چهار روز پس از بازگشت مصدق از لاهه، مجلس شورای ملی برای انتخاب رئیس خود رأی‌گیری می‌کند. حسن امامی، امام جمعه، نامزد مخالفین دولت می‌شود و هواداران محور مصدق- کاشانی از دو نفر حمایت می‌کنند. یکی شایگان، کاندیدای “جبهه ملی” و دیگری معظمی کاندیدای عده‌ای از طرفداران محور مصدق- کاشانی.در روز رأی‌گیری، امام جمعه تهران، ۳۳ رأی بدست آورد… معظمی، ۱۷ رای و شایگان ۱۶ رای آوردند… در این روز، حائری‌زاده پیشنهاد کرد که این سه نفر بین خود توافق کرده و یک نفر را انتخاب کنند و یا “شخص رابعی برای ریاست کاندید شود که همه آقایان به او رای دهند.”

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

در۸ تیر ۱۳۳۱، مصدق و کاشانی شخصاً وارد قضیه شدند و کوشیدند در میان دو کاندیدای خود هماهنگی و تفاهم ایجاد کنند… با تمامی تمهیداتی که هواداران محور مصدق- کاشانی اندیشیدند، در ۱۰ تیر ۱۳۳۱، سید حسن امامی، امام جمعه تهران با ۳۹ رای به ریاست مجلس انتخاب شد و عبدالله معظمی فقط ۳۵ رأی به دست آورد. این اولین شکست آشکار محور مصدق- کاشانی بود. شکست محور مصدق- کاشانی در انتخاب رئیس‌مجلس، شاید درس بسیار مهمی برای هر دو پیشوا بود. با ظهور یک صف قوی مخالفین دولت، هیچ یک از این دو به تنهایی قدرت برخورد با مخالفین را نداشتند… تبیین تصمیمات کاشانی و دفاع جدی او از مصدق که منجر به سی تیر شد را می‌توان از این زاویه بررسی نمود… طبق تعیین وقت قبلی، قرار بود رأس ساعت ۴ بعدازظهر ۱۰ تیر، حسن امامی به دیدار مصدق برود. اما در بعدازظهر ۱۰ تیر، امامی رئیس جدید مجلس بود و مصدق مایل به دیدارش نبود. این عکس‌العمل نخست‌وزیر، چون عدم شرکتش در گشایش مجلس هفدهم، برای بسیاری تعجب‌آور بود.
قیام۳۰ تیر
همانطور که فرانسیس بیکن می گوید قدرت بیش از حد حتی فرشتگان را فاسد می کند، مصدق برای اینکه قدرت در دست یک نفر نباشد[۱۹۲] و رابطه دربار را با افسران ارشد آن وزارت خانه قطع کند پست وزارت جنگی را می خواست از شاه بگیرد. مصدق در ۲۵/ ۴/۱۳۳۱ نسبت به در اختیار گرفتن پست وزارت جنگ (که به دست شاه بود) با شاه اختلاف پیدا کرد و به دنبال آن استعفا داد. دکتر مصدق در این دیدار به شاه می‌گوید : « در صورتی که مجلس با اعطای اختیارات به دولت موافقت نکند ادامه کار برای ایشان مقدور نخواهد بود.»[۱۹۳] سپس دکتر مصدق اسامی وزیران مورد نظر خود را اعلام کرد و درباره ی وزیر جنگ متذکر شد : « وزارت جنگ را خود اینجانب برعهده می‌گیرم». مصدق تاکید کرد تا زمانی که ارتش و وزارت جنگ نتیجه ی انتخابات را دستکاری می کنند ، هرگز طعم آزادی واقعی را نخواهد چشید[۱۹۴] و اینکه ستاد ارتش زیر نظر ملوکانه قرار گرفته هر امری که می‌فرمودند اجرا می‌شد ولی دولت که مسئول بود کاری نمی‌توانست بکند و نمی‌کرد.[۱۹۵] مصدق در واقع نه برای اینکه چه کسی فرماندهی کل نیروهای مسلح باشد با شاه درگیر بود بلکه مصدق معتقد بود که تمامی وزارتخانه ها باید در مقابل کابینه و مجلس (نه شاه) پاسخگو باشند و اینکه شاه باید سلطنت کند نه حکومت ، گذشته از آن ، وی مایل نبود که مستقیما به اداره وزارت دفاع بپردازد.[۱۹۶] و پس از گرفتن این حق ، از شاه خواست که یکی از امرای مورد وثوقش را برای معاونت وزارت جنگ معرفی کند.[۱۹۷]
شاه که ارتش را تکیه‌گاه و عامل پایداری سلطنت خود می‌دانست و تا آن زمان ـ هرچند برخلاف قانون اساسی ـ وزیر جنگ با صلاحدید او تعیین شده بود ، تأملی می‌کند و می‌گوید : «درباره وزیر جنگ خوب بود مشورتی می‌شد ؛ زیرا به عقیده من باید شخص مورد نظر ما بر رأس این کار باشد.»[۱۹۸]
