاوت به اسطوره عرضه كرده است كه در آن انگارههاي اسطورهشناختي و ديني در خدمت مقاصد مثبت قرار دارند و زندگي را غنا ميبخشند. بر اساس شيوهی فكري او همه اندامهاي بدن ما داراي مقاصد و نقشمايههاي خاص خويشاند، كه بعضي تحت كنترل آگاهانه قرار دارند و شماري اين طور نيستند. خودآگاهي معطوف به بيرون ما كه به تقاضاهاي روز پاسخ مي دهند، ممكن است تماس با اين نيروهاي دروني را از دست بدهند. به نوشته يونگ، اسطورهها چنانچه به درستي قرائت شوند، ميتوانند اين تماس و ارتباط را برقرار سازند. آنها به زباني تصويري با ما از نيروهايي رواني سخن ميگويند كه بايد شناخته و در زندگي ما ادغام شوند،؛ نيروهايي كه همواره در روح انسان مشترك بوده اند، و خرد انواعي را منعكس ميكنند كه انسان طي هزارهها پشت سر گذاشته است. از اين رو است كه يافتههاي علمي با دنياي بيرون مرتبطاند، نه اعماقي كه به هنگام خواب وارد آن ميشويم. گفتگو با اين نيروهاي دروني از طريق روياهايمان و نيز از طريق مطالعه اسطورهها، اين مكان را فراهم ميآورد كه افقهاي گستردهتري از خود دروني عميقتر و خردمندتر خود را بشناسيم و با آن سازگار شويم. به همين ترتيب، جامعهاي كه اسطورههاي خود را تحسين ميكند و زنده نگاه ميدارد از سالمترين و غنيترين لايههاي روح بشر تغذيه خواهند كرد.» (بیرلین 1993، 387)
3 -3 -1 اساطیر یا توضیحات مفهوم امر متّعال
پیش از این اشاره شد که اصل مهم روششناختی اسطورهشناسی روانشناختی در پژوهش «امر متّعال» یا «راه رسیدن به تعالی» نهادینه در روان انسان، اين است كه اثبات يا ردّ وجود خداوند كار روانشناسي نيست. روانشناسي ميتواند آثار و تبعات رواني تصوّر خدا و پيشينههاي اساطيري آن را مورد بحث و بررسي قرار دهد، ولي نه وجود خدا را جدا از روح انساني. این اصل هماهنگ با نکتهی دینی «انسانشناسی مقدمهی خداشناسی» است.
مفهوم اصطلاح «امر متعال» در روانشناسی دینی که شامل توصیفات خدایان و روابط آنها در اساطیر نیز می شود، در واقع تجلیّات رمزآلود نیازی الهی به پیمودن «راه تعالی» است که در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. «امر متعال» در اسطوره مبارزات و خصوصیات معنوی انسان را در جهاد اکبر، یا جنگ روانی علیه نفس امّاره در راه رسیدن به تعالی، در قالب توصیفات مربوط به خدایان، روابط آنها و مبارزاتشان بیان مینماید.
تأكيد و اصرار درباب واقعيّت و اهميّت تجربۀ ديني، نکتهای است که در اسطورهشناسی روانشناختی اهمیّت بسیار دارد. از نظر يونگ دين را در تمايل طبيعي روح به تمامييّت و كمال، تمايلي كه ذهن بدوي به محض رسيدن به خودآگاهي لازم براي نمادپردازي توانسته است اظهار بدارد، ميتوان بازيافت. و همو بر آن بود كه فقط بهمدد كندوكاو در آموزههاي سازمانيافته و پيجويي انگارههاي اعيان ثابته(کهنالگوها) كه فرآوردۀ خودانگيختۀ ذهن ناخودآگاه است، ميتوان روح مدرن را از نو كشف كرد(الیاده 1987، 258).
امر متّعال در اساطیر بدوی به صورت اعتقاد به وجود ایزدی ساکن درآسمان توضیح داده شده است. او صاحب علمالغیب و حکمتی بیکران است. قوانین اخلاقی و آیینهای طایفهای را وضع کرده است و بر رعایت این قوانین نظارت دارد. او نافرمانانی را که از احکامش سرپیچی کنند، با فرو فرستادن آذرخش بر آنان عقوبت می کند. رعد یا همان صدای آذرخش در اساطیر کهن با صدای گاو یکی دانسته می شود. یکی از خصوصیات ایزد اعظم سماوی اقتدار مطلق و فرمانروایی اوست. تجلی الوهیت تنها به واقعیات سماوی و جوی محدود نمیگردد و قدرت او فقط از راه آفرینش کیهان به ظهور نمیرسد، بلکه او سرور و شاه جهانیان است. در مورد خدای اعظم آسمانی در اساطیر کهن به صورت تمثیلی آمده است که در آسمان در کنارۀ جویباری پهناور ( کهکشان راه شیری) ساکن است( الیاده 1948، 56 -59).
