پیگیری سابقهی سیاستگذاری فرهنگی در جهان، ما را به عصر پیدایش دولت-ملتها میکشاند. این جایی است که تعریف هویت ملی و ملتسازی از جانب دولتها مورد توجه قرار میگیرد. بنابراین سیاستهای فرهنگی در اولین کاربرد خود در راستای این هدف مورد توجه قرار گرفتهاند. پیشتر از آن البته سیاستهای عمومی در امور فرهنگی همیشه وجود داشته است. برای مثال پادشاهان و درباریان توجه ویژهای به هنرهای نمایشی و موسیقی داشتهاند. اما معنای سیاست فرهنگی متفاوت است از سیاستهای عمومی در امور فرهنگی. سیاست فرهنگی به اقداماتی بر اساس خطمشیهای مشخص در جهت اهداف و بر پایهی مبانی و ارزشهای معین اطلاق میشود. بنابراین در این معنا، پرداختن به هنرها و آثار و کالاهای فرهنگی صرفا در جهت خوشایند اشراف و ایجاد سرگرمی نیست بلکه مبتنی بر اهداف مشخص (مثلا ایجاد هویت یا همبستگی) است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
از جنبهی نهادی و سازمانی، اولین جلوهی تدوین و اجرای سیاستهای فرهنگی به معنای یک پروژه با اهداف مشخص و نه حاصل ذوق و سلیقهی فردی، به سال ۱۹۵۹ میلادی و تشکیل اولین وزارتخانه فرهنگ توسط آندره مالرو[۷] در فرانسه باز میگردد. در واقع این زمانی بود که این ضرورت احساس شده بود که در امور فرهنگی چارهای جز مداخلهی دولت وجود ندارد.
در بیانیه مالرو ماموریت وزارت فرهنگ در حوزه های زیر تعریف شده است: نگهداری از میراث فرهنگی، کمک به آفرینشهای هنری و عرضه آنها، آموزشهای هنری و گسترش فعالیتهای فرهنگی شهروندان، فعالیتهای فرهنگی در عرصه بینالملل و به ویژه نشر و گسترش فرهنگ به تمام شهروندان از اقشار اجتماعی. بر اساس بیانیه یاد شده علاوه بر امور فرهنگی پارهای از امور که از جنس فرهنگ نیستند نیز در حوزه ماموریتهای وزارت فرهنگ قرار گرفتند. تاسیس خانه های فرهنگ از نخستین اقدامات مالرو بود. او معتقد بود باید فاصله بین آثار فاخر هنری و مردم عادی از بین رفته، این آثار در دسترس عموم قرار گیرد. این خانه های فرهنگ به تعبیر برخی کلیساهای دوران مدرن بود (ایوبی؛ ۱۹ و ۶۳).
در مورد عللی که منجر به توجه به سیاستگذاری فرهنگی شد، ایوبی مینویسد:
«با ظهور عصر دولت-ملتها، دولتهای نو با گفتمان امنیت و وصف ملی پا به عرصه وجود گذاشتند و نخستین سیاستهای آنها معطوف به ایجاد امنیت بود. سیاستگذاری در این عرصه از کهنترین و شناختهشدهترین وظایف دولتهاست. فرهنگ در زمرهی آخرین عرصه هایی بود که به تدریج در دستور کار دولتها قرار گرفت. فرهنگ و هنر در بسیاری از کشورها به گونهای بود که ضرورتی برای ورود دولتها به این عرصه احساس نمیشد. بر خلاف امور پیشین که نسبتی با منافع ملی دارند، رابطه فرهنگ و هنر با منافع ملی چندان آشکار نبود. تهاجم فرهنگی امریکا به اروپا به تدریج این اندیشه را ایجاد کرد که فرهنگ و هنر باید در دستور کار دولتها قرار گیرد. به بیانی دیگر ملتها هویت و انسجام ملی خود را در معرض تهدید میدیدند. و دوران سیاستگذاری فرهنگی آرام آرام آغاز شد. بنابراین یکی از عواملی که موجب شد فرهنگی حدود نیم قرن پیش در حوزه اختیارات دولت قرار گیرد، برداشت حقوقی و سیاسی از امور فرهنگی است. بنا بر جایگاه و موقعیت دولت، تنها اموری در حوزه اختیارات آن قرار میگیرد که نسبتی با منافع ملی و عمومی داشته باشد» (همان؛ ۹ و ۱۷).
