آنها در روزهای یکشنبه مراسمی دارند که در آن دانشجویان به خاطر فیلم­های خلاف عفتی که در سال گذشته دیده­اند به گناه خود اعتراف می­ کنند. برای آغاز این جلسه حکایت کوچکی را نشان می­ دهند که در آن مردی فیلم خلاف عفت عمومی را نگاه می­ کند و از طرف خداوند به طور مستقیم مورد سئوال قرار می­گیرد و به راه راست هدایت می­ شود. همچنین، در جلسه­های مختلف برای والدین توضیح داده می­ شود که فیلم­هایی که در دانشگاه لیبرتی به نمایش گذاشته می­ شود، قبلاً ادیت (سانسور) شده است ( یعنی قسمت­ هایی از آن که خلاف عفت تلقی شده سانسور شده است).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در این دانشگاه، مدرسان باید قبل از پذیرش­شان، قسم بخورند که به ارزش­های این نهاد می گروند. برای آنها ضروری است که با مسیح برخورد کرده، تجدید حیات یافته و به مبرا از خطا بودن کتاب مقدس و تئوری خلقت انسان به دست خداوند اعتقاد داشته باشند. دانشجویان نیز باید گواهی دهند که تجدید حیات­ یافته[۲۱۰] ­اند. آموزش در دانشگاه لیبرتی بر مبنای شک و مورد تردید قرار دادن افکار مکاتب نیست، بلکه بر آموزش حقیقت غیرقابل لمس در وجوه متعدد آن استوار است. (رز،۱۹۹۳: ۴۸۳-۴۷۵)
طرح تربیتی فالول، با این حال در منطق مقررات دیری قرار نمی­گیردو با دنیا به هیچ وجه قطع رابطه نمی­کند، بلکه دنیا را تغییر می­دهد. سینما، تلویزیون، رادیو و رسانه ­ها در آموزش مقام برگزیده­ای دارند: دانشجویان هفته­نامه­ای به نام قهرمان لیبرتی منتشر می­ کنند که از دیدگاه تکنیک­های روزنامه نگاری در حد مجلات حرفه­ای است. همچنین برنامه­هایی برای تلویزیون مداربسته­ی داخلی تولید می کنند. با روزنامه­نگار شدن، تولید کننده یا گوینده شدن در زندگی حرفه ای آینده­ی خود، آنان به اراده­ی بنیادگرایانه خویش، مبنی بر جدا کردن تسلط بر تکنیک های تجدد از یک سو و غیر دینی کردن از سوی دیگر تجسم خواهند بخشید. رابرتسون عقیده داشت که مسیحی کردن دوباره­ی جامعه از طریق انتخاب موعظه گر انجیل گرای تلویزیونی به ریاست جمهوری ایالات متحده میسر است. (کاپلان،۱۹۸۷: ۲۱۴).
اکثریت اخلاقی تلاش می­ کند ابتدا بر گروه جوان تاثیر گذارد که به تحصیلات عالی دسترسی داشته اند و سپس بر پدران و مادران آن­ها که به مراتب کمتر تحصیل کرده ­اند، و از یک محیط روستایی قدم به تجدد شهری گذاشته­اند. در واقع، در اکثریت اخلاقی امروز، جوانان مبارز دیگر از روستاهای مناطق دور دست جنوبی یا شمالی آمریکا نمی­آیند، آنها اغلب تحصیلات عالی کرده ­اند (البته نه در بهترین دانشگاه­ها) و تمایل بیشتری برای علوم کاربردی نشان داده­اند. این جوانان گروه ضد نخبه ای را تشکیل می­ دهند که با واجدان حقیقی قدرت فرهنگی در تضادند؛ واجدانی قدرتی که ارزش­های مسلط و ضوابط اخلاقی دستگاه حاکم را تولید می­ کنند. این گروه از قدرتمندان در امریکا شامل طبقه جدید تاجران فرهنگی می­ شود که در پایان سال­های دهه­ شصت شکل گرفته­اند و از انسان­مداری غیر دینی تغذیه می­ کنند(ریزبرت،۱۹۹۳: ۱۵۱-۱۴۹).
۲ـ۲ـ۱۱ـ جمع بندی:
از اواسط دهه­ هفتاد سنجش های متعدد افکار کوشیده اند تا آمریکای بنیادگرا یا انجیلی را توصیف کنند، بدون اینکه هیچ گاه سنجش کنندگان یا سنجش شدگان به تعریف این اصطلاحات بپردازند. در ۱۹۷۸ بر مبنای یک نظرسنجی عمومی که برای هفته نامه­ی مسیحیت امروز[۲۱۱] صورت گرفته است، ۲۲ درصداز آمریکاییان خود را انجیلگرا می خواندند، حال آنکه ۳۵ درصد خود را پروتستان لیبرال،۳۰ درصد کاتولیک، ۴ درصد غیرمسیحی و ۹ درصد غیردینی می شمردند. در ۱۹۸۶، یک نظرخواهی گالوپ مشخص می کرد که ۳۳ درصد از جمعیت بالغ خود را به عنوان انجیل گرا توصیف می کنند. این رقم معادل حدود ۵۹ میلیون نفر است (تامنی،۱۹۸۸: ۲۵۱-۲۴۳).
