وقتی که انسان می‌میرد و بدن عنصری را ترک می‌کند و به عالم برزخ می‌رود، نفس وی طبق اعمالی که انجام داده است و ملکاتی که کسب کرده، بدنی مناسب با آن ملکات درونی خود می‌سازد. اگر دارای حسنات باشد، صورتهای پسندیده‌ای از انسان برای خود می‌سازد و اگر دارای سیئات و ملکات باشد و خوهای پست و ناپسندیده باشد، بدنهای حیواناتی که مناسب با آن خلقهاست را می‌سازد و نفس به آن بدنها منتقل و متعلّق می‌شود. در عالم برزخ- با بدن برزخی، نفس زندگی خود را ادامه می‌دهد و چون بدن دارد حافظه و نیروهای تخیل هم دارد ولی چون عالم برزخ، عالم لطیف‌تری از دنیا است و اشتغالات مادی و عنصری ندارد، حساسیت بیشتری هم دارد و از درک شدیدتری از آنچه که کرده، برخوردار می‌شود و درد و الم و عذابی جانسوز براو احاطه پیدا می‌کند.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

تا حالا در دنیای مادی، اشتغالات نفس بسیار بوده و تخدیر شده بود هیچ چیز از حقایق امور را درک نمی‌کرد، بی حس بود، هر نوع کار خلافی که می‌کرد به واقعیت آن واقف و آگاه نبود و چهره اصلی کارش را نمی‌دید.
حالا پس از مرگ اثر آن مخدر از بین رفته، اشتغالات دنیایی‌اش حذف شده و کمتر شده است، حالا درد را احساس می‌کند و واقعیت کارهایش را می‌بیند، فرد گناهکار تمام جهالتها و کارهای فجور خود را که در خود انبار کرده بود می‌بیند تا وقتی در بدن دنیوی مشغول بوده متوجه نبوده چه می‌کند و حالا بی حسی‌هایش تمام شده و عمق فاجعه برایش معلوم شده رنج و الم وصف ناپذیری بر وجودش مستولی می‌شود.
در قیامت باز وضع بدتر می‌شود چون دار قیامت، لطیف‌تر و صافتر است و تمام احساس در آن‌جا شدیدتر و باقی تر است.
«فاذا ارتفع الحجاب عن الانسان بالموت و انکشف الغطاء وقع بصره، یومئذ الی تبعات افعاله و لحقات اعماله، فیقع لها حینئذٍ ان کان سی‌ء الاخلاق قبیح الاعمال ردی الاعتقاد بالألما لشدید العظیمه کما فی قوله تعالی:«فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدّید»(صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹،ص۳۵)
جواب مشاء (بو علی سینا):
مشاء این مشکل را این‌گونه پاسخ می‌دهند که: (در مبدأ و معاد)
شخص وقتی می‌میرد تخیلش شرّوع می‌شود چون قبلاً وقتی که در دنیا بود برایش از مشکلات و عذابها‌ی قبر و پس از مرگ گفته بودند، همین که می‌میرد و آب غسل روی بدش می‌ریزند چون تخیلات و اطلاعات قبلی‌اش به کار افتاده، آن آب را آب جوشان احساس می‌کند و رنج می‌کشد، همه این مباحث را بوعلی به بحث خیال می‌برد و تمام آنچه را که شرّیعت گفته در عالم خیال برای فرد اتفاق می‌افتد و هیچ‌گاه به عالم عین و واقعیت نمی‌رسد. البته این جوابها مشاء بسیار نارساست، جوری که خواجه نصیرالدین طوسی هم با اینکه خود مشائی است این حرفها را قبول نمی‌کند.

۴-۲۳-بهترین جایگاه عذاب:

کدام عالم بهترین جایگاه عذاب است؟
تناسخیه می‌گویند:عالمی که پست‌ترین عوالم است، همین عالم عناصر است و عالمی که از همه شرّیف‌تر است عالم عقول است و بعد از آن نفوس و بعد از آن، عالم اشباح است پس عالمی که مرکب است و جسمانی است از همه عوالم، پست‌تر است به نحوی که مناسب‌ترین محل برای عذاب اشقیاست و بهتر است، جهنم آنها همین‌جا باشد و عذاب شوند پس بدنهای حیوانات متفاوت در این دنیا بهترین جایگاه عذاب آنها باشد.