علاوه بر رویکرد ایجاد هویت و ملتسازی که در بالا به آن اشاره شد و هم اکنون نیز در جریان است، دورهی جدیدی از سیاستگذاری فرهنگی در دههی ۸۰ میلادی توسط یونسکو ترویج شد. در این دوره چناچه جلوتر خواهیم دید، توسعه فرهنگی در مرکز قرار میگیرد. در واقع از یک سو هدف گسترش فرهنگ به تمامی اقشار و شهروندان است و از سوی دیگر عبور از یکجانبهنگری اجتماعی و اقتصادی در امور مربوط به توسعه است.
این نگاه به سیاستهای فرهنگی که از آن چیزی غیر از ملتسازی مراد میکند را هم میتوان به دو دسته سنتی و جدید تفکیک کرد. تاکید سیاست فرهنگی سنتی بر عرضه است و هدف آن افزایش مصرف فرهنگ است. سیاست فرهنگی جدید، به فرهنگی که تجربه میشود بها میدهد و بر روند یادگیری فرهنگی تاکید میگذارد (پهلوان؛ ۲۰-۲۱). در سیاست فرهنگی سنتی، با تاکید بر رشد و توسعه موزهها و کتابخانهها و تئاتر و سینما، هدف آن است که ارزشهای نخبگان و اقشار فرهیخته همگانی شود. در اینجا توسعهی هنرها و حفظ میراث فرهنگی اهمیت دارد. در سیاست فرهنگی جدید به توسعه فرهنگی توجه میشود در معنایی که اهمیت فرهنگ را برای ارتباط هر انسانی با محیط خود باز میشناسد. در اینجا هدف ارج نهادن به تجربه فرهنگی متفاوت انسانها است و بر یک جامعه دموکراتیک به لحاظ فرهنگی تاکید میشود و به مشارکت و تصمیمگیریهای جمعی بها داده میشود.
سومین دورهی سیاستهای فرهنگی با چرخش فرهنگی در علوم اجتماعی همزمان بوده است. عاملین گسترش و ترویج این گفتمان نه دولتها و سازمانهای ذیربط بلکه به واسطه جنبشهای اجتماعی پیشرو بوده است (مکگوییگان؛ ۱۲).
۲-۵- سابقه سیاستگذاری فرهنگی در ایران
در ایران از اواخر دورهی ناصرالدین شاه و دورهی مشروطه مسئلهی دخالت دولت در حفظ میراث فرهنگی، آثار باستانی و تشکیل موزه مطرح شد. در دورهی رضاشاه مسئلهی دخالتهای دولت در عرصهی فرهنگ شدت زیادی به خود گرفت و مدرنیزاسیون و الگوهای تقلیدی غربی در راس سیاستهای نظام قرار گرفت و بخشی از فرهنگ بومی و فرهنگ دینی مورد تهدید قرار گرفت. از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۵ شمسی، الگوی کلان فرهنگی مدونی وجود نداشت. اما با این حال، ایدئولوژی حکومت و تلاش برای مدرنیزاسیون، مجموعه تصمیمات فرهنگی را به سمت خاصی سوق میداد.
از سال ۱۳۴۵ و از برنامهی پنجم عمرانی کشور به بعد، بخشی به نام فرهنگ در نظر گرفته شد. در سال ۱۳۴۷ شورای عالی فرهنگ و هنر مبادرت به تهیه متنی در زمینه سیاست فرهنگی کشور کرد و پس از آن ملاک تصمیمگیری در تمام عرصههای فرهنگی گشت. متن سیاست فرهنگی ایران دارای یک مقدمه و هفت فصل بود. در بخشی از مقدمهی متن سیاست فرهنگی به اهمیت تدوین آن اشاره شده بود. ضرورتهای نوینی که در متن سیاست فرهنگی مورد توجه قرار گرفت، بدین قرار بود: «با تحولات عظیم اجتماعی و اقتصادی سالهای اخیر، اکنون جامعه ما به فرهنگی نیازمند است که بر مبانی فرهنگ ملی استوار باشد و ایرانیانی را که از این پس در یک جامعه صنعتی زندگی خواهند کرد، به کار آید». در ادامه متن سیاست فرهنگی بر این مهم پافشاری شده است که برای پاسخگویی به نیازهای جدید جامعه ایرانی، اجرای برنامهای جامع و دقیق در پیروی از یک سیاست کلی ضرورت پیدا میکند. در متن مورد اشاره، سیاست کلی فرهنگی عبارت بود از «مجموعه اصول و تدابیری که مسئولیتهای دولت را در امور فرهنگی و نیز چگونگی فعالیتهای دولت و سازمانهای غیردولتی را در امور فرهنگی و در جهت نیل به هدفهای خاص تعیین میکند.» براین اساس، اصول چهارگانهای برای سیاست فرهنگی کشور تعیین شد که عبارت بودند از: فرهنگ برای همه، توجه به میراث فرهنگی، فراهم آوردن بیشترین امکانات برای ابداع و نوآوری فکری و هنری و شناساندن فرهنگ ایران به جهانیان و آگاهی از مظاهر فرهنگهای دیگر (صالحی و عظیمی؛ ۱۳۰).