مصدق در مصاحبه اش با خبرنگار روزنامه هشت صبح ، که در ۹ مرداد ۱۳۳۱ منتشر شد ، از وضع بد ادارات صحبت نمود و اذعان کرد که می خواستند که مرا نخست وزیر کنند و دست و پای مرا با این وضع ادارات ببندند و آن وقت لجن مالم کنند و بگویند کاری از پیش نبرد لذا من هم ناگزیر شدم استعفا بدهم. [۱۹۹] حسین مکی می گوید تقریبا ۷ ماه قبل از ۳۰ تیربود که مصدق از دست مداخلات ناروای شاهدخت اشرف و ملکه مادر می خواست استعفا بدهد.[۲۰۰]
مصدق نخستین نخست وزیری بود که آشکارا از شاه به دلیل نقض قانون اساسی انتقاد می کرد ، دربار را به دلیل مقاومت در برابر مبارزه ملی محکوم می نمود و جسارت می کرد تا مشکل قانون اساسی را مستقیما برای ملت مطرح سازد .[۲۰۱]پافشاری شاه و دکتر مصدق بر موضع خود نسبت به وزیر جنگ موجب شد مذاکرات آنها در این زمینه به نتیجه نرسد و سرانجام شاه در برابر اصرار دکتر مصدق به استعفا می‌گوید : « تا ساعت ۸ بعدازظهر اگر از من به شما خبری نرسید آن وقت استعفای خود را کتبی بفرستید. » و از آنجایی که احتمال می‌داد استعفای دکتر مصدق موجب اعتراض مردم و ناآرامی شود ، می‌گوید : « چنانچه برای من پیشامدی بکند از شما انتظار مساعدت و همراهی دارم.»[۲۰۲]
صفایی استعفای مصدق را «استعفاگونه » و «اعتراض نامه »خوانده که صراحتی بر استعفای قطعی نداشت[۲۰۳]
هشت ماه بعد، در اسفندماه ۱۳۳۱، دکتر مصدق در مورد علت پافشاری‌اش بر تصدی وزارت جنگ گفت: « من برای آن پست وزارت جنگ را خواستم که می‌دانستم کودتایی در شرف تکوین است . با تصدی وزارت جنگ ، نیروهای متمرکز در مرکز را متلاشی نمودم و نطفه کودتا را در جنین خفه کردم. »[۲۰۴]
دکتر مصدق به خانه باز می‌گردد و در ساعت ۸ شب استعفانامه ی خود را به این شرح می‌نویسد و برای شاه به کاخ سعدآباد می‌فرستد :
پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق بدست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب می‌کند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده‌دار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزه‌ای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد.فدوی دکتر مصدق ۲۵ تیر ۱۳۳۱ [۲۰۵].
شاه نیز با اشاره انگلیس، احمد قوام را که چهار بار تاکنون به نخست وزیری رسیده بود به جای مصدق معرفی کرد. در ۲۶ تیرتنها ۴۲ نفر از نمایندگان که بیش از نصف نمایندگان درمرکز بودند جلسه خصوصی تشکیل دادند و ۴۰ نفر به نخست وزیری قوام رای داد. قوام برای کنترل اوضاع، به فریب و تهدید مردم دست زد تا استعمار را در برگرداندن منافع از دست رفته‎اش یاری دهد قوام درخصوص ترکیب کابینه با سفارت بریتانیا مذاکره کرد ، وی وعده داد قضیه نفت را در اسرع وقت فیصله دهد.
قوام در برابر فشار مخالفین در ۲۷ تیر ۱۳۳۱دو اعلامیه صادر کرد در اولین اعلامیه خود ضمن ستایش از مصدق به خاطر ایستادگی در برابر فشار خارجی ، اظهار عقیده کرد که خطای مصدق این بود که یک مبارزه ملی برای احقاق حق مردم ایران از یک شرکت خارجی را به یک مبارزه گسترده علیه یک دولت خارجی تبدیل کرد.[۲۰۶] اما انتشار دومین اعلامیه ی قوام ، (کشتیبان را سیاستی دگر آمد) [۲۰۷]موجب شد اعتراض‌هایی که به طور خودجوش از صبح پنجشنبه ۲۶ تیرماه در تهران و شماری از شهرهای ایران آغاز شده بود ، علیه وی گسترش یابد .