چنین ارقامی حاکی از پدیده­ای گسترده­است، البته بی این که معنی و مفهوم آن را روشن سازند، در اختیار شخصی چون جری فالول، قرار می­گیرد. او در ۱۹۸۰ در مقدمه­ی کتابش، آمریکا! گوش بده، می­نویسد: «بر مبنای نظرخواهی تازه، امروز در امریکا بیش از شصت میلیون نفر پیدا می­شوند که ادعا می­ کنند مسیحیانی دوباره جان گرفته (احیا شده)­اند، ۶۰ میلیون دیگر که با اخلاق دینی موافق­اند و بالاخره ۵۰ میلیون دیگر که دارای آرمانی اخلاقی هستند و می­خواهند که فرزندان­شان در جامعه­ای اخلاقی رشد کنند… ۸۴ درصد مردم امریکا عقیده دارند که ده فرمان امروز نیز همچنان با ارزش­اند. با این همه، در عین ملاحظه­ی این آمارها، باید قبول کنیم که ما، مردم امریکایی اجازه داده­ایم اقلیت پر سر و صدایی از مردان و زنان بی خدا امریکا را به لبه­ی پرتگاه ببرند… از این پس وقت آن فرا رسیده که آمریکاییان اخلاق­گرا نیروهای خود را گردهم آورند تا ملت عزیز ما را نجات دهند.»(فالولa،۱۹۸۰: ۷۹)
نهضت سیاسی ـ دینی­ای که جری فالول در ۱۹۷۹ ایجاد کرد، اکثریت اخلاقی، در طول دهه­ هشتاد ترجمان ملموس این طرح بود و موضوع هایی بسیج کننده و مبارزه­جو را پیش کشید، موضوع­هایی از قبیل مبارزه علیه سقط جنین یا وارد کردن نیایش در مدارس که میان خانواده و جامعه­ مدنی قرار می­گرفتند. (ماردسن،۲۰۰۶: ۱۶۶) (گوث،۱۹۸۳: ۳۹)
یکی دیگر از تلاش­ های اصلی بنیادگرایان در دهه­ هشتاد حضور و نفوذ در عرصه سیاسی بود. افرادی که در عرصه­ سیاسی آمریکا حضور پیدا می کنند بیشتر بر بعد سیاست ورزی­شان تأکید می شود تا گرایش های دینی. جیمی کارتر شاید بهترین نمونه­ سیاست­مردی باشد که از طرف بنیادگرایان دینی برچسب یک مسیحی معتقد را خورده است، اما او در عرصه فعالیت های خود مسائل سیاسی را نسبت به امور دینی در اولویت قرار می داد و به جدایی میان دولت و کلیسا اعتقاد اساسی داشت. بنیادگرایان بعد از چندی پی برند که او با ایده­های آنها فاصله­ی بسیاری دارد. اما به شکل کلی می توان گفت که سال ۱۹۷۶ برای بنیادگرایان بسیار مهم و اثر گذار بود. آنها در دویستمین سالگرد استقلال آمریکا متوجه شدند که دینداری محافظه کاری که بعد ۱۹۲۵ شروع شده بود هنوز زنده است و بسیاری به دلیل بازیابی اخلاق به کارتر رأی دادند. این مسأله به بنیادگرایان امید دوباره ای داد که در عرصه­ عمومی هنوز چنین دغدغه هایی زنده است. آنان بعد از رأی دادن به کارتر و آگاه شدن از این که او در مسیر اهدافشان گام بر نمی دارد، به دنبال مسیر دیگری برای تاثیرگذاری بودند(جانسون،۱۹۸۲: ۱۲۵-۱۲۸).
یکی از استراتژی­ های اولیه­ اکثریت اخلاقی برای حضور بیشتر در عرصه سیاسی استفاده از خبرنامه­ها و سمینارها، لابی­گری و خرج کردن پول­های کلان برای وارد کردن یک نماینده نزدیک به خود در کنگره یا پیروزی یک فرماندار بود. معمولاً آنها تلاش می­کردند که به واسطه­ چنین دستاوردهایی حضور و غلبه­ خود در عرصه­ عمومی را بسیار قوی و قدرتمند جلوه دهند، در حالی که در نگاه ناظران بیرونی آنها همچنان گروهی اقلیت بودند(اسنوبال،۱۹۹۱: ۹۵).
اما امروز آنها دیگر نمی­خواهند به این شکل در عرصه­ سیاسی حاضر شوند، چنین خطری کنند و به این شکل هزینه­ های مالی کلان را متقبل شوند. امروزه آنها علاقه­مند اند از راه ائتلاف با گروه ­های مسیحی یا حتی گروه­هایی که دغدغه­ های مشترک دارند از یک جریان یا نماینده­ی خاص سیاسی حمایت کنند و از این طریق رأی دهندگان را متقاعد و متعهد کنند که به نماینده­ی مورد نظرشان رای دهند؛ یعنی دیگر چندان علاقه­ای به دیده شدن در عرصۀ سیاسی ندارند و مایل اند به عنوان نیرویی تعیین کننده شناخته شوند که دارای قدرت پنهان است.آنها با گذر زمان یاد گرفتند که در عرصه­ سیاسی چگونه بازی کنند و برای تاثیرگذار بودن به نامه نوشتن، تلفن کردن و باج دادن نیاز دارند. آنان به تدریج آموختند که چگونه خود را جریانی اصلی و قدرتمند نشان دهند تا بتوانند به عنوان یک جریان محافظه کار دینی به سیاست مداران آمریکایی فشار وارد کنند یا چگونه ارتباطات خود را برای ایجاد حمایت در وقت لازم تقویت کنند. همچنین اکثریت اخلاقی اعتقاد راسخ دارد که مشکلات اقتصادی آمریکا زمانی حل می­ شود که مردم به ارزش­های اخلاقی انجیل باز گردند (جانسون،۱۹۸۲: ۵) به طور کلی، اکثریت اخلاقی شرایط موجود اقتصادی آمریکا را پذیرفته و کمتر در صدد تغییر ساختار آن بر آمده است و در خوش­بینانه­ترین حالت، اکثریت اخلاقی توصیه­های اخلاقی را پیرامون اصلاح اقتصاد آمریکا عرضه می­ کند که هیچ گاه هم این توصیه ها به طور جدی پیگیری نشده است.
بخش سوم
طالبان
۲ـ۳ـ طالبان
افغانستان سرزمینی نیمه بیابانی است که به یازده منطقه­ جغرافیایی پراکنده تقسیم می­ شود و رشته کوه­های هندوکش این کشور را به دو بخش تقسیم می­ کند که از شمال شرقی به جنوب شرقی کشیده می شود. این شرایط آب و هوایی باعث شده است که هشتاد درصد افغان­ها که در مناطق روستایی زندگی می­ کنند خانه های خود را از سنگ و صخره شبیه دژهای نظامی بسازند.