ملاصدرا در مبدأ و معاد، ص ۳۹۲ جواب می‌گوید که:
آن عالمی که عذاب گناهکاران و رحمت و نعمت صالحان به نحوه کامل صورت می‌گیرد، عالم ادراکیه است، نشأه‌ای که بواسطه ادراک کامل حواس، هر عذابی و هر نعمتی به طور کامل و با شدت بیشتری درک خواهد شد، عالمی است که با صفاتر و لطیف‌تر از دنیاست چون از وابستگی مادی کاملاً‌تجرید شده است. لذت و الم (آنچه که عذاب آور است و آنچه ملایم طبع است) همه به سبب حقیقت اموری هستند که با حواس ظاهری دنیایی قابل ادراک و احساس نیستند و مدرک واقعی آنها حواس باطنی اخروی است.
و آنچه که در دنیا، نفس را به درک این حقایق ناتوان کرده، اشتغال به امور مادی و تعلّقات بدنی و تدبیر بدن است و برای ادراک آنچه که از اعمال حسنه یا قبیح بر نفس حاصل شده، به ادراکی احتیاج است که خالی از هرگونه آمیختگی مادی با حواس باشد.
در دنیا این امر امکان پذیر نیست، ولی در جهان پس از مرگ که حجابها مرتفع شده و حقایق آشکار گردید هر درکی به معنای واقعی خودش و حقیقت محض خود صورت می‌گیرد اگر فرد صاحب اخلاق و اعمال حسنه باشد، لذت بسیار زیادی از این ادراک خواهد برد و اگر فرد صاحب اخلاق سیئه و اعمال قبیح باشد، الم شدید و دردناکی بر او وارد می‌گردد.
چنانچه حق تعالی در سوره ق آیه ۲۲ می‌فرماید:
« لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَهٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ »
پس آخرت از نظر ادراک بسیار لطیف‌تر از ادراک دنیوی است و به همین جهت عذاب و آلام و لذات و خط آن شدید‌تر و قوی‌تر است.
آنچه باعث الم و عذاب کفار می‌گردد، بالفعل موجود است (در همین دنیا) ولی ایشان به جهت مستی و اشتغال به امور دنیایی و کندی حواس و ادراکات دنیایی از درک آن عاجز هستند. و اگر مقایسه و تأملی بین موقع خواب و غیر آن حالت بدانیم در خواهیم یافت که در آخرت از همه نظر اشد و ابقی‌تر از دار دنیاست زیرا که استقرار آن در نفس شدیدتر است.
باید افزود که:
نفوس ناقصین و متوسطین پس از مفارقت از بدن دنیوی، از ابزار و آلات حسیه مجرّد می‌شوند ولی با ساختن و صدور بدن مثالیه در عالم برزخ، وابسته به ادوات ادراکی مثالیه و برزخی می‌شوند پس به هر حال ابراز درک را دارند.(صدرالدین شیرازی،۱۳۵۴، صص۳۳۹-۳۳۸)
ملاصدرا در کتاب دیگر خود در این رابطه می‌گوید:
تناسخیه معتقدند که عالم عنصری بهترین عالم است که در آن عذاب و شکنجه گناهکاران صورت بگیرد و اینگونه استدلال می‌کنند:
عالمی که در آن تضاد و تباهی و امر اتفاقی و جبری و بلاها و آفات رخ می‌دهد و تیره‌ترین و تاریک‌ترین عوالم است همین عالم دنیاست پس شایسته است جهنم اشقیا و دوزخ کافران باشد و گودالها و دخمه‌های عذاب آور آن همان ابدان حیوانات است که به جهت تراکم جهالتها و زشتی خوهای گناهکاران، پس از هر بار مردن حیوانی به کالبد دیگری فرستاده می‌شود، و در این مورد آیات قرآن را دلیل بر حرف خود می‌گیرند:
همچنین می‌گویند :
“نیکبختان فقط مرگ اولی را می‌چشند و از دوزخ نجات پیدا می‌کنند‌ و به عالم عقل و سعادت می‌روند".(حجر، ۴۴)
آنها (نیکبختان) از آنها وارد نمی‌شوند بلکه با مرگ اول به جهان دیگر شده و فقط همان یکبار از کالبد انسانی مفارقت می‌‌کنند و مرگ را می‌چشند.