ساعت ۱۱ هنگامی که در بازار شایعه ی استعفای دکتر مصدق تایید شد « کلیه اصناف بازار [سمسارها] مغازه‌های خود را بسته و با حالتی متأثر به سمت بازار زرگرها رفتند و متعاقب آن بازار بزرگ و بازار دوخته‌فروش‌ها و بازار کفاش‌ها تعطیل شد.»[۲۰۸]
روز پنجشنبه ۲۶ تیرماه ، ۲۸ نفر از نمایندگان طرفدار مصدق در حمایت از وی اعلامیه ای صادر کردند آیت‌الله کاشانی بدون اشاره به وقایع روز، طی اعلامیه ی بی‌سابقه‌ای اعلام کرد : روز جمعه ۲۷ تیرماه را که « مصادف با وفات حضرت جعفربن‌‌‌محمد علیه‌السلام امام ششم شیعیان و بزرگ پیشوای اسلامیان می‌باشد برای قدردانی و تجلیل و تعظیم ، تعطیل عمومی در سراسر کشور لازم است . امیدوارم خداوند توانا به برکات آن وجود اقدس برکاتش را بر این ملت نازل و قطع ریشه اجانب و عمال آنها و خائنین را به زودی بفرمایند.»[۲۰۹]این اعلامیه کاشانی به منظور جلوگیری از جو ناآرام و تشنج زا صورت گرفت.[۲۱۰] با این حال روز بعد کاشانی اعلامیه ی در حمایت از مصدق[۲۱۱] و در واقع جواب اعلامیه ی تهدیدآمیز قوام که بر علیه خود کاشانی بود صادر کرد . همچمین در روز پنجشنبه برخی تشکل‌های کم نفوذ ، مانند حزب ملت ایران ، قاطعانه از دکتر مصدق حمایت کردند. حزب ملت ایران با انتشار اعلامیه‌ای متذکر شد : جز دکتر مصدق کسی حق ندارد بر کرسی نخست‌وزیری تکیه زند و هرکس با هر نیرو که بخواهد جز این راهی بپیماید با گلوله روبرو خواهد شد.[۲۱۲]
تظاهرات مردمی ادامه یافت و روز دوشنبه ۳۰ تیرماه ، در حالی که ماموران نظامی و انتظامی مسلح در خیابان ها حضور داشتند و تانک ها ، زره پوش ها و کامیون های حامل سربازان و پاسبان ها برای مقابله با مردم معترض در خیابان ها و میدان های اصلی شهر مستقر شده بودند ، تظاهرات مردم آغاز شد. از صبح خیلی زود مردم بدون توجه به اعلامیه ی نمایندگان جبهه ی ملی درشب یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۳۱که از رادیو پخش شد و مردم را به آرامش فراخوانده بودند[۲۱۳] و بدون آنکه حزب، گروه ، یا شخصیتی آنها را فراخوانده باشد ، مانند روزهای قبل به طور خودجوش و بدون رهبری مشخص ، دسته دسته در حالی که به طرفداری از دکتر مصدق و علیه احمد قوام شعار می‌دادند از مناطق مختلف شهر به سوی میدان بهارستان حرکت کردند. با این حال آبراهامیان معتقد است جبهه ملی ـ با حمایت حزب توده ـ از مردم خواست تا در پشتیبانی از مصدق به اعتصابات عمومی و تظاهرات گسترده دست بزنند[۲۱۴] نورالدین کیانوری هم از رهبران حزب توده ایران ، مدعی است : « تظاهرات ۳۰ تیر به دعوت آیت الله کاشانی شروع شد و مردم به حمایت از مصدق به خیابان ها ریختند.[۲۱۵] حدود ساعت ۷ صبح اولین برخورد شدید میان مردم و مأموران انتظامی در بازار تهران روی داد که در نتیجه ی تیراندازی به سوی جمعیت، یک نفر کشته شد و عده‌ای زخمی شدند . در حدود ساعت ۸ در خیابان‌های خیام و شاه‌رضا و در ساعت ۹ در خیابان چراغ‌‌برق مردم و مأموران نظامی و انتظامی به‌شدت با یکدیگر درگیر شدند . مأموران مسلح از تجهیزات کامل مانند تانک و زره‌پوش برخوردار بودند و مردم تنها با سنگ و چوب از خود دفاع می‌کردند . تا ظهر شدیدترین و خونبارترین درگیری‌ها در میدان بهارستان و خیابان‌های اکباتان، ناصرخسرو، و شاه‌آباد روی داد. در هر یک از این مناطق عده‌ای زخمی و تنی چند کشته شدند. بعدا گفته شد در روز ۳۰ تیر در تهران ۲۹ نفر کشته و ۱۳۳ نفربه شدت زخمی شده اند. با این حال ، مردم عقب ننشستند. در نتیجه ی ایستادگی مردم غیرمسلح ، به‌تدریج نشانه‌هایی از تردید و نافرمانی در میان نظامیان آشکار شد و عده‌ای از افسران و سربازان حاضر به مقابله با مردم نشدند . حدود ساعت ۴ بعدازظهر به دستور شاه نیروهای نظامی و انتظامی خیابان‌ها را ترک کردند و پس از آن ، حسین علاء کناره‌گیری احمد قوام از نخست وزیری را، بدون آنکه خودش اطلاع داشته باشد، به نمایندگان جبهه ی ملی در مجلس شورا اطلاع داد و آنها هم خبر کناره‌گیری قوام را از رادیو تهران اعلام کردند.