مردم افغنستان آمیزه­ای از نژادها، زبان­ها و مذاهب گوناگون اند. نژاد غالب پشتون­ها هستند که در قسمت جنوبی کشور زندگی می­ کنند، جایی که مناطق هزاره­ی مرکز افغانستان را به صورت دایره­ای احاطه کرده است. در شمال کشور افغانستان سه گروه اصلی نژادی وجود دارد که با نژادهای همانند خود در آسیای مرکزی مرتبط اند. بدین ترتیب، جمعیت کوچک ترکمن در استان بادغیس به ترکمنستان وصل می شود و جمعیت بسیار زیاد ازبکها در شمال مرکزی که در مزارشریف متمرکز است به ازبکستان و تاجیک های شمال شرقی افغانستان با تاجیکستان پیوند دارد. اما می توان گروه دیگری از نژادها را که بلوچ نامیده می شوند را در گوشۀ جنوبی غربی افغانستان یافت که جمعیت بیشتری از این نژاد در آن سوی مرز، در ایران و پاکستان ساکن است(سینو[۲۱۲]،۲۰۰۸: ۶۰).
تسنن دین غالب در افغانستان است. اما دو گروه اقلیت مهم شیعه نیز در کشور وجود دارند: هزاره ها در مرکز فغانستان، که در طی تاریخ به لحاظ سیاسی و اقتصادی از قدرتشان کاسته شده است و همچنین شیعیان اسماعیلی ساکن شمال شرقی افغانستان. هشتاد درصد جمعیت افغانستان را اهل تسنن و بیست درصد دیگر را شیعیان تشکیل می­ دهند ( مارسدن،۱۳۷۹: ۱۱).
جامعه­ افغانستان نمود برجسته ای از جامعه­ سنتی و دینی است. دین­داری پیوندی عمیق و ریشه­دار با سنت­ها و آداب تاریخی و اجتماعی این کشور دارد. در جامعه­ سنتی، آداب و رسوم قبیله ای همراه با باورهای دینی، عناصر سازنده­ی هویت تلقی می­شوند. بنابراین، سنت افغانی و اعتقاد دینی از مؤلفه­ های بنیادین هویت­ساز در این جامعه است. در جامعه­ قبیله­ای، مرزبندی­های قومی و دینی از اهمیت بسیاری برخوردار است. ناسیونالیسم افغانی هیچ­گاه نتوانست بر مرزبندی های سنتی پیروز شود و پایه­ های دولت مدرن را در این کشور پایه گذاری کند.
اسلام به عنوان دین مشترک مردم افغانستان از ظرفیت و توان­مندی بالایی برای انسجام دهی و ایجاد وفاق اجتماعی برخوردار است، ولی این عنصر هیچ گاه نتوانسته سامانه­ی اجتماعی مشترکی برای پیروان مذاهب مختلف پی­ریزی کند. عامل مهم این ناکامی ناپالودگی ایمان دینی و درهم آمیختن آن با رسوم قبیله­ای و سنت­های اجتماعی است. رویارویی با دشمن مشترک تنها عامل وفاق اجتماعی و ملی در تجربه­ تاریخی مردم این سرزمین به شمار می ­آید. جنگ و دفاع از وطن در برابر دشمن خارجی تنها تجربه­ ملی در بین اقوام این کشور است، از این رو پایان تهاجم خارجی با فعال شدن دیگر باره­ی شکاف­های قومی و دینی همراه شده است.
نابسامانی اقتصادی و ساخت سنتی جامعه زمینه ­های پیدایش و گسترش جزم­گرایی، تعصب و تصلب را در این جامعه ایجاد کرده است که خود بستری مساعد برای رواج بنیادگرایی به شمار می ­آید. اگر فقر اقتصادی، انسداد سیاسی، زندگی سنتی و ساختار فرهنگی بسته را شرایط اجتماعی مناسب با اندیشه­ی بنیادگرایانه تلقی کنیم، افغانستان بیش از هر کشور دیگری زمینه ­ی رشد و بالندگی اندیشه­ی یاد شده را خواهد داشت؛ چرا که بنیادگرایی به مفهوم دفاع از سنت با بهره گرفتن از روش­های سنتی ـ نظیر تصلب، خشونت، تمامیت خواهی و استبداد ـ با جامعه سنتی چون افغانستان بیشترین همخوانی را دارد(روآ[۲۱۳]،۱۳۷۸: ۱۴-۱۳).
بی­ثباتی سیاسی و ناامنی اجتماعی باعث تثبیت وضعیت عقب­ماندگی در این کشور بوده است. چهارده سال مبارزه علیه اشغال­گران کمونیست پایه­ های اقتصادی سنتی را که تنها راه امرار و معاش مردم افغان محسوب می­شد متزلزل ساخت. با این حال، جهاد افغانستان به طور مستقیم اسلام­گرایان مجاهد را با جهان بیرونی به ویژه دنیای غرب مرتبط ساخت، زیرا جهادگران این کشور جهت مقابله با ارتش سرخ نیازمند همراهی بین المللی بودند. برای اسلام­گرایان جهان عرب، افغانستان خط مقدم مبارزه با الحاد کمونیسم بود، در حالی که برای جهان غرب این کشور سنگر رویارویی با بلوک شرق و دامی برای گیر انداختن شوروی به شمار می­آمد. برای غرب پیروزی اسلام گرایان در افغانستان نمی­توانست مطلوب باشد و تنها در حد ضرورت و برای تضعیف رقیب دنبال می­شد و به بهای رسوایی جهانی رهبر بلوک سوسیالیستی از مقبولیت برخوردار می­گشت.
بعد از به قدرت رسیدن مجاهدین، به سبب دخالت­های خارجی و ضعف درونی اسلام­گرایان مجاهد، در افغانستان جنگ داخلی بین احزاب اسلام­گرا به وجود آمد. ناتوانی دولت جهادی در ایجاد نظم و امنیت و نیز گسترش روزافزون ناامنی و نابسامانی اسلام­گرایان را نزد افکار عمومی بی اعتبار کرد. جامعه­ افغانستان در عصر جهاد همه آمال و آرزوهای خویش را در استقرار حکومت اسلامی جستجو می­کرد و پی­ریزی این نظام را بهای دردها و رنج­ها و خون بهای شهیدان خویش تلقی می­نمود، ولی ناکامی اسلام گرایان در بنیاد نهادن نظام اسلامی و اشاعه­ی ناامنی و نابسامانی جامعه را نسبت به شعارهای اسلام گرایان سرخورده ساخت، و در نهایت زمینه های سقوط دولت جهادی و روی کار آمدن طالبان را فراهم کرد(آنتون،۲۰۰۸: ۱۴۵-۱۴۴)(طنین،۱۳۸۴: ۱۲۱-۱۲۰).