بعد از انقلاب، دولت درصدد مدیریت فرهنگی در همه سطوح عام و خاص برآمد و به یک سازمان بوروکراتیک گستردهای برای نظارت، هدایت، حمایت و اجرای فرهنگ و به تعبیر دقیقتر کنترل کلیت فرهنگ نیاز داشت. در واقع هدف کلی این بود که بر فرهنگ مدیریت بشود و متناسب با آرمانها و ایدهآلهای اسلامی فرهنگسازی شود، و با توجه به قرائتی که رهبری انقلاب اسلامی از آرمانها و ایدهآلهای اسلامی داشت لزوم دخالت مطرح شد. از پیامدهای این موضوع یکی هم این بود که سازمان بوروکراتیک فرهنگ گسترش پیدا کرد (فاضلی؛ ۲). بنابراین میبینیم که هم قبل از انقلاب و هم بعد از آن الگوی واحدی بر سیاستهای فرهنگی حاکم بود که حاصل آن مداخلهی همه جانبه در امور فرهنگی بود هر چند محتوای این مداخله قبل از انقلاب در جهت سکولاریسم و لیبرالیسم فرهنگی بود.
۲-۶- تاثیر تعریف فرهنگ بر سیاستگذاری
اولین مرحله در سیاستگذاری فرهنگی، تعریف فرهنگ است که موجب شناسایی متغیرهای اساسی فرهنگ و شاخصهای ارزیابی آن میشود و دامنه و گستردگی سیاستها را تعیین میکند (اشتریان؛ ۲۱). هر گروهی بر اساس آرزوها و باورها و منافع خود، تعریفی خاص و متفاوت از فرهنگ، سیاست فرهنگی و وضعیت فرهنگی مطرح میکند. یکی از دلایل اختلاف نظر گروههای سیاسی در جامعهی ما در زمینهی سیاستهای فرهنگی همین امر است. یکی وظیفهی دولت را سیاستگذاری برای اصلاح اخلاق جامعه و رایج کردن آداب مشخص، میداند و دیگری وظیفهی دولت را بر آوردن نیازهای عمومی فرهنگی همچون تسهیل دسترسی به خدمات و کالاهای فرهنگی از قبیل کتاب، سینما، تئاتر میداند.
در ادامه به تعاریف مختلفی که از فرهنگ وجود دارد خواهیم پرداخت اما پیشتر لازم است اشاره کنیم که هر مفهومی از فرهنگ الزامات برنامهای خاص خود را دارد. اگر فرهنگ را به معنای شیوه زندگی تعریف کنیم، برنامهریزی فرهنگی دامنهای وسیع پیدا میکند و از لحاظ نظری، این نوع برنامهریزی تمامی اجزای شیوهی زندگی را در بر میگیرد. اگر فرهنگ را در معنای سازمانهای تولیدکننده معنا و محصولات آن در نظر بگیریم، حوزهی برنامهریزی به کالاهای فرهنگی محدود میشود.
آنهایی که اساسا فرهنگ و شکل آن را موثر بر روی همه جوانب زندگی اجتماعی میدانند بر این نظرند که به طور کلی سیاستگذاری فرهنگ و برنامهریزی و طراحی اقدامات و فعالیتها در حوزهی مدیریت فرهنگی باید همواره جنبه های معنوی فرهنگ را در کانون توجه داشته باشد. از این رو هر نوع برنامهریزی فرهنگی مبتنی بر نوعی ایدئولوژی است. این معیارها، برنامهریز را در جهت انتخاب بین شیوهها و مسیرها بدیل یاری میکند (اصفهانی؛ ۸۸-۸۹). در واقع اگر فرهنگ را شامل دو بخش بدانیم، یکی سطح بنیادین، معنوی و زیرین شامل ارزشها، نگرشها، باورها و بخش دیگر سطح ملموس و مادی آن شامل محصولات، خدمات و کالاها؛ غالبا توجه به سطح ملموس و مادی بدون توجه خاص به سطح زیرین فرهنگ برای شکل دهی به نظمی جدید و ترویج ارزشها و باورهای خاص مفید نخواهد بود. پس در سیاستگذاری فرهنگی باید توجه مناسبی به هر دو سطح بشود.