آسمان و هر چه در آن دیده می شود، باد، باران و ابر، اجرام آسمانی، کهکشان راه شیری، شهاب سنگها، کُرات منظومهی شمسی، خورشید و ماه، سبعۀ ثابته( سیارات منظومهی شمسی) و سبعۀ متحرکه(هفت مجمع الکواکب در صورتهای فلکی از جمله خوشهی پروین در صورت فلکی گاو نر) همگی نمودگار آسمانی امر متعال هستند و روابط بین آنها که در اسطوره توضیح داده شده است راه رسیدن به تعالی را نمادین میسازد.
تجلیات امر متعال به آسمان ختم نمی شود. در زمین هم هر چه در نوع خود عظیم است، مانند گاوی عظیم جثّه، بزی درشت پیکر، درختی تناور یا هر چیز دیگر با تناسبات و ابعادی شگفتانگیز، نمودگار تجلیات امر متعال به شمار میآیند. آذرخش نگاه او، رعد بانگ اوست و باد دَمَش، و طوفان نشانهی خشمش. او باران رحمت میباراند و سراسر زمین را برکت میبخشد ( الیاده 1948، 59).
در متون مقدس آمده است که «در آغاز {هستی} کلمه بود و جز کلمه هیچ نبود و کلمه خدا شد.»کلمه یا واژه در اساطیر خود خدا شناخته شده است. در واقع هر چه در نوشتار متون مقدس آمده است نیز، به شیوه خاص آفرینش خود، راه رسیدن به تعالی را نشان میدهد.
دقیقاً نمی توان تأیید کرد که بندگی ذات اعظم آسمانی، یگانه اعتقاد ابتدایی انسان بوده و همۀ اشکال مذهبی دیگر بعدها پدید آمده و پیدایش آنها نمودگار پدیدۀ تنزّل و تدنّی است. همچنین به نظر نمیرسد که چنین اعتقادی با اشکال دیگر مذهب در یک دورۀ زمانی خاص غیر قابل تلفیق بوده باشد. بلکه همه اشکال مذهبی و اساطیر به نوعی وجود امر متعال و راه رسیدن انسان به تعالی و وحدت با ذات الهی را توضیح می دهند. چرا که در واقع کیهان و هر چه در آن است صورتی از تجلیات الهی است.
دیگر اشکال مذهبی که برای توضیح «امر متعال» پدید آمدهاند، عبارتاند از: توتمپرستی، نیایش نیاکان و ستایش روح قهرمانان دینی -قبیلهای، اعتقاد به وجود جفتی ابتدایی(ثنویت) ؛ به عنوان مثال مادینه پنداشتن زمین و نرینهپنداری آسمان و زوج قرار دادن این دو با هم یا کیشهایی با بنیاد خورشیدپرستی و ماهپرستی.
ایرانیان کهن نیز به خدای اعظم آسمانی اعتقاد داشته اند، چون بنا به گفتۀ هرودوت بر فراز بلندترین کوهها میرفتند تا به خداوندی که سراسر پهنۀ گرد آسمان را به نام او مینامیدند، قربانی پیشکش کنند. خدایی که در اوستا هست و زرتشتیان او را اهورامزدا مینامند. اهورامزدا، قلب تپندهی اصلاحات دین زرتشتی ، سرور فرزانگی، دانا به همه چیز، و عالِم کُل نام دارد. در کتیبههای پادشاهان هخامنشی در کنار اهورا مزدا از میترا و آناهیتا نیز یاد شده است. به نظر می رسد میترا و آناهیتا نشانگر جفت ابتدایی آسمان و زمین هستند. چنانکه آناهیتا با رودها و دریاچهها ارتباط دارد و میترا با خورشید. علاوه بر آن میترا فرزند آناهیتا است و این خصیصه ارتباط ایزد بانوان باروری و فرزندی نرینه را تکمیل می کند. علاوه بر اینها در مورد جفت ابتدایی در اساطیر اشتراکات بسیاری یافت می شود که یکی از آنها گاو سیما بودن این جفتهاست. مضمون «گاو مادر زمین» و جفت آسمانیش در مدارک کهن مرتبط با اساطیر ایران به کرّات یافت می شود. جفت ابتدایی در مفهوم اجتماعی به بنیان خانواده و در روانشناسی دینی به مفهوم ثنویت اشاره دارد.