به نظر می­رسد بنیادگرایی دینی در افغانستان به شدت از ساختار قومی و عشیره­ای افغانستان متأثر است و به همین دلیل کارگزاران و مخاطبان این گفتمان بیشتر در نواحی ایلاتی و روستایی افغانستان به چشم می­خورند. شعار بازگشت به اسلام و تطبیق شریعت در چارچوب رسم ها و سنت­های قومی به آن جذابیت خاصی می بخشید. غلبه­ قوم پشتون و استفاده از عناصر آن در جنبش طالبان باعث شد که عالمان تاجیک تبار به دلیل تفاوت قومی و روحانیت شیعی به دلیل تمایز دینی نتوانند بر رقیب پشتون خود پیروز یا با آن هم پیمان شوند. این نکته را پس از پایه گذاری حکومت طالبان مشاهده می­کنیم (در کادر مرکزی و موسس طالبان روحانی غیر پشتون به چشم نمی خورد و این بیانگر در هم آمیختن شریعت با رسم ها و سنت­های قومی است) (مارسدن،۱۳۷۹: ۸۹) (سینو،۲۰۰۸: ۶۱).
طالبان که با شعار ایجاد امنیت و اجرای شریعت عرض اندام نموده بود، در آغاز توانست انتظارات جامعه را برآورده کند و با استقبال مردم رو به رو شد، ولی در کوتاه مدت تناقض­های درونی آن آشکار گردید. شیوع فساد اداری، ظلم و استبداد، نقض قوانین و سوء استفاده از آموزه­های دینی و در آخر بی­اعتنایی به ایستارها و هنجارهای بین المللی، طالبان را با بحران رو به رو کرد و در نهایت زمینه ­های از جاکندگی آن را فراهم ساخت (هاریسون[۲۱۴]،۱۳۷۹: ۴۴). پیوند طالبان با بنیادگرایان جهان عرب و به ویژه موضع حمایتی آنان نسبت به بن لادن، رهبر القاعده، که پس از حادثه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ به عنوان دشمن اصلی غرب و آمریکا مطرح شده بود، این گروه را وارد منازعه و رویارویی مستقیم و آشکار با دنیای غرب و آمریکا ساخت. در نتیجه­ این رویارویی، جهان شاهد حمله نظامی آمریکا و ائتلاف جهانی علیه تروریسم به افغانستان بود که به سقوط حاکمیت بنیادگرایانه طالبان در افغانستان منتهی گردید.
بنابراین جا دارد برای فهم بهتر چگونگی شکل گیری طالبان و تمایز آنها از گروه های اسلام­گرای دیگر در افغانستان به شکل خلاصه به زمینه ­های فکری طالبان بپردازیم. از طرف دیگر، ارتباط طالبان با القاعده این جنبش را به عنوان مسأله­ای جهانی مطرح ساخت. بنابراین در ادامه به شکل کوتاه به معرفی گروه القاعده و اهمیت ارتباط بین این گروه و جنبش طالبان خواهیم پرداخت.
۱ـ پیشینه و بستر فکری طالبان:
جنبش طالبان از علما و طلاب مدارس دینی افغانی تشکیل شده است که عمدتاً در پاکستان تحصیل کرده اند. تعداد این محصلان علوم دینی که در سه دهه­ اخیر در داخل شهرهای پاکستان و اردوگاه های متعلق به مهاجران در دو ایالت « بلوچستان» و «سرحد» مشغول فراگیری علوم قرآنی و حدیث بوده ­اند به هزاران نفر می رسد. پس از کودتای کمونیستی سال ۱۹۷۹ در افغانستان و اشغال این کشور به وسیله­ ارتش اتحاد شوروی سابق در زمستان سال ۱۹۸۰، صدها هزار شهروند افغانی از شهرها و روستاهای­شان به جانب پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجران اکثراً در داخل اردوگاه­هایی که از طرف دولت پاکستان و سازمان ملل با حمایت­های وسیع مالی کشورهای غربی و عربی تأسیس شده بود اسکان داده شدند. نسل جدید این مهاجران که در اردوگاه­ها یا شهرهای پاکستان نشو و نما یافته بود، به راحتی جذب مدارس دینی موجود در این کشور شده و در آنجا به فراگیری علوم دینی پرداختند. گرایش نسل جدید خانواده­های مهاجران به مدارس علوم دینی دلایل ایدئولوژیک و اجتماعی متعددی داشت. مدارس و دانشگاه­ های دولتی افغانستان به دلیل گرایش­های فکری، خاطره­ی ناخوشایندی در میان شهروندان این کشور از خود به یادگار گذاشته بود، به ویژه بعد از تسلط چپ کمونیستی بر افغانستان، مدارس دولتی، نمادی از اندیشه های چپی و ضددینی شناخته می­شد. از طرف دیگر، در صف مجاهدان و مبارزان، حضور گسترده و بسیار فعال علما و طلاب جوان که در دفاع از دین و وطن و استقلال کشور، دوشادوش سایر مردم به جهاد اشتغال داشتند جلب توجه می نمود. اینان، علما و طلاب انقلابی بودند که اکثراً نقش پیشاهنگی قیام و مبارزه را نیز داشتند( اکرم عارفی،۱۳۷۸: ۱۹۵).
از یک سو، حاکمیت فضای ایدئولوژیکی بر ملت، به ویژه بر مجاهدین، و پیشاهنگ شدن روحانیت در هدایت نهضت، نقش مدارس دینی و تحصیل یافتگان آن را در سطح جامعه به شدت افزایش داده و از طرف دیگر، هجوم گسترده­ی مهاجرین به پاکستان، محدودیت­های فراوانی را در زمینه­ مدارس جدید داخل اردوگاه­ها ایجاد نمود، به طوری که امکانات محدود این مدارس جدید توان پوشش دادن کل نوجوانان و جوانان مهاجر را دارا نبود. در حالی که مدارس دینی با کمترین امکانات خویش می توانست بیش از ظرفیت واقعی خود طلبه و دانش آموز دینی جذب نماید(فرگوسن[۲۱۵]،۲۰۱۰: ۱۶).
