بر این اساس آب و غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده اولیه[۸۴] محسوب می شود. مراقب (مادر) از طریقی تداعی با ارضای سائق های اولیه، به عنوان چهره‌ای که همواره موجب کاهش سائق های اولیه از جمله گرسنگی و تشنگی می شود، تقویت کننده ثانوی[۸۵] می شود. اما بتدریج وجود مادر برای کودک ارزشمند شده و در نتیجه کودک از آن پس نه فقط به هنگام برانگیختگی سائق های اولیه در پی اوست، بلکه در کودک نیازی اکتساب برای مجاورت و نزدیکی به مادر ایجاد می گردد.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

بنابراین نظریه های یادگیری، دلبستگی را غریزی و فطری نمی دانند، بلکه معتقدند که دلبستگی حاصل تعامل ارضا کننده با افراد مهم محیط کودک است (سیرز و همکاران، ۱۹۵۷؛ ولفس[۸۶]، ۱۹۸۹؛ به نقل از حمیدی، ۱۳۸۲).
۲-۳-۳- نظریه تحول شناختی:
این نظریه پیشنهاد می کند که توانایی ایجاد دلبستگی تا حدی با سطح تحولی هوش کودک در رابطه می باشد (شافر[۸۷]، ۱۹۷۷؛ به نقل از حمیدی، ۱۳۸۲)
طبق این نظریه تا وقتی که کودک نتواند یک شخص خاص را بشناسد و از دیگران متمایز کند، نمی تواند یک دلبستگی خاص برقرار نماید. بعدها هنگامی که کودک این توانایی‌ها را به دست آورد، ممکن است هنوز نتواند تشخیص دهد که هنگامی که فرد از دید وی خارج است هنوز هم وجود دارد. شکل گیری پدیده پایداری شی[۸۸]، یا شی دائم در ذهن کودک یک مرحله جدید در رفتار دلبستگی به وجود می آورد (همان منبع).
بنابراین شاید تصادفی نباشد که دلبستگی ها نخستین بار در سن ۹-۷ سالگی ظاهر می شوند، دقیقاً زمانی که کودکان به مرحله چهارم حسی – حرکتی پیاژه وارد می شوند؛ زمانی که آنها شروع به جستجو و یافتن چیزهایی می کنند که دیده‌اند کسی از آنها پنهان کرده است (شافر، ۲۰۰۰، به نقل از همان منبع).
لستر[۸۹] و همکاران (۱۹۷۴) فرضیه شافر را با ارائه آزمون شیء دایم پیش از اینکه کودکان را در معرض جدایی کوتاه مدت از مادران، پدران و یک غریبه قرار دهند، مورد بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که فقط کودکان نه ماهه که در پایداری شیء امتیاز بالاتری را بدست آوردند (زیر مرحله چهار و یا بالاتر) به هنگام جدایی از مادرشان اعتراض شدیدی نشان دادند. این یافته‌ها نشان می دهد که زمان بندی این نقطه عطف با اهمیت هیجانی تا حد زیادی به دستیابی کودک به مفهوم پایداری شی مرتبط است (همان منبع).
۲-۳-۴- نظریه کردارشناسی[۹۰]:
جالب‌ترین و موثرترین تبیین برای دلبستگی های اجتماعی توسط کردار شناسان پیشنهاد شده است که واجد محتوای تکاملی ممتازی است. یک مفروضه بنیادی نظریه کردار شناسی این است که همه انواع از جمله انسانها، با شماری از گرایشهای فطری متولد می شوند که برای بقای آنها ارزش حیاتی دارند.
برای نخستین بار اسپالدینگ[۹۱] (۱۸۷۳؛ به نقل از شافر، ۲۰۰۰) متوجه شد که جوجه ادراک ها تقریباً هر شی متحرکی را به مجرد بیرون آمدن از تخم دنبال می کنند. لورنز[۹۲] (۱۹۳۷، به نقل از شافر، ۲۰۰۰) همین پاسخ دنبال کردن را در جوجه غازها مشاهده نمود، رفتاری که وی نقش بندان[۹۳] نامید و سه ویژگی آنرا به شرح زیر بیان کرد:
خودکار است (پرندگان خردسال نیاز به آموزش ندارند)
در یک دوره نسبتاً محدود و معین و پس از بیرون آمدن از تخم به این عمل می پردازد.