3 -3 -2 مفهوم ثنویت
دوگانهگرایی یا ثنویت در ادیان و اساطیر با مفاهیم خیر و شر، زن و مرد، یین و یانگ و بسیاری خدایان هرمافرودیت از قبیل زروان در اساطیر ایران، همساز است. در روانشناسی دینی به صورت اعتقاد به وجود عنصری مادینه در روان جسم مذکر به نام «آنیما»، یا عنصری نرینه در روان جسم مؤنث به نام «آنیموس» تعریف می شود. هرکدام از این عناصر به عنوان «خود درونی» نیز تلقی میشوند و اتحاد با «خود درونی» مهمترین مسألهایست که فرد در فرایند رشد فردیت با آن سر و کار دارد. روان هر انسانی دارای خواص هر دوجنس( androgyne ) است و اینکه انسان به صورت مرد یا زن متولد می شود صرفا تجلی مادی او در دنیای خاکی است.
در قرآن نیز در قالب آیهی شریفهی «و خلقنا الانسان ازواجا» به این موضوع اشاره شده است. همچنین در آیهی سوم سورهی فجر «والشفع و الوتر» به ذات دوگانه همه موجودات در تقابل با یگانگی ذات الهی سوگند یاد شده است.
در زبان فارسی میانه به شکل دیگری از ثنویت برمیخوریم. واژگان فارسی میانه به دو شکل موجود از کلمه دلالت می کنند که بر اساس جهانبینی سنّتی زرتشتیان در کتب پهلوی بدانها اشاره شده است. واژۀ گیتی (فارسی میانه: gētīg) اشاره دارد به جنبۀ مادی و قابل رویت انسان. و مینو (فارسی میانه: mēnōg) بعدی از جهان انسانی را در بر میگیرد که لزوماً غیر قابل رویت و ناملموس است. این دو واژه از دیرباز در اوستا کاربرد داشته اند و به ترتیب همخوانی دارند با( astuuant ) به معنی استخوان و( mainiiauua ) به معنی چیزی مثل ذهن یا روح انسان یا همان تفکر. گرچه این واژه ها به دو نوع هستی اشاره دارند، آنها همچنین میتوانند به دو قلمروی روانی انسان دلالت کنند. در تعابیر روانشناسی دینی گیتی با «من خویشتن» و مینو با «خود درونی» تعریف می شود. بعد مادی و عینی بر اساس رابطهای تکاملی و موازی با بعد مینوی بنا نهاده شده است. صورت ظاهری ما گیتی و آن دیگری مینو است. این دو قلمرو به طور موازی و همزمان وجود دارند. گرچه تمایز بین دو مفهوم بر اساس قابل رویت بودن یکی و نبودن دیگری، پایهگذاری می شود، با این حال؛ غیر قابل رویت بودن مینو به نوعی مبهم است. یعنی آنچه به طور خاص درخور توجه است، این است که ماهیتهای روحی - معنوی از زمانی به زمان دیگر به اشکال مختلفی ظاهر میشوند.به این معنا که «خود درونی» یا مینوگ به منظور راهنمایی «من خویشتن» یا گتیگ در فرایند رشد فردیت خلق شده است و به اقتضای نیاز «من خویشتن» خصوصیات قهرمانانهی متفاوتی از جمله حقطلبی، عدالتخواهی، رأفت، خِرَدگرایی و … را در فرد متجلی میسازد(Shaked, 1971 ).
در اساطیر ایران ثنویت به صورت شاخه های ریواس چسبیده به هم در قالب نخستین زن و مرد(مشی و مشیانه) نشان داده شده است. ثنویت در آثار هنری هخامنشی به صورت یک جفت گاو در سرستونهای پارسه نشان داده شده است. البته نماد ستون نیز در تحلیل کامل مفهوم دخیل است که موجب پدید آمدن تثلیث می شود.