تعریف گستردهی فرهنگ، تصمیمگیران و سیاستگذاران فرهنگ را به عرصهی وسیعی وارد میکند که حوزههای به ظاهر غیرفرهنگ را هم شامل میشود. اگر تعریف فرهنگ گسترده باشد طبیعتا سیاستگذار ناچار میشود حوزههای گستردهای از عمل دولتی را با عنوان سیاست فرهنگی پوشش دهد. در اینجا دامنهی تعاریف فرهنگ، مجموعه رفتارها و هنجارها و ارزشهای جامعه است. «براساس چنین دیدگاهی فرهنگ عملا کل جامعه را اعم از افراد، گروههای گوناگون اجتماعی و نیز بخشهای متناظر با این گروهها یعنی کار، رفتار اجتماعی و ارتباط متقابل افراد و گروهها، بهداشت، مصرف، تغذیه و بسیاری از این امور را در بر میگیرد» (اشتریان؛ ۲۲).
در مقابل، تعریفی از فرهنگ که صرفا مصارف و خدمات فرهنگ را شامل شود، چارچوب عمل سیاستگذاری را محدود میکند. این رویکردی کاهشگرایانه است که فرهنگ را در عرصه محدود کالاها و خدمات فرهنگی خلاصه کند. در اینجا فرهنگ، توسعهی هنر و مقولات زیباییشناختی و همچنین محصولات و خدماتی تعریف میشود که اوقات فراغت را پر میکند. این تعریف از فرهنگ با هنر آمیخته میشود و محدود به حوزههای پیرامونی آن اعم از تولید و مصرف هنری میشود.
اشتریان میگوید: معتقدان به چنین دیدگاهی در عرصهی سیاستگذاری فرهنگی در حیطهی تولید، اقلیتگرا یا نخبهگرا و در حیطهی مصرف، اکثریتگرا و تودهای عمل میکنند. اقلیتی به تولید کالاهای فرهنگی و هنری مبادرت میورزند و معمولا سیاستگذران فرهنگی از طریق سیاستهای حمایتی، این تولید کنندگان را تشویق میکنند تا عموم شهروندان از محصولات آنها استفاده کنند (همان؛ ۲۲). این دیدگاه سنتی دو کارکرد اصلی دارد، یکی حفظ و ارائه موثر میراث فرهنگی به عامهی مردم و دیگری مساعدت به هنر خلاق و مساعدت به انتشار و گستردگی هنرها.
دومین مسئله در سیاستگذاری فرهنگی (بعد از تعریف فرهنگ)، شناخت متغیرهای تاثیرگذار بر آن و حوزههای مختلف فرهنگ است که همچنین با شناخت ماهیت مقولههایی مثل اوقات فراغت، منطقهای شدن فرهنگها، دموکراسی فرهنگی و غیره سر و کار دارد و به این ترتیب روش سیاستگذاری از درون استخراج و استنباط میشود. بنابراین بازشناسی این متغیرها مقدم بر سیاستگذاری فرهنگی است و یکی از وظایف سیاستگذاران، شناسایی و به روز کردن اطلاعات خود از متغیرهای کهن و جدید است، که روز به روز در فرهنگ تاثیر میگذارد (همان؛ ۱۰۴).
در حالیکه تعاریف وسیع و فراگیر از فرهنگ، مبنای سیاست فرهنگ باشد، به علت گستردگی محدودهی سیاستگذاری لازم است که میان مقوله ها و حیطه های متخلف تفکیک صورت بگیرد تا سیاستگذاری با دقت نظر در مسائل خاص هر حوزه و شناخت متغیرها آن اقدام به طرح سیاستها بکند. برای مثال فرهنگ مصرف و فرهنگ کتابخوانی جداگانه مورد شناخت و سیاستگذاری قرار بگیرد.
۲-۷- سه تعریف از فرهنگ
چگونه تعاریف مختلف فرهنگ میتوانند در سیاستگذاری دخیل و تاثیرگذار باشند؟ چه تعاریفی از فرهنگ موجود است و هر کدام چه ویژگیهایی را مورد تاکید قرار میدهند؟ نقاط اشتراک و افتراق تعاریف چیست؟ برای پاسخ به این سوالات و طرح منطق سنخشناسی تعاریف فرهنگ، لازم است که تاریخچه مفهوم فرهنگ را مورد کنکاش قرار دهیم و تعاریف عمدهای که از فرهنگ موجود است را بشناسیم.