برگشت ناپذیر است (وقتی پرنده شروع به دنبال کردن شیء بخصوص نمود، به آن متصل خواهد ماند).
آنگاه لورنز به این نتیجه رسید که نقش بندان یک پاسخ سازشی است. پرندگان خردسال در صورت ادامه حیات خواهند داد که در کنار مادرشان باقی بمانند تا به غذا برسند و از عهده محافظت برآیند و آنهایی که از مادر دور شوند ممکن است یا از گرسنگی بمیرند، یا طعمه شکارگران شوند و بنابراین در انتقال ژن‌ها به نسل‌های آینده ناکام می مانند. طی فرایند تکاملی بین نسلی، پاسخ نقش بندان نهایتاً به یک ویژگی پیش سازمان یافته درونی تبدیل می گردد که پرنده خردسال را به مادرش متصل می سازد و بخت او را برای بقا افزایش می دهد. (شافر، ۱۹۹۶- به نقل از حمیدی، ۱۳۸۲).
هارلو (۱۹۵۸) مشاهده کرد که بچه میمون‌ها در زمان استرس و تغذیه، مادر نرم و راحت را به مادر سیمی ترجیح می دهند. هم چنین در مشاهدات انسانی، هارلو دریافت که کودکان ممکن است به کسانی دلبسته شوند که آنها را تغذیه نمی کنند.
طبق دیدگاه کردار گرایان بزرگسالان برخی از انواع پاسخهای مراقبتی را به ارث برده‌اند. این پاسخها در حضور کودکان آشکار می شوند، کودکان نیز ذاتاً بر سمت جنبه هایی از مراقب جذب می شوند (به نقل از حمیدی، ۱۳۸۲).
۲-۳-۵- نظریه دلبستگی بالبی
بالبی بر مبنای تجربیاتی که از کار در کانون اصلاح و تربیت پسران بزهکار بدست آورده بود (بالبی، ۱۹۴۴) نظریه‌اش را آغاز نمود و برای قوام بخشیدن به آن از پژوهش بر روی کودکان و حیوانات در سراسر دنیا سود جست. خطوط اصلی پژوهش بالبی بر پیوند عاطفی بین مادر (یا جانشین او) و کودک تاکید دارد (کالان[۹۴] و نولر[۹۵]، ۱۹۹۴ به نقل از عارفی، ۱۳۸۳) اگر چه نوزادان انسان همانند جوجه اردک ها به نقش بندی و تقلید از مادرشان نمی پردازند، بالبی (۱۹۶۹) معتقد است که کودکان انسان شماری از رفتارها را به ارث می برند که به آنها در حفظ تماس با دیگران و برانگیختن مراقبت از سوی آنها یاری می رساند. بالبی هم چنین معتقد است که بزرگسالان به همان اندازه از نظر زیست شناختی مستعد واکنش نشان دادن در تبادل رفتارهای نشانه‌ای کودک‌اند که کودک در بروز دادن آنها. در حقیقت برای والدین دشوار است که گریه یا فریاد از روی اضطراب کودک را نادیده بگیرند یا از لبخند کودک لذت نبرند. بنابراین نوزاد انسان و مراقبان او ظاهراً به گونه‌ای تکامل یافته‌اند که آنها را برای واکنش مناسب در برابر یکدیگر و شکل دادن دلبستگی های نزدیک و صمیمانه مستعد می سازد. بدین ترتیب کودکان امکان می یابند تا به بقایشان ادامه دهند. (شافر، ۱۹۹۶- به نقل از همان منبع)
۲-۴- نظریه دلبستگی تئوری باولبی
جان باولبی در سال ۱۹۰۷ در لندن زاده شد و در همانجا به آموختن پزشکی و روانکاوی پرداخت. باولبی در سال ۱۹۳۶ به اختلالات و ناراحتی های کودکانی که در موسسات پرورش می یافتند توجه کرد. وی دریافت کودکانی که در شیرخوار گاه ها و پرورشگاهها بزرگ می شدند عموماً به برخی مشکلات عاطفی از جمله ناتوانی در برقراری روابط صمیمانه و دیرپا با دیگران دچار می آمدند. به نظر باولبی چنین می رسید که این کودکان قادر به دوست داشتن نیستند زیرا فرصت برقراری یک پیوستگی محکم را با مادر یا جانشین او در ابتدای زندگی نداشته‌اند. علاوه بر این باولبی، علائم مشابهی در کودکانی که مدتی در خانه های طبیعی بزرگ شده اما سپس دچار جدائیهای طولانی گردیده بودند، مشاهده کرد. این کودکان چنان از جدایی تکان خورده بودند که به طور دائم از پیوندهای نزدیک انسانی پرهیز می کردند.