جواب صدرا اینگونه است:
نشأه ادراکی که در سرای آخرت و حیات و زندگی حقیقی در آن است بهترین عالم از حیث ثواب و عقاب است و لازم نیست که حتماً امور لذت بخش و یا آزار رساندن از محسوسات خارجی باشد که حتماً‌ باید با این حس ظاهری دنیوی آن را درک کرد بلکه حواس باطنی اخروی تمام امور و لذات و آلام لطیف اخروی (را بدون لوازم و حواس ظاهری دنیوی) را به نهایت درک کرده، می‌شنوند و می‌بینند و می‌چشند و بوئیده و لمس می‌کنند.و شدت ظهور و درک این لذات و آلام آن چنان است که اصلاً‌ با ادراکات دنیوی (چه لذات و چه آلام و مصائب‌اش) قابل مقایسه نخواهد بود.(صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۸،ص۳۵)

۴-۲۴-براهین عام ابطال تناسخ:

علاوه بر براهین ذکر شده، ملاصدرا برای ابطال تناسخ، براهین عام و کلی نیز اقامه کرده است که تناسخ را از بیخ و بن و با همه فرض‌ها و اقسامش باطل می‌کند. این براهین به شرّح ذیل است :
الف: طرح قضیه فصلی برای تجرّد و یا عدم تجرّد نفس تناسخ یافته:
اگر نفس تناسخ یافته مجرّد باشد، اشکال دیگری مطرح است. اگر نفس مزبور مجرّد باشد، عنایت الهی اقتضا می‌کند که به کمال مطلوبش برسد. کمال علمی نفس مجرّد عبارت‌ است از: رسیدن به عقل بالفعل و و تبدیل به عقل مستفاد که صورت همه حقایق در آن وجود دارد کمال عملی آن نیز عبارت است از: تهذیب اخلاق از پلیدی‌ها، و زینت یافتن به مکارم اخلاقی. حال اگر چنین نفسی به طور دایم در اجساد مادی در گردش باشد، بدون اینکه به عالم انوار و عقول متصّل گردد، به هیچ یک از کمالات علمی و عملی دست نمی‌یابد و به طور ازلی و ابدی، از رسیدن به کمال مطلوبش محروم و ممنوع می‌ماند و این امر مخالف عنایت و عدالت ازلی الهی است.
(صدرالدین شیرازی،۱۳۷۸، ج ۹، ص۷)
همانگونه که گفته شد، رسیدن به کمال مزبور، فقط در فرایند حرکت جوهری به ظهور می‌رسد و انتقال نفس به مراتب بالا، فقط در این فرایند توجیه و تبیین می‌شود که اشکالات مزبور را در پی نداشته باشد؛ زیرا انتقال در این فرایند، به صورت اتصالی اتفاق می‌افتد و این امر محال نیست، بلکه امری هستی شناختی و برهانی است، در حالی که این امر در تناسخ، به صورت انفصالی اتفاق می‌افتدو محال است.(همان، ج۹،ص۷)
ب-اقسام فرضهای انتقال نفس:
اگر نفس با فاسد شدن مزاج طبیعی بدن، از آن جداگشته و قرار باشد به امری خارج از بدن انتقال یابد، از چهار فرض بیرون نیست و یکی از این حالات را خواهد داشت:
۱-انتقال به عالم عقول، ۲-انتقال به عالم مثال، ۳- انتقال به بدنی مادی در این عالم،۴-معطّل ماندن از تدبیر بدن، بدون تحقق انتقال یاز موارد مزبور.
قسم چهارم باطل است؛ این دلیل که قاعده فلسفی اثبات شده «لا معطّل فی‌الوجود» آنرا رد می‌کند (در قسمت‌های قبل توضیح داده شده است)(همان ، ج۲،ص۳۲۲،ج ۵،ص۳۲۸، ج۷، ص۱۰۳،ج۹، ص۱۴)
قسم سوم نیز تناسخ بوده و باطل است؛ زیرا نفس، تدبیر بدن و نطفه‌ای را به عهده می‌گیرد که مستعّد قبول تأثیر و تدبیر باشد و مستحقّ افاضه نفس از جانب واهب عقلی و مبدأ فیّاض است. این استحاق و استعداد به طور طبعی است، نه گزاف و اتفاق. اگر، هم نفس جدید و هم نفس تناسخ یافته در بدن جدید حضور به هم برسانند، در این صورت، دو نفس در یک بدن تدبیر می‌کنند و این امری محال است. اجتماع دو نفسین در این فرض، غیر قابل اجتناب است؛ زیرا بنا به فرض، از یک سو، باید انتقال صورت پذیرد، و از سوی دیگر، استعداد نطفه نیز فیض مبدأ فعّال بر نفس جدید را اقتضا می‌کند و حضور نفس تناسخ یافته نیز توان منع فیضان نفس جدید را ندارد.