فرهنگ، مفهومی است که پیرامون آن بسیار سخن رفته و تبدیل به یکی از پرکاربردترین واژهها شده است و با این حال هنوز مبهم است و بر سر تعریف یا کاربرد آن توافقی وجود ندارد. فرهنگ گاه به صورت جمعی به کار گرفته میشود و گاه در معنای فردی. گاه از فرهنگ ملی حرف زده میشود و گاه از انسانهای با فرهنگ. فرهنگ مضاف بسیاری از واژههای دیگر قرار میگیرد؛ فرهنگ توسعه، فرهنگ رانندگی، فرهنگ شهری، فرهنگ مصرف، فرهنگ مشارکت و چیزهای دیگر. فرهنگ در رشتههای مختلف علمی به کار گرفته میشود. مردمشناسی، فلسفه، مدیریت و غیره هر کدام از فرهنگ خاصی صحبت میکنند. در مردمشناسی، اساسا انسان بودن یعنی فرهنگ داشتن و جامعهی انسانی بدون فرهنگ قابل تصور نیست. اما فیلسوف میتواند از حد عالی پرورش به عنوان داشتن فرهنگ سخن بگوید. در مدیریت و نزد دستگاههای اداری فرهنگ را مساوی با محصولات فرهنگی میدانند.
در علوم اجتماعی، مفهوم فرهنگ، تبدیل به مفهومی اساسی شده است و در دهه های اخیر با اقبال زیادی در کاربرد مفهوم فرهنگ روبروییم. این کلمه جایگزین کلماتی دیگر مثل طرز تفکر، اندیشه، روح، سنت و حتی ایدئولوژی شده است که قبلا بیشتر به کار برده میشد.
ریموند ویلیامز[۸] در مقالهی مشهور خود (در باب فرهنگ) فرهنگ را یکی از دو یا سه واژهای میداند که بیشترین پیچیدگی را در زبان انگلیسی دارد (صالحی؛ ۱۱). از زمان آغاز به کاربرد این مفهوم، تعاریف زیادی برای فرهنگ ذکر شده است. گاه رقم چهارصد تعریف را برای فرهنگ ذکر کردهاند (روحالامینی؛ ۱۷). آشوری این تعاریف را در دستهه ای توصیفی، هنجاری، تکوینی، ساختاری، تاریخی، روانشناسی و غیره دستهبندی کرده است (آشوری).
در زبان فارسی واژهی فرهنگ، از واژههای کهن و از مصدر فرهیختن است. فرهیختن به معنای ادب و هنر و علم آموختن یا آموزاندن بوده است و فرهنگ به شایستگیهای اخلاقی و هنروری اطلاق میشده است. در سال ۱۳۱۴ شمسی با بنیادگذاری فرهنگستان ایران، واژهی فرهنگ معادل واژهی Education گزیده شد. اما امروزه فرهنگ در زبان فارسی به معنای culture قرار گرفته است (آشوری؛ ۱۷). فرهنگ امروزه در زبان فارسی، بار معنایی culture را در علوم انسانی گرفته است و در بعضی کاربردها مثل «با فرهنگ» یا «بی فرهنگ» بار معنایی قدیمی خود را حفظ کرده است.
نخستین و قدیمیترین معنای فرهنگ (culture) در نوشتههای قرن پانزدهم به معنای پرورش و مراقبت از محصولات یا نگهداری از حیوانات دلالت داشت (باکاک؛ ۳۷). فرهنگ، در آن زمان نشاندهنده یک وضعیت (وضعیت چیز مراقبت شده، به طور خاص زمین زیرکشت) نیست بلکه به معنای یک عمل است؛ عمل کشت و کار روی زمین. در اواسط قرن شانزدهم معنای مجازی فرهنگ شکل میگیرد و در نتیجه میتواند بیانگر پرورش یک توانایی یا استعداد، یعنی به معنای کار کردن در جهت توسعه آن باشد (کوش؛ ۱۳).
در قرن هجدهم فرهنگ در معنای مجازی خود پذیرفته میشود و غالبا مضاف واقع میشود: به این ترتیب از فرهنگ هنرها، فرهنگ ادبیات یا فرهنگ علوم گفتگو میشود، چنانکه گویی مشخص ساختن آنچه پرورش مییابد الزامی است. فرهنگ رفته رفته به صورت تنها و در معنای شکلدهی، پرورش اندیشه و استعداد به کار میرود. سپس معنای متفاوتی هم به خود میگیرد و از فرهنگ به معنای عمل (عمل آموزش دادن)، به فرهنگ به معنای وضعیت و حالت (وضعیت اندیشه و ذهن پرورشیافته از طریق آموزش، حالت فردی که دارای فرهنگ است) میرسیم.