وی در قلمرو روان شناسی مرضی به توصیف واکنش هایی در کودکان (با الهام از آثار هارلو) نسبت به جدایی از مادر پرداخت. وی با مطالعه بر روی کودکان ۱۳ تا ۳۲ ماهه‌ای که برای مدتی طولانی (بیش از سه ماه) از مادر خود جدا شده بودند، یک رشته الگوهای رفتاری قابل پیس بینی در مراحل متوالی سه گانه ‌ای را به شرح زیر توصیف کرده است. مراحلی که پیامد ناپدید شدن مادر و تنها ماندن کودکئ است. باولبی واکنش نسبت به جدایی را مبنای واکنش های ترس و اضطراب در انسان می داند (منصور و دادستان، ۱۳۷۶).
مرحله اعتراض[۹۶]: که در آن کودک با گریه، ناله، فراخوانی و جستجوی مادر اعتراض خود را نشان می دهد.
درماندگی[۹۷]: که در آن کودک امید خود را برای بازگشت مادر از دست می دهد.
گسستگی[۹۸]: که در آن کودک از نظر هیجانی خود را از مادر جدا می کند. به اعتقاد باولبی این مرحله با احساس دوگانه نسبت به مادر همراه است؛ کودک هم مادر را می خواهد و هم به خاطر ترک کردن او از دست وی خشمگین است. چنین مشاهداتی باولبی را متقاعد کرد که نمی توان بدون توجه نزدیک به پیوند مادر و کودک، رشد را فهمید. این پیوند چگونه شکل می گیرد؟ چرا آن قدر مهم است که اگر گسیخته شود نتایج شدید حادث می شود؟ باولبی در جستجوی یافتن پاسخ ها به کردار شناسی روی آورد و نظریه دلبستگی را که بی شک یکی از برجسته‌ترین دست‌آوردهای روان شناسی معاصر است، بنا نهاد.
باولبی با بهره گرفتن از دست‌آوردهای کردار شناسی[۹۹] نظریه های سیبرنتیک و اطلاعات، روان تحلیل گری، روان شناسی تجربی، نظریه های یادگیری، روان پزشکی و رشته های مرتبط پایه های نظری و سر فصل های اصلی نظریه دلبستگی را در مجموعه سه جلدی معروف خود، “دلبستگی و فقدان[۱۰۰]” (دلبستگی ۱۹۶۹، جدایی ۱۹۷۳، فقدان ۱۹۸۰) ارائه کرد.
این نظریه تاثیرات گسترده و عمیقی روی مطالعات تحول کودک به جا گذاشته و کاربردهای فراوانی در زمینه های مختلف روان شناسی و روان پزشکی یافته است. مفهوم محوری و اصلی این نظریه به توضیح و تشریح این نکته می پردازد که چگونه نوزاد از نظر هیجانی نسبت به شخصی که وظیفه مراقبت و نگهداری از وی را بر عهده دارد، دلبسته شده و نیز چگونه هنگامی که از این شخص جدا می شود، دچار تنش و تنیدگی می شود. تمایل کودک به برقراری نوعی رابطه نزدیک با افرادی معین و احساس امنیت بیشتر در حضور این افراد دلبستگی نامیده می شود. در واقع دلبستگی پیوند عاطفی نسبتاً پایداری است که بین کودک و یک یا تعداد بیشتری از افرادی که نوزاد در تعامل منظم دائمی با آنها است، ایجاد می شود. در ایجاد و تعیین کیفیت این پیوند عاطفی دو مفهوم قابل دسترس بودن[۱۰۱] و پاسخ دهنده بودن[۱۰۲] تصویر مادرانه[۱۰۳]نقش یگانه و منحصر به فردی را ایفا می کند. زندگی نوزاد انسان حول محور یک شخص خاص که قابل دسترس است و منظماً به نیازهای مراقبتی او پاسخ می دهد، می چرخد و بدین ترتیب رفتار جستجوی مراقبت نوزاد با پاسخدهی منظم تصویر مادرانه تکمیل می‌شود و در واقع این رفتار جستجوی مراقبت نوزاد است که دلبستگی نامیده می شود. (نقل از میرنوش، ۱۳۸۳)
اصلاح پیوستگی[۱۰۴] گاهی به صورت مترادف با دلبستگی به کار می رود، اما در واقع آن دو پدیده‌های متفاوتی هستند. این اصطلاح به احساس مادر نسبت به کودک خود اطلاق می شود و با دلبستگی فرق دارد، چون مادر طبیعتاً به عنوان منبع امنیت به کودک خود متکی نیست، رفتاری که از شرایط دلبستگی است. (میرنوش، ۱۳۸۳).