شاه زیر فشار قیام مردم، مجددا فرمان نخست وزیری مصدق را صادر کرد، از ۶۳ نماینده حاضر در مجلس ملی پس از ۳۰ تیر ،۶۱ نفر به نخست وزیری مصدق رای تمایل دادند و در مجلس سنا از ۴۱ سناتور ، ۳۳ نفر رای تمایل دادند و حکم نخست وزیری توسط شاه صادر گردید[۲۱۶] روزنامه تایمز لندن در ۲ مرداد ۱۳۳۱ نوشت : اغتشاش و اعتراض و درهم ریختن وضع ، موجب استعفای حکومت قوام شده است و اکنون هر تقاضائی که مصدق بکند مورد قبول شاهنشاه واقع خواهد شد، نیرویی که موجد این وقایع بود عبارتست است از : نفرت از بیگانگان که مصدق به ترویج آن پرداخته و تعصب های مذهبی که کاشانی هادی و راهنمای آن بود.[۲۱۷]
۳۰تیر و مواضع علما در قبال حکومت قوام
اوج کار و نقطه عطف مبارزات کاشانی را می توان در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ جستجو کرد. مطرح شدن نام قوام‌السلطنه، به عنوان کاندیدای نخست‌وزیری سبب گردید که جناح کاشانی که تا آن زمان کنار گود ایستاده بود و گاهی نیز در مقابل مصدق سنگ می‌انداخت، به زعم خود، میان بد و بدتر دست به انتخاب مصدق زند و بار دیگر عملاً محور مصدق- کاشانی را احیا کند.کاشانی در آغاز می خواست با قوام کنار بیاید و حتی باقر کاظمی را هم مامور کرد با قوام ملاقات کند. قوام در جواب درخواست کاشانی گفته بود که احترام او به عنوان رهبر مذهبی برجاست و با او همکاری خواهد کرد اما هرگز به او اجازه نخواهد داد در امور سیاسی دخالت کند و اگر نمی تواند خودش را نگه دارد به بیروت برود.[۲۱۸] به گفته ی پطروس آبکار نماینده ارمنیان جنوب در مجلس ۱۶ ، دو ماه قبل از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ ، کاشانی فرزند خود را به دیدار قوام فرستاده بود تا بپرسد اگر نخست وزیر شود چه خواهد کرد ، قوام ظاهرا گفته بود که اگر در سیاست دخالت نکند در امان است.[۲۱۹] این قوام بود که کاشانی را بازداشت و سپس تبعید نموده بود. کاشانی ، آنهایی که او را تحقیر می‌کردند ، آسان نمی‌بخشود. این موارد باعث شد کاشانی دل به قوام نبندد و به سوی مصدق سوق یابد.[۲۲۰]
قنات‌آبادی اعلام کرد که، “ملت ایران زیر بار حکومت هیچکس جز حکومت مصدق نمی‌رود…” می‌توان با اطمینان حدس زد که پیام علاء برای کاشانی هر چه بوده باشد، پاسخ کاشانی شبیه به کلام قنات‌آبادی بود، که در حال حاضر ملت زیر بار هیچ حکومتی جز مصدق نمی‌رود. مصدق عقیده داشت که هم صدایی کاشانی با مردم، که منظور مصدق از مردم، خود او بود، “از نظر همکاری و نیل به هدف نبود، بلکه از جهت مخالفتی بود که با شخص قوام‌السلطنه داشت.” این رابطه، دو ماه قبل از ۳۰ تیر، رو به کدورت و سردی و بدبینی گذاشت. رابطه گرم این دو از خرداد ۱۳۳۱ رو به افول گذاشت و حد فاصل میان ۲۶تیر تا ۵ مرداد را باید آتش‌بس موقت جهت مبارزه با دشمنی مشترک به حساب آورد. آنها بلافاصله پس از دفع خطر قوام، مجدداً در مسیر تصادم و مقابله قرار گرفتند. شاید بتوان گفت که اگر به جای قوام، مجلس رأی تمایل به زاهدی داده بود، عکس‌العمل منفی جناح کاشانی به همان سرعت و قاطعیت نمی‌بود و هیچ معلوم نبود که عکس‌العمل این جناح حتی منفی می‌بود.