مکتب دیوبندی در پاکستان کنونی نماینده­ی « دین رسمی» به شمار می آید و در میان مسلمانان اهل سنت دارای اکثریت است. شمار طرفداران دیوبندی در این کشور همواره در حال افزایش بوده است. به ویژه در دو دهه­ اخیر، رشد دیوبندیها به دلیل رشد بنیادگرایی اسلامی در منطقه و سرمایه ­گذاری های وسیع عربستان و همچنین حمایت­های دولت ضیاءالحق و جناح او از آنها سرعت بیشتری یافت. عمده­ترین گروه ­های وابسته به مکتب دیوبندی در پاکستان عبارت اند از: «جمعیت العلمای اسلام»، «سپاه صحابه» و «جمعیت اهل حدیث». این سه جناح، متعلق به مکتب دیوبندی و دارای عقاید مشابه و شعارهای یکسان و حامیان خارجی واحدی هستند. این احزاب تندرو اسلامی پاکستان تحت تاثیر انگیزه­ های دینی و نژادی (پشتون­گرایی) به کمک مهاجران افغانی شتافته و مدارس و مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آنها تاسیس نمودند یا اینکه آنها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند. دهها مدرسه که به وسیله­ جمعیت العلمای اسلام پایه­گذاری شده بود جوانان افغان را به خود جذب کرد. افغان­ها نیز از این مدارس که مجانی بود و در آن قرآن و مسایل دینی تدریس می­شد استقبال کردند. بنابراین، اولین آموزه­های فکری طالبان در این مدارس شکل گرفت و طالبان نیز بسیار تحت تاثیر مواد آموزشی آنها قرار گرفتند.
ارتباط طلاب علوم دینی افغانستان، با مدارس دیوبندی در شبه قاره­ی هند سابقه تاریخی دارد. قبل از تجزیه­ی هند و به وجود آمدن کشوری به نام پاکستان در سال ۱۹۴۷، اکثر طلاب اهل سنت افغانستان برای ادامه­ تحصیل به مدارس دیوبندیه در هند می­رفتند. پس از به وجود آمدن کشور پاکستان، بیشترین طلاب اهل سنت افغانستان مسیر خود را از هند به ایالت سرحد شمال غربی پاکستان تغییر دادند. ایالت های جنوبی و شرقی افغانستان عمدتاً با مدارس ایالت سرحد پاکستان ارتباط برقرار کردند، در حالی که ولایات جنوب غربی و غربی این کشور با مدارس ایالت بلوچستان پاکستان ارتباط برقرار نمودند (اکرم عارفی،۱۳۸۲: ۸۸-۸۵) (شهرانی،۲۰۰۸: ۱۶۲-۱۵۹).
نفوذ فرهنگی مدارس پاکستان در افغانستان از این زمان به بعد کاملاً محسوس است. آثار علمای بزرگ دیوبندی از عربی و اردو به پشتو ترجمه شد و در افغانستان به چاپ رسید. عزیز الرحمان سیفی از مترجمان معروف آثار سلیمان ندوی و شبلی نعمانی، نقش مهمی در این امر داشته و ترجمه­های او در دهه­ ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ به وسیله­ پشتو تولنه در کابل انتشار یافت.
رگه ­های تفکر دیوبندی از این زمان به تدریج وارد افغانستان شد، اما بیگانگی آن با دین رسمی افغانستان مانع از مقبولیت آن در سطح وسیع گشت. در واقع بعد از تجزیه­ی هند در سال ۱۹۴۷، بسیاری از طلاب افغانی به مدارسی که در نزدیک آنها در ایالت سرحد شمال غربی ایجاد شده بود رفتند. آنها عمدتاً پشتون و بعضاً نورستانی و بدخشانی بودند. برخی از آنان به ایدئولوژی اهل حدیث روی آوردند و پس از بازگشت به افغانستان، با تصوف و دین حنفی مبارزه کردند؛ مثلاً زیارتگاه­های محلی را تخریب کردند. حنفی­ها معمولاً آنها را وهابی می­نامیدند، اما آنها خود را سلفی می­خواندند. ارتباط فکری بین طلاب و علمای افغانستان از یک طرف و مدارس تحت نفوذ مکتب دیوبندی در پاکستان از طرف دیگر، در طول دهه­های گذشته کم و بیش برقرار بوده است. این ارتباط، تا قبل از دوران جهاد افغانستان، حالت طبیعی و آرامی داشت، اما پس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شد و روند شتاب آلودی به خود گرفت. شتاب این روند زمانی محسوس شد که پاکستان و عربستان تصمیم گرفتند به جای حمایت از احزاب میانه رو اسلامی در افغانستان، از احزاب تندرو اسلامی حمایت کنند. پس از همین مسأله بود که جمعیت العلمای اسلام و اهل حدیث با پشتوانه­ی مالی و سیاسی قوی طرح­های بنیادی و دراز مدتی را برای مهاجرین و مجاهدین افغانی به دست گرفت و با حوصله­ی تمام، برای اجرای کامل آن وارد عمل شدند. « اهل حدیث» با حمایت­های مالی و فکری موسسات خیریه عربستان، علاوه بر توسعۀ برنامه ­های فرهنگی و آموزشی خود در داخل پاکستان و در ولایت­های شرقی افغانستان نیز وارد فعالیت شدند. هواداران افغانی اهل حدیث در ولایت­های کتر و بدخشان و مناطق نورستان شمالی، «امارت­هایی» به سبک دولت وهابی عربستان تاسیس نمودند( رشید، ۱۳۷۹: ۱۵۴) (فرگوسن،۲۰۱۰: ۳۸).
مولوی افضل که ابتدا در دیوبند و سپس در اکوره (ایالت سرحد پاکستان) تحصیل کرده بود، پس از بازگشت به منطقه­ اصلی خود، بارگ متل، دولت اسلامی افغانستان را تاسیس کرده و قبیله­ی کاتی را به وهابیت سوق داد. یکی از شاگردان مولوی افضل به نام مولوی شَریقی امارت وهابی خود را در اطراف ارگو در استان بدخشان ایجاد کرد و در کتر مولوی جمیل الرحمن، تحصیل­کرده­ی مدرسه­ی ثلثین پیشاور، دولت وهابی را در دره پیچ بنیاد نهاد. این افراد همزمان با فعالیت­های نظامی و سیاسی به فعالیت­های فرهنگی و تبلیغی نیز اشتغال داشتند، اما رقابت­های سیاسی با دیگر فرماندهان محلی که وابسته به احزاب دیگر مجاهدین بودند مجال زیادی به این مولوی ها نداد و سرانجام این دونفر به قتل رسیدند(همان،۱۶۲) (اکرم عارفی،۱۳۸۲: ۱۰۱).