بچه های انواع دیگر جانداران، این دلبستگی را به شیوه های متفاوت آشکار می سارند. بچه میمون‌ها، در حالیکه مادر در حرکت است به سینه او می چسبند؛ توله سگ‌ها در تلاش برای دست یافتن به شکم مادر از سرو کول همدیگر بالا می روند، جوجه اردک‌ها و جوجه مرغ‌ها به دنبال ما در راه می روند و صداهایی در می آورند که مادرشان به آنها پاسخ میدهد و وقتی هم از چیزی بترسند خود را به مادر می رسانند. این پاسخ های اولیه در برابر مادر به وضوح ارزش انطباقی دارند، زیرا جاندار را از دور شدن از منبع مراقبت و گم شدن باز می دارند. (هیلگارد، ۱۳۷۹).
باولبی می گوید که ما فقط به وسیله در نظر گرفتن محیط انطباق می توانیم رفتار انسان را دریابیم. یعنی باید آن محیط اصلی که در آن این رفتار به وجود آمده است را بشناسیم.
انسان در طول تاریخ، بخش قابل توجهی از زندگی خود را در گروه های کوچک و در جستجوی غذا به سر برده و گاهی در معرض خطر حمله شکارچیان بزرگ بوده است. آنان همانند دیگر جانداران نخست به هنگام تهدید شدن برای دفع خطر و حفاظت از کودکان و بیماران با دیگر اعضای گروه همکاری می کردند.
برای دستیابی به توان دفاعی بالا، کودکان انسان نیاز به مکانیسم‌هایی داشتند که آنان را نزدیک والدین خود نگاه دارد، تا ضمن رویارویی با منابع خطر بتوانند از قدرت مقابله آنان با عوامل تهدید کننده بهره‌مند شوند. از این رو، تکامل الگوهایی از رفتار را که نزدیکی به مراقبان را تسهیل کند، موجب شد و با ایجاد و گرایش آشکار در نوزاد نسبت به یک یا معدودی از مراقبان، وی را در جهت پرهیز از بیگانگان و دلبستگی بیشتر به گروه پذیرنده و حمایت گر ترغیب کرد. بدین معنی که در آنان باید رفتارهای دلبستگی پدید می آمد؛ ژستها و نشانه‌هایی که نزدیکی به مراقبان را تسهیل کند و موجب تداوم آن شود.
چنین الگوی غریزی از دلبستگی برای اغلب اعضای گونه‌های نخستی و انسانی دارای ارزش انطباقی و تضمین کننده بقای نوع است.
به نظر باولبی، رابطه نوزاد با والد به صورت یک رشته علایم فطری آغاز می شود که والد را به سوی نوزاد جلب می کند. به مرور زمان، پیوند عاطفی و صمیمی (یا به تعبیر باولبی دلبستگی») میان این دو ایجاد می شود که با توجه به اجزای شناختی و هیجانی آن موجب برخوردار شدن بیشتر نوزاد از حمایت والد یا والدین و ترغیب الگوهای فرزند پروری و تغذیه در آنان خواهد شد. باولبی معتقد است که تغذیه لزوماً مبنای دلبستگی نیست، بلکه پیوند دلبستگی خود مبنای زیستی نیرومندی دارد که می توان آن را در بستر تکامل بهتر شناخت، بستری که بقای گونه در آن اهمیت بسیار دارد.
باولبی در ضمن بحث خود از رفتارهای دلبستگی به عنوان غرایز صحبت می کند. اما او اصطلاح غریزه را به معنای دقیق آن به کار نمی برد. منظور او این است که چنین رفتارهایی در اساس ذاتی است و در تقریباً همه اعضای گونه یک الگوی مشخص دارد و واجد ارزش انطباقی برای گونه است.