تا ساعت ۵ بعد از ظهر پنجشنبه ۲۶ تیر، ۲۸ وکیل مجلس که شامل افراد جناح کاشانی و بقایی هم می‌شد، متنی را در دفاع از مصدق امضاء کرده که در آن آمده بود، “معتقدیم در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی جز با زمامداری دکتر مصدق میسر نیست…” در جلسه سری که ۲۸ نماینده طرفدار نخست‌وزیری مصدق از شرکت در آن امتناع ورزیدند، ۴۲ نماینده شرکت کرده و ۴۰ تن از آنان به قوام‌السلطنه اظهار تمایل کردند. ساعت نه بامداد جمعه ۲۷ تیر، قوام شرفیاب شد و شاه او را مامور تشکیل کابینه کرد و در این روز پس از ادعاهای بسیار و وعده‌های زیاد به مردم، مخالفان را نیز تهدید کرد. کاشانی یک روز پس از اطلاعیه قوام در ۲۸ تیرماه اعلامیه ای خطاب به افسران، سربازان و مامورین شهربانی صادر کردند، که در قسمتی از آن آمده است: “سربازان عزیز شما گرامی ترین فرزندان وطن و عزیزترین افراد کشورید و این عزت شما در گروی خدمات صادقانه شما به مملکت و ملت و دین است و هر قدر استقلال بیشتر و محکمتر باشد قدر و ارزش شما بیشتر خواهد بود، بگذارید خدا و ملت از شما خشنود باشند زیرا امروز جنگ و جدال بین دو صف حق و باطل است. اعمال احمد قوام که تنها برای جاه طلبی و برگشت انگلیسی ها و استعمار است نباید به دست شما انجام و شما را در مقابل خون ها و حق کشی ها مسئول کند. “[۲۲۱]
اگر کوچک‌ترین روزنه امیدی برای هواداران قوام وجود داشت که کاشانی علی‌رغم تاریخچه غیردوستانه خود با قوام، به واسطه اختلافات خود با مصدق، با قدرت کامل و عزم راسخ در کنار مصدق نایستد، ادبیات شعارگونه قوام موفق شد، این امید را به یأس مبدل کند. او از سوی دیگر، با تیغ کشیدن به روی کاشانی، که خود به فکر یافتن جانشینی مقبول برای مصدق بود، آیت‌الله را وادار کرد که به اردوگاه طرفداران مصدق بپیوندد ، برادران زنجانی ، حاج سیدابوالفضل و حاج آقا رضا و شیخ محلاتی دیگر مجتهدانی بودند که پشت سر کاشانی بودند ، بروجردی در این ماجرا ساکت بود و بهبهانی با مصدق مخالفتش را علنی کرده بود[۲۲۲]
۲۸ تیر اعلامیه کاشانی، در پاسخ به قوام و اندیشه جدایی دین از سیاست وی بود. کاشانی دولت مصدق را “بزرگترین سد راه جنایت” استعمار دانست و برکناری او و بر سر کار آمدن دولت قوام را نتیجه سیاست‌های استعمار خواند. آیت‌الله کاشانی مبارزه برای سرنگونی قوام را «جهاد اکبر» دانست[۲۲۳]و از مردم خواست «کمر همت محکم بسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنندکه تلاش آنها در بدست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است.»[۲۲۴]
” احمد قوام باید بداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‎اند، نباید رسماً اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‎گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در این راه جهاد اکبر، کمر همت بر بسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در بدست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است”[۲۲۵]
روز ۲۸ تیرماه ، نمایندگان هوادار “جبهه ملی” در اعلامیه آورده بودند که “ملت قهرمان ایران هرگز مقهور دخالت‌های استقلال‌شکنانه بیگانگان نخواهد شد.” و تا حصول نتیجه قطعی و احقاق حق و رهایی کشور از چنگال سیاست‌های استعماری استقامت خواهد کرد، روز دوشنبه ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱ در سراسر کشور تعطیل عمومی اعلام می‌شود. امیدواریم هموطنان عزیز که همگی طرفدار قیام حقیقی ملت و ادامه مبارزه در راه نجات کشور می‌باشند با نهایت آرامش و متانت در این جنبش شرکت نمایند.”[۲۲۶]
در این هنگام، آیت ‌الله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی آخرین ضربه را بر پیکر نیمه جان دولت قوام نواخت و اعلام داشت که: روی کار آمدن قوام، زیر نظر انگلیسیها بود و ما تا آخرین قطره خون ایستادگی خواهیم کرد و اگر قوام تا ۴۸ ساعت دیگر، استعفا ندهد، خود کفن می‎پوشم و پیشاپیش صفوف مردم مسلمان حرکت و او را سرنگون خواهم کرد[۲۲۷] پس از اعلامیه ۲۸ تیر کاشانی که در آن بر علیه احمد قوام، اعلام “جهاد اکبر” می‌کند، نخست‌وزیر وقت، “براساس تشخیص خودش” دستور بازداشت کاشانی را صادر می‌کند.