تحول واژهی فرهنگ از معنای پرورش به معنای حالت و وضعیت اندیشه، باعث شد که حتی مردمشناسان به جای اینکه توضیح دهند فرهنگ چه باید باشد، به این بپردازند که چه عملی فرهنگی است (بهار؛ ۱۱). این مبنای تعریف هنجاری فرهنگ است. چه در فرانسه و چه در آلمان، فرهنگ بیشتر در معنایی هنجاری به کار میرود. اما انسانشناسان برای استفادهی ابزاری از این مفهوم در جهت مطالعهی تفاوت انسانها، به آن معنایی کاملا توصیفی دادند. تعریف تایلور[۹] (۱۸۳۲-۱۹۱۷) مردمشناس انگلیسی، که در سال ۱۸۷۱ میلادی در کتاب فرهنگ ابتدایی آمده به عنوان نخستین تعریف مردمشناختی فرهنگ معروف است: «فرهنگ مجموعهی پیچیدهای است که شامل شناختها، باورها، هنرها، صنایع، فنون، اخلاق، قوانین، سنن و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطی است که فرد به عنوان عضو جامعه، از جامعهی خود فرا میگیرد» (روحالامینی؛ ۱۷).
تا پیش از انسانشناسی، قلمرو فرهنگ اینچنین وسیع نبود و تنها اندیشههای متعالی و زیبا را در بر میگرفت که در زندگی روزمره مردم جایی نداشت. ریموند ویلیامز میگوید مفهوم فرهنگ در سدهی نوزدهم به مثابه انتزاع کردن و مطلقسازی است. یعنی جدا کردن عملی فعالیتهای معین اخلاقی و روشنفکرانه از بقیه جامعه و همچنین کوششی برای خلق ارزشهای نهایی که در آنها و به وسیلهی آنها درباره سایر فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی به داوری بنشینیم (بیلینگتون؛ ۳۷). ویلیامز اساسا تاکید میکرد که فرهنگ امری معمولی است و مهمتر از این اصرار داشت که فرهنگ فقط مجموعهای از آثار فکری و تخیلی نیست، بلکه اساسا شیوهی کلی زندگی است (میلنر؛ ۵۲).
جدای از این دو تعریف (هنجاری و توصیفی) تعریف دیگری از فرهنگ وجود دارد که در مدیریت و نزد سازمانها و نهادهای فرهنگی و در برنامهریزیهای خاص فرهنگی خود را نشان میدهد و آن تعریفی از فرهنگ است که آن را در معنای محدود و معادل کالاها و آثار و محصولات فرهنگی به کار میگیرد.
در نتیجه سه تعریف از فرهنگ را میتوان در نظر گرفت و دو به دو در برابر هم گذاشت. اول تعریف هنجاری، شامل مشخص کردن ایدهآلها و ارزشهای مطلق در فرایند کمال انسانی، تکامل و توسعهی فکری و معنوی. دوم تعریف انسانشناختی، شامل توصیف شیوهی خاص زندگی مردم در زمان و مکان خاص، از جمله آداب، رسوم، عادات و مناسک یک قوم و همچنین نهادهای اجتماعی. سوم تعریف اسنادی، شامل فرآوردههای فعالیت فکری و فرهنگی و خلاقانه، از جمله شعر و ادبیات و هنرهای مختلف.
۲-۷-۱- تعریف هنجاری
بیشتر نظریههای سدهی نوزدهم تا حدی فرهنگ را به عنوان به وجود آورندهی اتفاق آرا در ارزشها و استانداردها میشناسند. وضعیتی که به طور چشمگیری با ساختارگرایی و کارکردگرایی جامعهشناسانه مشابه است. گذشته از این از آنجایی که فرهنگ به عنوان ارائه کنندهی آخرین ارزشها، بهترین ارزشهایی که در حد توان انسانی است در نظر گرفته میشود، تمامی نظریهها هر چند به طور مبهم در برگیرندهی این نکته هستند که تعیین و اشاعه فرهنگ باید به عهده طبقه یا نخبه خاصی باشد. سرانجام باید اشاره کنیم که در این نظریهها تمایز نسبتا روشنی بین جامعه و فرهنگ ظاهر میشود و فرهنگ چیزی است که جامعه را زیر چتر خود میگیرد، باز میتاباند و در نهایت روی آن تاثیر میگذارد (بیلینگتون؛ ۴۱).