گریه بچه یک نشانه واضح است. گریه یک فریاد ناراحتی است، زمانی که کودک در رنج است یا وحشتزده است می گرید و والد وادار می شود که بشتابد تا ببیند چه اشکالی در کار است. لبخند کودک یک رفتار دلبستگی دیگر است؛ هنگامی که کودک به روی والد می خندد، والد به کودک احساس عشق می کند و از بودن در کنار او لذت می برد. از دیگر رفتارهای دلبستگی وراجیهای نا مفهوم کودکانه، چسبیدن و گرفتن، مکیدن و تعقیب است.
باولبی رابطه دلبستگی بین مراتب و کودک را دارای چهار ویژگی می داند: حفظ مجاورت[۱۰۵]، پایگاه ایمن[۱۰۶]، بهشت امن[۱۰۷] و پریشانی حاصل از جدایی[۱۰۸].
کوشش کودک جهت حفظ مجاورت برای این است که همواره در کنار مراقب بماند چون در صورت جدا شدن از مراقب دچار تنش و عدم امنیت می شود. همچنین کودک از مراقب به عنوان پایگاه ایمنی بخش استفاده می کند تا در رفتارهایی مانند اکتشاف محیط اطراف و تمرین مهارتهای شناختی و رشد مهارتهای حرکتی شرکت جوید؛ بعلاوه کودک از مراقب به عنوان بهشت امنی برای آسایش، حمایت و اطمینان خاطر، هنگامی که احساس ترس یا غم می کند، بهره می جوید. دسترسی کودک به این خصایص، سبک دلبستگی اولیه او را مشخص می نماید. در رابطه با مراقب، کودک می آموزد که آیا می تواند به در دسترس بودن و پاسخ دهنده بودن مراقب اطمینان داشته باشد یا خیر؟ این تجربه هیجانی اولیه، پایه چیزی است که باولبی آن را مدل کاری درونی می نامند (هیزن و شیور به نقل از میرنوش، ۱۳۸۳).
وقتی که مراقب در نزدیکی کودک است احساس امنیت و عشق را در کودک بر می انگیزد. با این احساس امنیت معمولاً کودک رفتاری بازیگوشانه و مستقلانه از خود نشان می دهد که در کشف محیط اطراف نمایان می شود. ولی اگر کودک توجه کافی و همچنین پاسخگویی و مجاورت مراقب را دریافت ندارد، کمتر امنیت و اعتماد را حس و تجربه می کند و در خطر شکل دادن دلبستگی نا ایمن است (بالبی، به نقل از همان منبع).
به عقیده باولبی (۱۹۸۰)، کودکان در نتیجه تجربیات خود در طول رشد، پیوند و دلبستگی عاطفی با ثباتی با مراقب خود برقرار می سازند که به هنگام غیبت مراقب یا پرستاری می توانند با توسل به بازنمایی درونی این دلبستگی و پیوند به نوعی احساس ایمن دست یابند. این بازنمایی درونی یا همان مدل کاری درونی شامل انتظارات، باورها و احساساتی است که در طول کودکی فرد بواسطه پاسخگو بودن مراقب شکل گرفته و بعدها در روابط نزدیک دیگر از طریق باورهای فرد از خود، دیگران و دنیای اجتماعی آشکار و منتقل می شود. (دیل، النیک، بوربوولابووی[۱۰۹] ۱۹۹۸، به نقل از میرنوش، ۱۳۸۳) در این صورت درک فرد از خود به عنوان فردی است که ارزش عشق و احترام را دارد و از نظر دیگران قابل اعتماد و تکیه است؛ و هم چنین درک او از دنیای اجتماعی به صورت دنیایی قابل اعتماد و اصولی می باشد. چنین بازنمایی درونی سالمی، یک پایگاه امن برای زمان های دوری از منبع دلبستگی فراهم می سازد.