در ۲۹ تیر کاشانی نامه ای به علا نوشت که :
“… ارسنجانی از جانب قوام السلطنه آمد و گفت به شرط سکوت ، قوام انتخاب شش وزیرش را در اختیار من می گذارد ، همانطور که حضور وی عرض کردم به عرض اعلیحضرت برسانید اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار بر نگردد شخصا به خیابان خواهم رفت و دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم مستقیما متوجه دربار خواهم کرد”[۲۲۸] کاشانی در اعلامیه دیگری در همین روز از سیاست جدایی دین قوام به او تاخته بود و اینرا برنامه انگلیس می دانست
قوام به یکی از کارمندان سفارت انگلیس که در بعد از ظهر ۲۹ تیر با او ملاقات می‌کند، اظهار می‌دارد که به ماندگاری خود در قدرت امیدوار است به شرط آنکه موفق شود کاشانی را دستگیر کند. در همین ملاقات قوام اظهار امیدواری می‌کند که انگلستان و آمریکا بتوانند شاه را متقاعد کنند که از او حمایت کند.[۲۲۹]
اسناد به وضوح نشان می‌دهند که انگلستان و آمریکا مایل بودند که قوام با قدرت هرچه تمام‌تر نهضت ملی را سرکوب کرده، رهبران ملی و مذهبی را بازداشت، مجلس را منحل و قدرت خود را به کرسی بنشاند. دول انگلیس و آمریکا، تنها قوام را قادر به “یافتن راه‌حلی رضایت‌بخش برای مسئله نفت” می‌دانستند.[۲۳۰]
چند مجتهد دیگر از جمله حاج سید ابوالفضل و حاج آقا رضا زنجانی که برادر بودند و شیخ بهاء الدین محلاتی ، به تاسی کاشانی ، علیه قوام موضع گرفتند. بروجردی اظهار نظر رسمی نکرد و مخالفت بهبهانی با مصدق هم مدتی بود که عیان شده بود.[۲۳۱]
مردم کرمانشاه و همدان و قزوین کفن پوشیده و به سمت تهران حرکت کردند در ۳۰ تیر اعتراضات مردمی شدت گرفت و با هجوم یکپارچه و جانفشانی بسیار، دولت قوام را ساقط کردند و نخست وزیری‎اش چهار روز بیشتر طول نکشید در این روز حدود ۲۵ نفر کشته شدند. کاشانی هم عصر روز ۳۰ تیر اعلامیه ای منتشر کرد که «عنصر سفاک و جنایتکار مانند احمد قوام تیرش به سنگ خورد»[۲۳۲] و خواستار حفظ احترام ارتش و نیروی انتظامی از مردم شد، زیرا بسیاری از نیروهای نظامی نشان داده بودند تمایل به کشتن مردم ندارند. به این ترتیب فضای متشنجی که بین مردم و ارتش به وجود آمده بود از بین رفت و آرامش نسبی شهر را فراگرفت. مصدق بار دیگر با ۶۱ رای از ۶۴ رای مجلس به نخست وزیری رسید. در روز ۳۱تیرماه آیت الله کاشانی اعلام نمود اسامی تعداد شهدای ۳۰ تیر توسط مامورین دولتی مخفی شده است، لذا خانواده هایی که نزدیکانشان مفقود شده اند مراتب را به نمایندگان مردم اعلام نمایند.[۲۳۳]
از ۳۰ تیر تا ۹ اسفند
سیا در اواخر سال ۳۱ به رئیس جمهور آمریکا اطلاع داد که کاشانی «چهره کلیدی در برگزاری تظاهرات خیابانی به هواداری از شاه در تهران» است،[۲۳۴] مقطعی چون ۳۰ تیر، مجدداً شرایطی به وجود آورد تا کاشانی خود را عامل موثر و بلکه اصلی حفظ قدرت محور مصدق- کاشانی بپندارد. او نیز چون هر انسانی سیاسی به دنبال قدرت بود. اگرچه بنا به روایتی، کاشانی مایل بود اولین رئیس‌جمهور ایران شود، اما، چنین به نظر می‌رسد که ریاست جمهوری، که تنها مقامی سیاسی بود، خواست او را که ترکیب قدرت دینی و سیاسی در یک جایگاه بود، برآورده نمی‌کرد.[۲۳۵]
بعد از ۳۰ تیر طرفداران کاشانی به مصدق فشار آوردند دست به انتقام کشی بزند کاشانی و همکارانش ادعا کردند که مصدق به دلیل نسبت خانوادگی اش با قوام ، نسبت به پاسخگو بودن قوام در خونریزی های تیر ۳۱ بی اعتنا بوده است ، کاشانی لقب اشرافی و منسوخ “السلطنه” را به یاد مصدق و بقیه آورد، مخالفان حتی مصدق را به نقض قوانین شریعت از طریق مجاز کردن خرید و فروش مشروبات ، تشویق ایجاد مدارس مختلط ، حمایت از مدارس خارجی بویژه مدرسه فرانسوی معروف ژاندارک ، انتقال سرمایه های بنیادهای مذهبی به نهادهای آموزشی دولتی و تلاش برای ارائه حق رای به زنان متهم کردند ، کاشانی با این توضیح که جایگاه حقیقی زنان در منزل است ، با شور و هیجان گفت که «نمی تواند بفهمد مردان چه گناهی کرده اند که مستحق آن باشند که به زنانشان حق رای بدهند.[۲۳۶]مخالفان همچنین کشف کردند که تز دکترای مصدق که ۳۰ سال پیش در سوئیس نوشته شده بود[۲۳۷] ، نوعی حمایت از قوانین سکولار بوده است.[۲۳۸] با این وجود مصدق ترجیح داد که نیروی خود را صرف سازندگی کند، او کانون فتنه را مصدق ، مادر و خواهر شاه می دانست و دستور داد آن دو کشور را ترک کنند و کاشانی به جای امامی به ریاست مجلس رسید[۲۳۹]