جمعیت العلمای اسلام شاخه­ فضل­الرحمن نیز در طول دوره­ جهاد و دهه­ پس از آن، تلاش­ های گسترده­ای را در ایالت بلوچستان و سرحد برای جذب نسل جوان مهاجران انجام دادند. جمعیت العلمای اسلام در طول سال­های جهاد، رابطه­ نزدیکی با مجاهدان به ویژه «حرکت انقلاب اسلامی» مولوی محمد بنی محمدی و قوم درانی در ولایات قندهار و هایلمند داشته است. این حزب از لحاظ فکری، شاخه­ «جمعیت طلاب حرکت انقلاب اسلامی» را که در بلوچستان مرکزیت داشت، تغذیه کرد. طلاب وابسته به حرکت انقلاب اسلامی و متأثر از تفکر دیوبندی در سختگیری بر حفظ ظواهر اسلامی و مخالفت با وسایل صوتی در جبهه­های مجاهدین در دوران جهاد شهرت داشته و با هر نوع تمایلات غیرشرعی شدیداً مقابله می­کرد. رفتار خشونت آمیز و سخت گیرانه­ی طالبان و حرکت انقلاب اسلامی در برخی مناطق افغانستان در زمان جهاد زبانزد همگان بود. اما آن چه سرانجام از طالبان و حامی پاکستانی آنان، جمعیت العلما چهره­ای قهرمان و ناجی به تصویر کشید تحولاتی بود که پس از سال ۱۹۹۲ در صحنه­ی نظامی ـ سیاسی افغانستان نمایان گشت. در این تحولات، جمعیت العلما از لحاظ فکری و ایدئولوژیک و حتی عملی نقش کلیدی در بسیج طالبان به عهده داشته است (گال[۲۱۶]،۲۰۱۲: ۱۴).
مشترکات فرهنگی، قومی، زبانی و قبیله­ای سبب جذب جوانان افغانی در مدارس جمعیت العلمای اسلام و در نتیجه، عامل گرایش ناخودآگاه آنان به آموزه های دیوبندی جمعیت العلمای اسلام نیز شد. طالبان که بینش وسیعی نداشتند و از روستاها مستقیم به مدارس جمعیت العلمای اسلام پیوسته­ بودند و یکباره به مریدان چشم و گوش بسته دیوبندی­ها تبدیل شدند. به همین دلیل، تعبیر سختگیرانه­ی طالبان از اسلام و تعصب دیوانه­وار آنها در برابر زنان ( که با رسوم قوم پشتون نیز هماهنگی دارد) از آن جا ناشی شده است(فرگوسن،۲۰۱۰: ۵۳).
۲ـ گروه القاعده
القاعده گروهی جهادی است که به دنبال جذب نیروهای مختلف از ملیت های متفاوت است. علت تمایل القاعده به عضوگیری در ملیت­های مختلف میل به نفوذ بیشتر در این کشورها و تلاش برای یارگیری بیشتر است. جهت­گیری گروه القاعده مبارزه­ی نظامی در راه اسلام است. این گروه هم در افغانستان و هم در پاکستان برای تربیت نیروهای جهادی اردوگاه­های نظامی دارد. رهبر اصلی و معنوی این گروه بن لادن است. بن لادن که برای توسعه فعالیت­های القاعده از هیچ تلاش فروگذار نبود؛ حتی برای یارگیری و به دست آوردن متحدان بیشتر، به باجناق خود دستور داد به فلیپین برود و با ازدواج با زنی فیلیپینی شاخه­ای از القاعده را در این کشور راه بیاندازد و با گروه ­های اسلامی که رویکرد مشابه دارند ارتباط برقرار کنند(آنتون،۲۰۰۸: ۱۶۵-۱۵۹).
اسامه بن لادن به عنوان رهبر قاعده الانصار با بهره گرفتن از امکانات مادی خود موفق شد تا در صف طالبان جایی برای خود باز کند. او بعدها با ایمن الظواهری، معاون جماعه الجهاد مصر، در ایجاد تشکّلی مشترک با عنوان «قاعده الجهاد» به توافق رسید. اسامه بن لادن رهبر قاعده العرب و ایمن الظواهری به عنوان معاون آن اعلام گردید. از اسامه نقل شده که می­گفت« من از جوانان مسلمان در سراسر جهان دعوت کرده­ام تا به افغانستان بیایند و مدتی در این سرزمین زندگی کنند. با زندگی در این کشور انسان خود را به فطرت خود نزدیک­تر احساس می­ کند».
این سخنان بن لادن بیان­گر نقش محوری افغانستان در شکل­ گیری و توسعه شبکه قاعده الجهاد در سراسر جهان اسلام است. بنابراین، افغانستان جایی بود برای تربیت، آموزش و پختگی اعضای سازمان و سپس اعزام آنها به کشورهای محل انجام ماموریت خود. یکی از اعضای القاعده مدعی بود که در اوایل سال ۲۰۰۱ رهبری القاعده دستور داد تا فهرستی از همه افرادی که آمادگی انجام عملیات انتحاری را دارند تهیه شود. در آن زمان، تنها از قندهار، کابل و شرق افغانستان ۱۲۲ نفر برای انجام عملیات انتحاری ثبت نام کرده بودند. (مژده،۱۳۸۲: ۷۴) (محمودیان،۱۳۹۰: ۷۸)
افغان ـ عرب­ها و القاعده سهمی موثر در سیاست­های ضد غربی طالبان داشتند. طالبان با خراب کردن مجسمه بودا در بامیان، که با اعتراض گسترده­ی افکار عمومی جهانی و سازمان ملل و بی اعتنایی طالبان رو به رو شد، مورد حمایت عرب­ها جایزه قرار گرفتند. به گونه ­ای که پس از انهدام مجسمه بودا تعداد داوطلبان عرب که برای مبارزه با مخالفان طالبان به صف آنان پیوستند افزایش یافت(رشید،۱۳۷۹: ۱۷۳).