3 -3 -3 مفهوم تثلیث
«خود درونی» یا مینوگ به منظور راهنمایی «من خویشتن» یا گتیگ در فرایند رشد فردیت، امکان دارد موجب ظهور شخصیت «سایه» بشود. جنبه تاریک روان انسان سایه نامیده شده است. سایه بعدی از روان انسان است که غرایز طبیعی سرکوب شده و ترسها، ناکامیها یا گرههای روانی(عقده ها) را در خود جای داده است و بر علیه «من خویشتن» طغیان می کند. گویی «خود درونی» دوپاره شده، به صورت فرشتههای خیر و شر روی شانههای «من خویشتن» مینشیند. جنبه مثبت وظیفهی راهنمایی من خویشتن در مبارزه با سایه یا شیطان درونی را برعهده دارد. بدین صورت یک مجمع سهگانه متشکل از من خویشتن، خود درونی و سایه شکل میگیرد که در آثار هنری به صورت سهتاییهایی با مفاهیم مقدس نمادینه شده است. یکی از این سهتای های معروف مجلسی نمادین مرکب از دو گاومرد و یک درخت است که در هنر منطقه در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده است.
شخصیت سایه در کهنالگوهای اسطورهای به صورت منفی نیز جلوهگر می شود. به عنوان مثال در اساطیر ایران میتوان ضحاک را به عنوان سایهی جمشید قلمداد کرد. در فرگرد آتی به بررسی این اسطوره و جنبه های نمادین آن در فرایند رشد فردیت یا «آیین قهرمانی»، پرداخته خواهد شد.
3 -3 -4 اسطورهی قهرمان یا آیین گذار و قربانی حیوان توتم
مفهوم «سايه» در روانشناسي تحليلي نقشي بسيار مهم ايفا ميكند. سايهی بازتابيافته از ذهن خودآگاه فرد شامل جنبههاي پنهان، واپسنهادهشده و نامطبوع (يا ناپسند) شخصييت است. اما سايه همواره تنها وارونهی «من خودآگاه» نيست. و همانقدر كه من خودآگاه شامل جنبههاي مخرب و زيانبار است، به همان اندازه سايه كيفييتهاي خوبي همچون غرايز طبيعي و انگيزههاي خلاق دارد. اگر چه من خويشتن و سايه از يكديگر متمايزند، اما در عين حال همانند انديشه و احساس بيكديگر وابستهاند. با اينهمه بر مبناي آنچه يونگ «مبارزه براي رهايي» مينامد، من خويشتن همواره با سايه در ستيز است. اين ستيزه در كشمكش انسان بدوي براي دستيافتن به خودآگاهي بصورت نبرد ميان قهرمان كهنالگويي با قدرتهاي شرور آسماني كه به هيبت اژدها و ديگر اهريمنان نمود پيدا ميكنند بيان شده است. شخصيت قهرمان در خلال انكشاف خودآگاه فردي، امكاني نمادين است تا به وسيله آن من خويشتن بتواند سكون ناخودآگاه را درنوردد، و انسان پخته را به سرآغاز راه کمال سوق دهد. در اسطورهها معمولاً اين قهرمان است كه بر اهريمن پيروز ميشود. اما اسطورههايي هم وجود دارند كه در آنها قهرمان تسليم اهريمن ميشود. مانند اسطورهی آشناي يونس و نهنگ كه در آن موجود دريايي غولآسايي، قهرمان را به كام خود ميكشد و او را به سفر دريايي شبانه از غرب به شرق ميبرد، كه حركت نمادين خورشيد از غروب تا به طلوع سحر ميباشد. و قهرمان در ظلمت كه نمايانگر نوعي مرگ است فرو ميرود. نبرد ميان قهرمان و اژدها شكل فعالتر اين اسطوره است و اجازه ميدهد مضمون كهنالگويي پيروزي من خويش بر گرايشهاي واپسگرايانه آشكارتر شود. در بيشتر مردم طرف تيره و منفي شخصيت در ناخودآگاه ميماند. اما قهرمان درست به وارونه بايد متوجه وجود سايه باشد تا بتواند از آن نيرو بگيرد. و اگر بخواهد به اندازهيي نيرومند شود تا بتواند بر اژدها پيروز شود بايد با نيروهاي ويرانگر خود كنار بيايد. به بياني ديگر، من خويشتن تا ابتدا سايه را مقهور خود نسازد و با خود همگونش نكند پيروز نخواهد شد(یونگ 1961، 175 -176).
من خویشتن به دوره های انتقالی مشتمل بر اشکال گوناگون کهنالگویی، که جنبه آموزش اسرار مذهبی دارند، نیاز دارد تا دیگر نیازی به مبارزه با سایه برای اطمینان از فردیت خود نداشته باشد و به جای دشمن انگاشتن سایه با آن متحد شود تا بتواند مراحل قهرمانی را پش سر بگذارد و به پختگی دست یابد. رابطهيي تنگاتنگ و تا حتّی شباهت ميان حيوانات اهلي و حيوانات توتم و «روح جنگلي» در انسان وجود داشته است و براي تثبيت اين ارتباط مراسم ويژه و بخصوص آيين آموزش اسرار براي جوانان وجود داشته است(یونگ 1961، 193 - 194).