محال بودن اجتماع دو نفس در یک بدن، به این دلیل است که در صورت اجتماع آن دو، یک بدن (یک موجود زنده)، دارای دو ذات مستقل می‌گردد که هرکدام به طور استقلالی یک بدن را تدبیر می‌کنند. و این امر محال است که یک شخص دو تدبیرگر داشته باشد؛ زیرا هم وجدان ما وجود دو نفس را رد می‌کند، زیرا وجدان به وجود یک نفس آگاهی و شعور دارد و هم دو تدبیر مستقل با هم تنافی دارند و در به کار بستن قوای بدنی دچار تضاد می‌گردند.(صدرالدین شیرازی،۱۳۵۴، ص۴۳۹)(صدرالدین شیرازی۱۳۷۸ ، ج ۹، ص۹)
وانگهی حدّوث نفس جدید بدین دلیل ضروری است که بدین مستعد برای قبول نفس، در آن حدّ از کمال طبیعی نیست که نفس کامل را پذیرا باشد. بنابراین، باید نفس ضعیفی در حدّ قوه (نفس هیولایی) به آن افاضه شود که این نفس از جانب مبدأ عقلی افاضه می‌شود. از اینرو، یک بدن دارای دو نفس کاملاً متضاد (یکی بالقوّه و دیگری بالفعل) می‌گردد. از سوی دیگر، با حادث شدن نفس از عنایت و فیض مبدأ فیّاض، دیگر دلیلی بر تعلّق نفس دوم بر بدن وجود ندارد.
با باطل شدن دو قسم اخیر، روشن است که دو قسم نخست ممکن است و این در حالی است که دو قسم نخست؛ «تناسخ» به شمار نمی‌آیند، نه اینکه تناسخ بوده و در عین حال، ممکن باشد.(همان، ۱۳۷۸، ج۹،ص۹)
ج- تعطیل آنی نفس:
بنابر فرض صحّت انتقال نفس از بدنی به بدن دیگر، به دلیل انفصال دو بدن از یکدیگر، نفس در حدّ فاصل دو بدن معطّل می‌گردد، و این امری محال است. البته روشن است که چون نفس در مبنای طرف داران تناسخ مادی است و از مجرّدات به شمار نمی‌آید، این اشکال قوّت می‌گیرد. اما اگر مبنای تجرّدی نفس پذیرفته شود، این اشکال وارد نمی‌شود و بلکه اشکالی مبنایی‌تر مطرح می‌گردد که عبارت است از: اتصال نفس به عالم مثال.(همان، ص۱۲)
در این مبنا، نفس جدا شده از بدن، بدون هیچ وقفه زمانی و مکانی و بی هیچ تعلّق زایدی بر ماده، به عالم مثال یا عقول متصّل می‌شود.
د-تجرّد نفس :
بحث تجرّد نفس در اول فصل توضیح داده شده است برای یادآوری مجدد در این قسمت در چند سطر آنرا توضیح می‌دهیم.
با توجه به مبنای تجرّد نفس و اینکه نفس و بدن از جهت کمال و نقص با هم متفاوت بوده و بین آنها اتحاد برقرار است.(صدرالدین شیرازی، ۱۳۵۴، ص۴۵۹)
و اینکه بدن به نفس وابسته است نه نفس به بدن، مرگ هنگامی اتفاق می‌افتد که نفس به کمال تجرّدی و فعلیت تمام خود رسیده و تعلّق خود به ماده را از دست داده باشد.
بنابراین، با مردن انسانف نقس او تعلّقش را به بدن به طور کامل از دست می‌دهد. به این دلیل، حتی به بدنهای دیگر هم تعلّق پیدا نمی‌کند ، زیرا اگر تعلّق نفس به ماده باقی مانده بود، در همان بدن اول باقی می‌ماند و اساساً مرگی اتفاق نمی‌افتاد.(همان، ص۴۶۵)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...