از فردای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ رفته رفته غرور و نخوت در رفتار و کردار آیت الله به وضوح مشاهده می شود. عریضه نویسی و نامه نویسی های او در عزل و نصب مقامات کشوری و توصیه های گاه و بیگاه کاشانی، عرصه را برای بروز اختلافات بازتر و وسیعتر می نمود. بنا بر روایتی تا آخر آذرماه ۱۳۳۱، هزار و پانصد توصیه از کاشانی و فرزندانش در وزارتخانه ها جمع آوری شده بود[۲۴۰]. شمس الدین امیرعلایی وزیر کشور مصدق نیز ۵۸ فقره از این توصیه نامه ها را که از صدور پرونده وکالت، اجازه دفتر ازدواج، استخراج معدن نمک و فرمانداری ماکو تا انتخابات خلخال و ریاست شهربانی کرج هست، تنظیم و چاپ نموده است [۲۴۱]
پاسخ مصدق به این درخواست ها به مذاق کاشانی خوش نمی آمد. نقل است که مصدق به کاشانی گفته بود: “آقا. توصیه این و آن را نفرمایید. در شان شما نیست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سو استفاده قرار میگیرد. اگر نظرات اصولی دارید با دولت در میان بگذارید تا رفع مشکلات شود. اصلا گیریم که این مسائل درست بوده. اینها در درجه دوم اهمیت است. آیا شما در خط اساسی نهضت ملی انحرافی میبینید؟ اگر هست بگویید اصلاح کنم و اگر نکردم بگویید از کارها کناره بگیر. و الا برای مسائل جزئی که نمیتوانیم اختلاف داشته باشیم.”[۲۴۲]
حسین فاطمی نیز نقل می کند:” دکتر مصدق هم به طور عجیب نسبت به این مسائل حساس بود و غالبا از مداخلات آقا و اطرافیانشان گله داشت و دو سه مرتبه هم کار به جاهای باریک کشید.”[۲۴۳]
غرور آیت الله، اخلاقی نبود که از دید آمریکا و انگلیس پنهان ماند. تحریک کاشانی به صور مختلف انجام می شد تا رویارویی او با مصدق و شدت تقابل این دو تسریع و به همان اندازه سقوط دولت نزدیک تر شود. آمریکا و انگلیس پس از شکست در شورای امنیت و دادگاه لاهه تنها راه شکست حریف سرسخت خود را نه در میدان نبرد، که در پشت پرده می دیدند.
پس از ۳۰ تیر ، به نظر مصدق، یکی از عوامل مهم اختلاف میان او و کاشانی وسعت مداخلات آیت الله در امور کشوری بود. لابد پس از مرحله غیرقابل تحمل شدن مداخلات کاشانی است که مصدق طی نامه ای از آیت الله می خواهد که به روش مداخله جویانه خود خاتمه دهد. اما از نظر کاشانی که این نقش را تقریباً طی هجده ماه همواره ایفا کرده بود و رفته رفته به حساب حق و حقوق شخصی خود گذارده بود، این مصدق بوده است که یکباره تغییر سیاست داده و در مقابل آیت الله که در نجات او از مهلکه ۲۸ تیر ۱۳۳۱ نقشی تعیین کننده داشته، سنگربندی می کند.
شاه جهت نشان دادن میزان حمایت و پشتیبانی مردم از سیاستهای مصدق، در مکالمه خود به نکته ای کلیدی اشاره می کند. او می گوید در بعدازظهر ۷ مهر ماه ۱۳۳۰، نماینده ای از طرف آیت الله بروجردی، “متنفذترین روحانی ایران” نزد او می رود و پیام آیت الله را به او می رساند که “همه ایران می باید در مقابل تهدیدات بریتانیا یکپارچه ایستادگی کنند و چنانچه بریتانیا به ایران حمله کند، باید جبهه ای متحد تشکیل شود.” شاه اهمیت این پیام را به دلیل فرستاده آن به لوی هندرسون[۲۴۴] تفهیم می کند. او به سفیر جدید آمریکا می گوید، “آن محافل مذهبی که بطور کلی مخالف جنجال آفرینی هستند، با دولت لااقل در موضوع نفت متحد شده اند.” در اواسط سال ۱۳۳۰، بروجردی مایل بود شاه را از موضع خود نسبت به تحریکات بریتانیا و احساس همبستگی خود با دولت مصدق، مطلع کند.[۲۴۵]
جدایی یاران قدیمی مصدق :