رفته‌رفته این بازنمایی درونی جز مهمی از شخصیت می شود که به عنوان الگوی واقعی درونی از دلبستگی یا یک رشته انتظارات درباره در دسترس بودن منابع دلبستگی و احتمال کسب حمایت در مواقع رویارویی با فشار و ناکامی عمل می کند و در نتیجه این تصویر یا الگوی ذهنی، احتمالاً کلیه روابط صمیمانه آینده فرد را از کودکی تا بزرگسالی هدایت می کند (برترتون، ۱۹۹۲). باید به این موضوع نیز توجه داشت که در تحول نظریه دلبستگی، باولبی تحت تاثیر فرضیه فروید از روابط اولیه کودک – والد قرار گرفت و از این روند به عنوان عنصری اساسی در تبیین رابطه عاشقانه در سنین بزرگسالی استفاده به عمل آورد (واترز[۱۱۰] و همکاران ۱۹۹۱، به نقل از همان منبع).
۲-۵- سبک های دلبستگی[۱۱۱] از دیدگاه های مختلف
جان باولبی روانکاو بریتانیایی (۱۹۹۰- ۱۹۰۷) برای نخستین بار مفهوم دلبستگی را به کار برد. مفهوم محوری و اصلی این نظریه به توضیح این نکته می پردازد که چگونه نوزاد از نظر هیجانی به شخصی که وظیفه مراقبت و نگهداری از وی را بر عهده دارد، دلبسته می شود و هنگام جدایی از این شخص دچار تنش می شود. زندگی انسان حول محور یک شخص خاص که قابل دسترس است و منظماً به نیازهای مراقبتی او پاسخ می دهد، می چرخد و به این ترتیب رفتار جستجوی مراقبت نوزاد با پاسخدهی منظم تصویر مادرانه تکمیل می شود و در واقع این رفتار جستجوی مراقبت نوزاد است که دلبستگی نامیده می شود. پس از آن، آینس ورث و همکارانش با انجام یکسری مطالعات آزمایشی، کودکان ۱ تا ۲ ساله را در موقعیت ناآشنا قرار دادند و بر اساس نوع پاسخ آنان در رویارویی با این موقعیت (موقعیتی که نخست والد برای مدت کوتاهی اتاق را ترک می کند و کودک با یک بزرگسال غریبه تنها می شود و سپس والد دوباره باز می گردد) کیفیت دلبستگی آنها را طبقه بندی کردند و سه نوع سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی، مضطرب – دو سو گرا را تشخیص دادند. بارثولومیوو هوروویتز چهار سبک دلبستگی را بر اساس دو محور اضطراب و اجتناب عنوان کردند. به باور ایشان در بعد اجتناب، ترس و نفی دو حد انتهایی پیوستار را تشکیل می دهند و در واقع دو نوع اجتناب یعنی اجتناب ناشی از ترس از دیگران و اجتناب ناشی از نفی دیگران وجود دارد. ایشان لغت اجتناب را برداشتند و دو گروه ترسان و نفی کننده را جایگزین ساختند. در مورد بعد اضطراب نیز چنین عنوان کردند که در این بعد ایمنی و دلمشغولی دو حد انتهایی را تشکیل می دهند و لغت مضطرب را با دلمشغول جایگزین ساختند. به این ترتیب چهار سبک دلبستگی مفروض ایشان عبارتند از: دلبستگی ایمن، دلبستگی دلمشغول، دلبستگی ترسان و دلبستگی نفی کننده.
نوع سبکهای دلبستگی در این نظریه بر اساس محور اضطراب و اجتناب و یا مدل کاری مثبت و منفی از خود و دیگران (مادر) حاصل می شود. در این فصل طرح الگوی دو بعدی و چهار سبک دلبستگی آمده است. در آنجا ملاحظه می شود که افراد ایمن دارای مدل مثبت از خود و دیگران و همچنین در بعد اضطراب و اجتناب دارای اضطراب و اجتناب کم می باشند. افراد دلمشغول دارای مدل مثبت از مادر و مدل منفی از خویشتن می باشند. همچنین دارای اجتناب کم و اضطراب زیاد هستند. در مورد افراد نفی کننده و ترسان هم به همین ترتیب می توان مشاهده کرد که افراد نفی کننده دارای اضطراب کم و اجتناب زیاد هستند؛ در حالیکه افراد ترسان علاوه بر اجتناب زیاد، اضطراب زیادی را هم تجربه می کنند و مدل کاری از خود و دیگران منفی است؛ بر خلاف افراد نفی کننده که مدل کاری از خودشان مثبت است (نقل از میرنوش، ۱۳۸۳).
اجتنابگر نفی کننده
ایمن
اجتنابگر ترسان
دلمشغول
دلمشغول
ایمن

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...