تأثیر و نفوذ بن لادن کم­کم در درون طالبان از چنان عمقی برخوردار شد که موجب انشقاق در صف این جماعت گردید. اسامه با صراحت کسانی را که خواهان اخراج وی از افغانستان بودند دشمن جهاد معرفی کرد و گفت: « دو مرجع با جهاد ما مخالف­اند: یکی آمریکا و دیگری وزارت خارجه­ی طالبان». سرپرست وزارت خارجه­ی طالبان، وکیل احمد متوکل، از طیف کم و بیش معتدل و میانه­رو بود. او خواستار اخراج بن لادن برای کاستن از فشارهای بین المللی بر طالبان بود. هر چند حمایت جدی ملاعمر از بن لادن را برخی از منظر ارتباط خانوادگی تحلیل می کنند (چهارمین همسر بن لادن خواهر ملاعمر بود)، به نظر می رسد این پشتیبانی جایگاهی استراتژیک در سیاست رسمی طالبان دارد. زمانی که سفیر وقت عربستان در کابل از ملا حسن آخوند با لحن تند خواست که بن­لادن را یا اعدام کنند یا اخراج یا به آمریکا تحویل دهند، در جواب چنین می شنود: «ما به شما به این دلیل احترام می گذاریم که قبله­ی ما در سرزمین مقدس عربستان قرار دارد و گرنه غیرت و مردانگی شما از قبل معلوم است». این سخن مقام طالبان که توهین آشکار به سفیر سعودی بود موجب شد که پس از این تاریخ روابط دیپلماتیک دو کشور به سطح کاردار کاهش یابد. (مژده،۱۳۸۲: ۱۵۷-۱۵۴)( بریزار[۲۱۷]،۱۳۸۲: ۶۵-۶۳).
۲ـ۳ـ۱ـ واکنش به حاشیه­ای سازی دین:
طالبان مدرنیته و همه مظاهر آن را دشمن اصلی خود و عامل اصلی حاشیه­ای کردن دین می دانستند و چون طالبان از مناطق روستایی افغانستان برخاسته بودند و میان مردم روستا بدبینی نسبت به شهر وجود داشت، بسیاری از آنها معتقد بودند که نظام شهری موجب رشد بی­دینی شده است. کودتای کمونیستی به این تفکر قوت بخشید. آنها تنها راه جلوگیری از انحطاط جامعه را مبارزه با مظاهر اصلی مدرنیته و تغییر آن در مسیر دینی به سبک دوران پیامبر اسلام می دانستند(کروز،۲۰۰۸: ۳۲).
طالبان به تحصیل­کردگان مدارس غیردینی با سوءظن می­نگریستند. در روستاهای دورافتاده اثری از مدارس دخترانه نبود. آنها با همین ذهنیت به شهر آمدند و در میان آنان، کسانی که دید روشن­تر داشتند نیز تحت تاثیر اکثریت قرار گرفتند. بنابراین، اکثریتی که نمی­توانستند جذب محیط شهر گردند و ارزش­های نظام شهری را بپذیرند سعی کردند که شهر را به روستا مبدل سازند.
طالبان سعی داشتند تا مدارس دینی را یکسره جانشین مدارس جدید کنند؛ به عنوان مثال، در کابل مدرسه­ی زرغونه که قبلاً مدرسه­ای دخترانه بود، به مدرسه­ای پسرانه برای حفظ قرآن تبدیل شد. همچنین درس­های مدارس طوری تنظیم شد که بخش اعظم ساعات درسی در طول هفته به دروس دینی اختصاص یابد و زمانی که متقی وزیر آموزش و پرورش شد، طرح اجباری شدن یونیفورم که در آن به سر کردن دستار کاملاً ضروری و از واجبات بود، نه تنها در مورد شاگردان مدارس دولتی، بلکه در مورد شاگردان مدارس خصوصی نیز ابلاغ شد. (مژده،۱۳۸۲: ۱۱۲) (نجومی[۲۱۸]،۲۰۰۸: ۱۰۵-۱۰۲) توجه به مدارس دینی یا دینی ساختن مدارس، غیر از مبارزه با حاشیه­ای شدن دین، یک هدف عمده را ­دنبال می­کرد و آن تربیت طالبان برای جنگ بود.
طالبان احیای خلافت اسلامی را لازمه­ی اسلامی­شدن جامعه می­دانست. آنها برای شباهت حکومت خود به خلافت صدر اسلام، ملاعمر را «امیرالمؤمنین» معرفی نمودند و اعلام کردند انتخاب ملاعمر بر اساس دیدگاه و نظر «اهل حل و عقد» انجام شده است. آنها به مشارکت مردم در امور جامعه و تعیین سرنوشت خود اعتقادی نداشتند و انتخابات و همه­پرسی را شیوه­ای تقلیدی و غیر اسلامی می­دانستند و با مقدس خواندن افکار و اعمال خود، در پیشبرد اهدافشان تلاش می­کردند(رزهاک[۲۱۹]،۲۰۰۸: ۱۹۳).
طالبان همچنین حضور احزاب سیاسی در جامعه را برنمی­تابیدند و آن را امری غربی و تقلیدی و مخالف اسلام می­شمردند. دستیار ملاعمر در این باره می گوید: « شریعت احزاب سیاسی را مجاز نمی­داند. به همین دلیل است که ما هیچ حقوقی به مقامات یا سربازان نمی­دهیم. بلکه تنها به آنها ، غذا، لباس، کفش و اسلحه می­دهیم. ما می­خواهیم همان­گونه زندگی کنیم که پیامبر اسلام ۱۴۰۰ سال پیش زندگی می­کرد و جهاد حق ماست. ما می­خواهیم دوران پیامبر را دوباره به وجود آوریم» ( رشید،۱۳۸۱: ۱۰۰). تطبیق و اجرای شریعت مهمترین هدف امارت اسلامی است و در این مسیر، طالبان اجرای حدود، قصاص و امر به معروف و نهی از منکر را به گونه ­ای خشونت­آمیز و بدون در نظر داشتن مصالح جمعی به اجرا می­گذاشت. برگزاری نماز جماعت اجباری، واداشتن مردم به حضور در نمازهای جماعت، گذاشتن ریش، برچیدن آلات موسیقی و مبارزه با سینما، ویدیو و برنامه ­های تلوزیونی از مهمترین محورهای تلاش برای جلوگیری از حاشیه سازی دین، بین طالبان بود.(همان،۱۹۶)
تنها چند هفته بعد از سقوط کابل به دست طالبان عملکرد آنها در مورد تحصیل و کار زنان شدیداً مورد انتقاد جامعه­ جهانی قرار گرفت. ملا محمد غوث وزیر امور خارجه­ی طالبان در دیدار با هیأتی از سازمان ملل متحد مشکل طالبان در این رابطه را به سادگی بیان کرد:« ما به افراد نظامی خویش تعهداتی داریم که از آن جمله ممانعت از کار و تحصیل زنان است. اگر ما این تعهد را نقض کنیم، نظامیان، خطوط جبهه را رها خواهند کرد و به روستاهای خود بازخواهند گشت. بنابراین، تا زمانی که مخالفان در برابر ما قرار دارند و برای جنگ با آنان، به جنگجویان روستاها و قبایل نیاز هست، ما به ادامه­ این سیاست مجبور ایم. تغییر این سیاست زمانی ممکن است که جنگ به پایان برسد.» با اینکه طالبان این سیاست در مورد زنان را خط مشی موقتی خود نشان می­دادند، تا پایان حکومت خویش از آن دست برنداشتند. آنها حاضر نبودند برای تعلیم و تربیت در مدارس پسرانه پول خرج کنند، چه رسد به مدارس دخترانه. با اخراج معلمان زن، که اکثریت معلمان کشور را تشکیل می­دادند، در حقیقت نظام تدریس مدرن فلج شد (کول[۲۲۰]،۲۰۰۸: ۱۲۶-۱۲۰).