هر حیوان توتم در درجه اول نیای یک طایفه در قبیله بوده است و اعضای طایفه خود را به آن منتسب می دانسته اند. در درجه دوم توتم یک روح نگهبان و نیکوکار است که به وسیله ندای غیبی پیغام می فرستد( فروید،1913 ،12).
درست مثل روابطی که در مورد گاو و گوشوروان با انسان در اساطیر ایران موجود است و در فرگرد دوم توضیح داده شد.
مرد جوان بوسيلهی قربانی آیینی حیوان توتمی مالك «روح حيواني» خود ميشد و در همان حال بطور نمادین «روح حيواني» خود را قرباني ميكرد. تاريخ گذشته و همينطور آيينهاي مذهبي جوامع بدوي امروزي نمونههاي بسياري از آيينهاي مربوط به آموزش اسرار مذهبي كه بوسيلهی آن دختران و پسران جوان از والدين خود جدا ميشوند و به عضوييت قبيله يا طايفه در ميآيند را ارايه ميدهد. البته بريدن از دنياي كودكي به كهنالگوي والديني اوليه آسيب ميرساند و بايد آن را در فرايند جاذبهی ورود فرد به زندگي گروهي بهبود بخشيد. هوييت نوآموز غالباً با نماد حيوان توتمي مثل گاو مشخص ميشود. گروه بدينسان نياز به كهنالگوي آسيب ديده را جبران ميكند که خود بصورت پدر دوم درميآيد و با آموزش اسرار موجب ميشود جواناني كه در ابتدا بگونهيي نمادين قرباني شده بودند، در يك زندگي جديد متولد شوند. در اين مراسم توانفرسايي كه بسيار شبيه تقديم قرباني به خدايان حافظ فرد جوان است نفوذ كهنالگوي اوليه هرگز بمانند آنچه در مبارزهی نمادين قهرمان و اژدها روي ميدهد بطور كامل منكوب نميشود. زيرا گونهيي احساس بيگانگي دايمي نسبت به نيروهاي رويندهی ناخودآگاه را بوجود ميآورد. چنانکه در اسطورهی دوقولوهای اژدهاستیز غرورشان كه نشان دهنده جدايي دايمي «من» از «خود» است، بوسيلهی ترس از سرانجام كار اصلاح میگردد و آنها را ناگزير میسازد «من» و «خود» را هماهنگ كنند. در جوامع قبيلهيي، اين آموزش اسرار مذهبي است كه به شايستهترين شيوهيي مشكل را حل كرده است. مراسم، نوآموز را به ژرفترين سطح همانندي اوليه ميان مادر و فرزند يا «من» و «خود» ميبرد و بدينترتيب او را ناگزير به تجربه مرگي نمادين ميكند. پس آنگاه نوآموز طي تشريفات باشكوه آيين تولد دوباره، نجات پيدا ميكند. اين نخستين عمل قطعي حل «من» در گروهي بزرگتر است كه به شكل توتم، خانوار يا قبيله و يا هر سه با هم تعريف ميشود. آيينهاي ديني قبايل يا جوامع تكامل يافتهتر همواره بر مراسم مرگ و زندگي دوباره تاكيد دارند، يعني براي نوآموز «مراسم گذار» از يك مرحله زندگي به مرحله ديگر را به اجرا ميگذارند، حال خواه از اولين به آخرين دوران كودكي باشد يا از نخستين به آخرين دوران شباب و يا از آن دوران به پختگي(یونگ 1961، 193 - 194).
آیینهای قهرمانی در اساطیری مانند گذر از هفتخوان، جنگ با اژدها و قربانی گاو -غول اولیه مراحلی از فرایند رشد فردیت را نشان می دهند. در فرگرد آینده نیز برای بررسی مفاهیم نمادهای مرتبط با آیینهای قهرمانی بخصوص کهنالگوی گاو نر بررسی تحلیلی خود را با نگاهی نو به اسطورهی جمشید و قهرمانان مرتبط با این اسطوره آغاز خواهیم کرد.
3 -4 نماد یا کهنالگو از دیدگاه اسطورهشناسی روانشناختی
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-29] [ 10:07:00 ق.ظ ]
|