این تعریف از فرهنگ منجر به نگاه محافظهکارانه به فرهنگ میشود و آن را در مقابل آنارشی و بینظمی قرار میدهد. از دیدگاه نظریهپردازان محافظهکار، تصوری از فرهنگ برتر و اصیل و خودجوش وجود دارد. آن فرهنگی که بازتاب تجربهی واقعی مردم بود، نه فرهنگی کاذب و دستکاریشده. از دید اینها، فرهنگ مدرن، فرهنگ اصیل قدیم و اقتدار اجتماعی ارزشها را تهدید میکند. نتیجه این طرز تفکر به اینجا میرسد که فرهنگ نیازمند پشتوانهی قدرت است که با «بیفرهنگی» مقابله کند. همچنین دستگاه تعلیم و تربیت باید در خدمت فرهنگ قرار گیرد. در این نگاه، با تاکید صرف بر لذتطلبی، رفاهخواهی و فراغت مخالفت میشود، و فرهنگی مورد پسند است که با ملاکها و معیارهای والا و برتر مطابقت داشته باشد.
تمایزی که در این تعریف از فرهنگ میتوان برقرار کرد، تمایز میان عامگرایی و خاصگرایی فرهنگی است. در قرن هجدهم فرهنگ هنوز به صورت منفرد به کار میرود که عامگرایی[۱۰] و انسانگرایی فیلسوفان را نشان میدهد. یعنی فرهنگ خاص انسان است، ورای هرگونه تمایز میان مردم یا طبقات. پس میبینیم که در عصر روشنگری، فرهنگ همراه با دیگر واژگان و مفاهیم آن عصر مثل پیشرفت، تحول، تعلیم و تربیت و خرد قرار میگیرد.
فرهنگ در معنای مجازی در قرن هجدهم به زبان آلمانی راه مییابد. مفهوم آلمانی فرهنگ از آغاز قرن نوزدهم، به مشخصسازی و مستحکم کردن تفاوتهای ملی گرایش پیدا میکند (کوش؛ ۱۷ و ۲۰). بنابراین در مقابل گرایش عامگرایانه فرانسوی به فرهنگ، با مفهومی خاصگرا روبرو میشویم. تصور خاصگرایانهای که آلمانیها از فرهنگ داشتند، به تصوری نسبیگرایانه از فرهنگ می انجامد. بنابراین نسبیگرایی فرهنگی هم یک اصل روششناختی و هم به مثابهی اصلی معرفتشناختی مورد توجه قرار میگیرد. البته همین خاصگرایی هم در چهارچوب تعریف هنجاری از فرهنگ قرار دارد و تنها تکثر هنجارها و ارزشها را میپذیرد.
۲-۷-۲- تعریف توصیفی
تعریف تایلور نمونهی بارزی از تعریف توصیفی است. در تعریف توصیفی، فرهنگ در محصولات والای فکری و هنری خود را نشان نمیدهد، بلکه در شیوهی زندگی مردم تنیده شده است. فرهنگ، تجربهی زیستشدهی انسانها در زمان و مکان خاص است. از این رو، تمایز بین فرهنگ متعالی و فرهنگ منحط یا مبتذل بیمعنی است.
مردم در تفکر عامیانه خود به طور معمول رفتار و کارهای انسانها را جنبهای از طبیعت حیوانی آنان میدانند اما جامعهشناسان و مردمشناسان نوین چنین بیان تحقیر کنندهای را رد میکنند. آنان بر اساس تعریف کلاسیک تایلور با این فرض آغاز مینمایند که تنها نوع انسان دارای فرهنگ است (بیلینگتون؛ ۳۱). به بیان دیگر انسان بودن مساوی است با فرهنگ داشتن. آنچه در این تعریف مهم است اینکه در این تعریف، مفهوم پیشرفت دیگر وجود ندارد و به اموری که در لحظهی معینی از زمان قابل مشاهده است و تحول آن قابل اندازهگیری است توجه میکند. به عبارت دیگر این تعریفی توصیفی و عینی است نه هنجاری و دستوری. این تعریفی است که متخصصین علوم اجتماعی میپذیرند. اما در سایر رشتهها و در امور مدیریتی و اداری، فرد با فرهنگ فردی است که ادبیات و هنر بداند.