در واقع، طالبان با درک و تفسیر خاصی که از دین داشتند، خود را موظف به احیای دین و مخالفت با عواملی می دانستند که آن را به حاشیه برده­اند. بیشتر اقدام های طالبان در این زمینه ظاهری و بدون توجه به زیرساخت­های موجود در جامعه­ افغانستان بود. نکته­ی دیگر آن که اصلاحات طالبان برای جامعه افغانستان جدید و غیرمنتظره نبوده است؛ چرا که اجتماع روستایی در افغانستان به همین سبک زندگی می­ کند. امّا این اقدامات برای جامعه­ شهری، به ویژه طبقه­ی متوسط و تحصیل­کرده­ی افغانستان سخت و باورنکردنی بود.
۲ـ۳ـ۲ـ گزینش گری:
از ابتدای شروع حکومت طالبان نخبگان آن با ماموریتی متضاد و متناقض همراه بوده ­اند: این که از یک طرف مبانی یک دولت مدرن را پیاده نمایند تا وجهه­ای بین المللی کسب کنند و به شکل همزمان این دولت تحت حاکمیت رهبری مؤمن و قوانین اسلامی باشد. این جنبه و ویژگی متضاد در تمام عرصه ­های این حکومت جلوه­گری می­ کند. طالبان تلویزیون را محدود، اما رادیو را تقویت می­کرد، روزنامه را از بین می­برد و فقط در جهت منافع خویش از آن استفاده می کرد. از یک طرف خود را حکومتی اسلامی معرفی می­کرد و از طرف دیگر به دنبال کسب یک صندلی به شکل رسمی در سازمان ملل و همچنین داشتن سفارت در واشنگتن بود. از یک طرف شش مرد را به عنوان شورا ( مدل شورایی که بعد از مرگ پیامبر سرنوشت خلافت را تعیین می­کردند) برای اداره­ی امور تعیین می­کرد، از طرف دیگر یک هیأتی بیست و سه نفره اما با رهبری یک روحانی برای هر وزارتخانه تعیین می­کرد. (میلتون،۲۰۰۵: ۱۰۴-۹۳).
علاوه بر تناقض یاد شده، شکل استفاده­ی طالبان از تکنولوژی مدرن کاملاً گزینشی و ابزاری است و رهبران طالبان از این تکنیک­ برای حفظ قدرت خود استفاده می­کردند؛ برای مثال، طالبان برای اداره امور و پیشبرد اهدافش به شکل منظم از سازمان­های مدرن، مانند وزارتخانه­ها، استفاده می­کرد یا برای تبلیغ­های فرهنگی خود از رادیو بهره می­گرفت که در ادامه بیشتر به آن می پردازیم. همچنین، این گروه برای قدرت­نمایی­های عمومی مسلسل­هایی را بر روی تویوتا تعبیه می­کردند و در شهرها گشت می­زدند. طالبان با تبدیل خیابان­ها و استادیوم­های ورزشی به سیرک­هایی برای نمایش تنبیه بدعت­گذاران و بی دین ها( یعنی قطع عضو کردن آنها و یا سنگسار نمودنشان) تسلط خود بر بدن پیروان را نشان می دادند (کروز[۲۲۱]،۲۰۰۸: ۱۸).
نبود بینش و درک سیاسی طالبان مشکل عام و فراگیری بود که از رأس هرم تشکیلات تا قاعده را در بر می­گرفت. رهبران طالبان بارها به این نکته اشاره می­کردند که برای آنان آشنایی با مسائل جهانی و بین المللی اهمیت چندانی ندارد. بر این اساس، طبیعتاً وسایل ارتباط جمعی به عنوان ابزارهای ارتقای بینش سیاسی جامعه در این تفکر اهمیت و ضرورتی نداشت. یکی از کارگزاران وزارت خارجه­ی طالبان گزارش تعجب آوری را ارائه می­ کند. او می­گوید به دیدار ملا حسن آخوند، معاون صدراعظم، رفتم و او را برآشفته دیدم. علت آشفتگی او استفاده از برگه­های روزنامه های «هواد» و «انیس» (تنها روزنامه های دولتی که در سال های جنگ داخلی به چاپ می­رسید) برای پختن کیک بود. وی گفت بعد از عید به قندهار می­رود و با ملاعمر درباره ممنوعیت چاپ روزنامه ها گفتگو خواهد کرد. وی هم چنین گفت که من در زندگی حتی یک مقاله از روزنامه­ای را نخوانده­ام و به جای این که وقت خود را برای این کار ضایع کنم چند صفحه از قرآن مجید را می خوانم(مژده، ۱۳۸۲: ۵۰). با این حال، اگر رسانه ­ها می­توانستند در جهت اهدافشان به آنان کمک کنند، با برخوردی گزینشی از آن استفاده می­کردند و این یکی از مصادیق عینی برخورد گزینشی طالبان با مدرنیته است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...