شهرزاد پریده رنگی را به جنگل تاریک می‌برد…
بانویی خسته‌یی، با چهره‌ی آرام
به خیابان بارانی می‌نگرد.
چهره اسبی که به ناگهان می‌میرد.
و در آخر شمس با بهره گرفتن از فن غافلگیری خواننده را متعجب می‌سازد:
خرّاطی روبه رو ،جهانی از اشیاء مرده و رویاست …
خرّاطی روبه رو، حقیقت دنیاست. (همان،ص.۱۴۵)
او انسان را در این دنیا اینگونه به تصویر می‎کشد ، نوازنده‌ای واژگون در چاه، که در این حال مشغول نواختن است و انسان‌های بدکردار بر سر چاه ایستاده‎ ،او را نظاره می‎کنند و نگاه آنها درد انسان را بیشتر می‌کند:
من واژگونه بدین چاه مانده‌ام
و این ترنم تار
که جادوان و بدکنشان را بر چاهم گرد می‌آورد بارم را سنگین‌تر می‌کند. (همان،ص.۲۸۲)
۴-۲-۲-۲-۲- بی اعتمادی به دنیا
در جایی دیگر شمس لنگرودی صفت‌هایی برای دنیا برمی‌گزیند که خود نمایانگر عدم اعتماد به آنست . صفتهایی همچون : «زورق بی بعد و بی ستاره »و «سیاهخانه نا ایمن» :

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

این زورق بی‌بعد و بی‌ستاره کجا می‌رود
این تکه‌های قلب زمان کجا می‌ریزد
در این سیاهخانه ی ناایمن
نه صدایی می‌آید
نه موج خون تباه شده‌یی درها را باز می‌کند. (همان،ص.۳۵۱)
سیاه‌خانه‌ای که انسانها، پلیدی‌ آن را به دست فراموشی سپرده‎اند. آسمان، زخم تگرگ‌ها را از یاد برده‌است و انسانها، آسیب‌های آن رابه دست فراموشی سپرده‌اند .گویی شاعر هر لحظه زخم‌های دنیا را یادآوری می‌کند:
دیگر
نه
هوای بازماندنم نیست
در این سیاه‌خانه ناایمن
که آسمانش
زخم تگرگ را از یاد می‌برد. (همان،ص.۷۳)
یکی از مسائلی که شعرا بر آن تکیه می‌کنند و آنرا به خواننده گوشزد می‌نمایند عدم اعتماد به دنیاست . شمس لنگرودی معتقد است که در پناهگاه آرامش ، خطری جدی نهفته است :
آخ سنجاقک خردی که به سایه‌ی خنکی پناهی جسته‌ای!
آنجا غلاف خنجر آبگون است. (همان،ص.۳۱۸)
او آسمان را با صفت‌های همچون «شیشه‎ای » و «ترک خورده» همراه می‌کند تا در معرض بودن زوال و تباهی آن را برای خواننده عیان کند و بر بی‌اعتمادی دنیا بیفزاید:
هیچ اعتمادی به آسمان ترک خورده‌ی شیشه یی نیست. (همان،ص.۲۰۵)
۴-۲-۲-۲-۳- پایان دنیا:
فلسفه دنیا در نظر شاعر مبهم است . از این رو سرانجام آن برایش ناپیداست و نمی‌داند که چگونه این جهان به جهان دیگر متصل می‌گردد:
دنیا چگونه تمام می‌شود
و آفتاب صبح جهانی دیگر
چه گونه طلوع می‌کند!
این لاژود و نقره کجا می‌ریزد. (همان،ص.۲۱۸)
آنچه آشکار است اینست که روزی انسان دنیا را ترک می‌کند و دنیا برای او اینگونه به اتمام می‌رسد:
آن گاه
مردگانی دیگر
سوار زورق زرّینی از راه می‌رسند
شیشه‌های اتاقم را می‌شکنند و مرا می‌برند…
آیا جهان
این گونه به پایان می‌رسید و نمی‌دانستیم. (همان،ص.۳۵۷)
۴-۲-۲-۳- گذر زمان :
زمان یکی از مهمترین اجزاء شعر شمس است و کمتر شعری را می‌بینیم که رد پایی از زمان در آن نباشد. برای شاعری که در میانه‌ی ناملایمات می‎سراید ، شعر مظهر تجلّی ذهنیّات مغشوش او می‎شود. زمان در شعر شمس به پنج گونه دیده می‌شود:
۴-۲-۲-۳-۱-گمشدگی زمان:
هنگامی‌که شاعر تحت تأثیر غم و اندوه فراوان قرار می‌گیرد ، زمان را گم می‌کند و ابهام‌آمیز و گنگ‌بودن آن را در اشعارش تکرار می‌کند. یکی از مهمترین مصداق این مورد شعر خاکستر و بانو است. شاعر در این شعر مرگ فرزندی را در قالب منظومه‌ای بلند می‌سراید و در آن با گمشدگی زمان ، برای خواننده حس مصیبت و در سوگ نشستن را به خوبی نمایان می‌کند :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...