عنوان کتاب تایلور (فرهنگ ابتدایی) نیز خود نشاندهنده معنای تازهی فرهنگ است که دیگر برابر علم و ادب و آراستگی به فضیلتهای انسانی نیست که تنها مردمان فرهیخته را در بر بگیرد. مردمان فرودست یا ابتدایی هم صاحب فرهنگ هستند. فرهنگ شامل همه پدیدههای خاص زندگی انسانی است و شیوهی زیست انسانهاست. پس دیگر انسانِ بیفرهنگ یا جامعهی بیفرهنگ نداریم، زیرا زندگی اجتماعی انسانها، اساسا به معنای در فرهنگ زیستن است.
تعریف تایلور این فرصت را هم فراهم میآورد که به جای مطالعهی فرهنگ به مطالعهی فرهنگها بپردازیم. بنابراین تعریف تایلور خللی بود که در نظریه تحولگرایانهی تکخطی که در آن زمان وجود داشت. پرداختن به فرهنگ خاص، یعنی پرداختن به سیستمهای اجتماعی-فرهنگی که هر مجموعه جداگانه بشری مانند یک قبیله یا یک ملت از آن برخوردار است.
به طور کلی مردمشناسی، فرهنگی را مطالعه میکند که قلمرویی وسیع دارد، فرهنگ به تمامی مظاهر زندگی اطلاق میشود. با این تعبیر هر شیء و اثر و رسم و اندیشهای و هر شیوهی بیان و رفتاری که به جامعه مربوط باشد، جزو فرهنگ است. حاصل این مطالعه این است که همه چیز فرهنگ تلقی میشود. فرهنگ به این ترتیب به دنیای علوم پیوسته است و همهی خصوصیات علم امروزی را به خود گرفته است از آن جمله است آرمان نداشتن و با اندیشه، بیگانه بودن. علم امروز به بررسی و پژوهش میپردازد تنها درباره آنچه هست و به صورتی که هست نه دربارهی آنچه باید باشد و صورت و ماهیتی که باید داشته باشد (نیرمحمدی؛ ۱۶۷).
۲-۷-۳- تعریف اسنادی
در مقابل تعریف کلی (تعریف انسانشناختی) از فرهنگ و نگاه وسیع به آن، تعریف جزئی و محدود فرهنگ، عبارت خواهد بود از آثار و محصولات و فرآوردههای فرهنگی. این تعریف از فرهنگ در هنر و ادبیات (موسیقی، رسانهها، تئاتر، معماری، مد) به کار میرود و معیار سنجش آن نیز همان افراد داخل میدان هنر و ادبیات خواهند بود.
در آثار بوردیو[۱۱] واژهی فرهنگ در همین معنا به کار میرود که به آثار فرهنگی باز میگردد؛ یعنی به تولیداتی نمادین که از نظر اجتماعی با ارزش هستند و به قلمرو هنرها و ادبیات مربوط میشوند. بوردیو وقتی میخواهد از فرهنگ در معنای انسانشناختی آن استفاده کند از مفهوم عادتواره استفاده میکند (کوش؛ ۱۳۷). از نظر لوکاچ[۱۲] نیز فرهنگ عبارت است از کل فرآوردهها، تواناییها و استعدادهای ارزشمند که از جهت حفظ و تامین فوری زندگی غیرضروری است. برای نمونه زیبایی یک خانه به مفهوم فرهنگ تعلق میگیرد. پس از نظر او وقتی میپرسیم امکانپذیری اجتماعی فرهنگ چگونه است؟ پاسخش این است که فرهنگ در دسترس جامعهای است که در آن نیازهای اولیه تامین شده باشد (صالحی؛ ۱۱۱).
این معنا از فرهنگ که به معنای هنرها در نظر گرفته میشود، از یک منظر نزدیک به معنای اول (تعریف هنجاری) است. چرا که در این معنا هم سطوح بالایی از فرهیختگی تعریف میشود که تنها تعداد معدودی از افراد میتوانند به آن دست پیدا کنند. همچنین از یک منظر دیگر، این معنا به معنای دوم فرهنگ (تعریف توصیفی) نزدیک میشود، چرا که در تعریف توصیفی هم روی میراث مشترک و جمعی بودن فرهنگ تاکید میشود، همانطور که آثار فرهنگی و هنری یک جامعه به نوعی نمایندهی فرهنگ آن جامعه به خصوص در عرصه روابط متقابل بین فرهنگی معرفی میشود. در واقع این تعریف از فرهنگ همانطور که به آثار موجود هنرمندان و روشنفکران دلالت میکند، نشاندهنده وضعیت کلی یک جامعه نیز میباشد.
۲-۸- ویژگیهای فرهنگ
[دوشنبه 1400-09-29] [ 10:19:00 ق.ظ ]
|