شخصیتهای مهمی که از صف پشتیبانان مصدق کناره گرفتند و فعالانه به آنان پشت کردند عبارت بودند از: آیت االله سید ابوالقاسم کاشانی، حسین مکی، مظفر بقایی و ابوالحسن حائری زاده. اینان که نقش مهمی در پدید آوردن جنبش ملی ایفا کرده بودند، نقشی بس مهمتر در از میان بردن آن بازی کردند. این گروه به مخالفان مصدق بدل شدند. مخالفت آنان کار دشمنان مصدق را بسیار آسان کرد. این یاران پیشین از ابراز هیچ انتقاد گزنده ای نسبت به مصدق فروگذار نکردند، اما در کمتر موردی پیشنهاد تأمل آمیز و سازنده ای به او دادند. آنان درباره مسائل پیچیده ای مانند موضوع نفت، دشواریهای اقتصادی، نظم و قانون، یا لوازم و مقتضیات یک نظام سیاسی مشروطه کارآمد، سخن و اندیشه مثبت و درخوری برای عرضه نداشتند و از حد سخنان کلی و شعار فراتر نمی رفتند.[۲۴۶] اینان نمی توانستند ضرورت پیدایش یک نیروی اجرایی را در کشور درک کنند که از دربار مستقل باشد و در برابر تحریکات شاه آسیب پذیر نباشد ، اگر کاشانی و دیگر دوستان سابق می توانستند پیش بینی کنند که کودتای ۲۸ مرداد چه پیامدیهایی خواهد داشت و پادشاه با حمایت بیگانگان ، تمام اصول و نمادهای مشروطه را نادیده خواهد گرفت ، در آنچه کردند کمی درنگ می کردند و حتی تصور این را نمی کردند که بعد از مصدق حاشیه نشین و حذف خواهند شد، ناتوانی آنان از تامل کافی درباره پی آمدهای محتمل اقداماتشان علیه مصدق ، خود نشان می دهد که از نگرش سیاسی و توانایی های ذهنی و فکری آنان محدود و ناقص بوده و کمر به نابودی جنبشی بستند که خود در پدیدآوردنش سهمی داشتند. این افراد در گذشته به اعتلای جنبش ملی یاری رسانده بودند و چه بسا روی گردانی از مصدق را، عین صداقت و میهن دوستی می دانستند، اما مقاصد و نیات آنها در یک داوری تاریخی به حساب نمی آید، آنچه به حساب می آید این است که “آگاهانه یا ناآگاهانه به آسانی و روشنی، خود را در اختیار کسانی گذاشته بودند و در خدمت پیشبرد هدفهایی قرار داده بودند که خود علنا آن هدفها را نفی و نکوهش می کردند عناصر پیرامون کاشانی متهم به ارتباط با سیاستهای انگلیس بودند ، بقایی ، حائری زاده ، و فرامرزی ازجمله آنان بودند. سازمان سیا در اسناد خود نام بقایی را در میان افرادی که در کودتا برای پایگاه سیا در تهران همکاری کرده اند می آورد.[۲۴۷] نمایندگان مخالف سرشناس مجلس و افرادی از ارتش که با کودتا همراهی کردند نیز از سابق ارتباط خود را با انگلیسی ها حفظ کرده بودند.[۲۴۸]
عوامل اختلافات کاشانی با مصدق چه بود؟
پرون مدعی است که سیاست های زیرکانه شاه ، موجب جدایی کاشانی ، مکی و بقایی از مصدق شده ، زینر این عوامل را ناشی از فعالیت رشیدیان ها می دانست و شاه و اشرف را به حساب نمی آورد، جدایی عناصر ناخشنود جبهه ملی و پشت کردن آنان به یاران پیشین خود ، تنها به خاطر ترفندهای جدایی افکنانه شاه یا رشیدیان ها یا انگلیس نمی توان دانست. مقامات انگلیسی و آمریکایی پشت کردن آنان را آسیب پذیری و فروپاشی جنبش ملی در برابر تلاشهای حزب توده می دانستند.
روزنامه مصری ژرنال دژیپت چاپ قاهره در مقاله ای اختلاف بین آنها را می نویسد : ا- اختلاف بر سر دربار : مصدق معتقد است که برای جلوگیری از پیشرفت عناصر دست چپ باید شاه را تقویت کرد ، کاشانی مخالف تقویت دربار بود.۲- حزب توده : مصدق عقیده داشت که باید توده را سرکوب و از توسعه و فعالیت آن جلوگیری کرد در صورتی که کاشانی طرفدار همکاری با حزب توده بوده و تضعیف آنرا موجب تضعیف دولت در مقابل دربار می داند ۳- اختلاف بر سر نفت : کاشانی مخالف هرگونه سازش بود مصدق می گوید برای رفع بحران اقتصادی و بهبود اوضاع کشور باید مسئله نفت حل شود ۴- اختلاف بر سر امور خصوصی و متفرقه دیگر که بیشتر مربوط به اطرافیان آنها و انتصابات مصدق و اقدامات او برای اخذ مالیات های جدید است.[۲۴۹] خارج از موضع گیری خاص این روزنامه که احتیاج به شناخت و بررسی دارد. برای اثبات این ادعاهای اختلافی احتیاج به مدارک و اسناد هست تا بتوان در مورد هر کدام از موارد نظر داد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...