تعریف پیرنگ در اصل، از فن شاعری ارسطومایه می‌گیرد.ارسطو، پیرنگ را متشکل از سه بخش می‌داند: آغاز که حتماً نباید در پی حادثه‏ی دیگری آمده باشد، میان که هم در پی حوادثی آمده و هم با حوادث دیگری دنبال می‌شود، و پایان که پیامد طبیعی و منطقی حوادث پیشین است.
از نظر ارسطو، پیرنگ ایده‌آل از چنان همبستگی و استحکامی برخوردار است که اگر حادثه‌ای از آن حذف یا جا‍‌به‌جا شود، وحدت آن به کلّی درهم می‌ریزد‌‎.پیرنگ با عناصری چون «شخصیت» و «کشمکش» پیوستگی و رابطۀ نزدیکی دارد و ممکن است به واژگونی و کشف منتهی شود (داد، ۱۳۹۰: ۹۹-۱۰۰).
نقشه و الگوی رویدادهای یک نمایش یا شعر یا اثر داستانی را که سازماندهیِ حادثه و شخصیت را به عهده می‌گیرد، پیرنگ می‌گویند بدان صورت که حس کنجکاوی و تحریک خواننده یا بیننده را برانگیزد.
ای.ام.فورستر تعریف ساده اما بسیار مفیدی از طرح (پیرنگ) به‌دست می‌دهد: داستان، روایت رویدادهایی است که در توالی زمانی منظم شده باشد. طرح نیز روایت رویدادهاست که در آن بر تصادف تأکید شده باشد. (کادن، ۱۳۸۶: ۳۳۲)
۲-۲-۱-۱٫ انواع طرح (پیرنگ)
پیرنگ را به دو دسته تقسیم می‏کنند: پیرنگ بسته و پیرنگ باز.
۲-۲-۱-۱-۱٫ پیرنگ بسته
در پیرنگ بسته بر خلاف پیرنگ باز نویسنده از قبل چگونگی روابط علّت و معلولی را بیان می‌دارد و این غایت داستان را رقم می‏زند‏. به طوری‏که می‏توان از همان آغاز داستان فهمید که آخر داستان چه خواهد شد و برداشت و ذهن خواننده هیچ نقشی در این میان ندارد در پیرنگ بسته این ذهن و تخیّل خواننده نیست که فرصت جولان و اندیشه دارد‏، بلکه نویسنده است که با در کنار هم قرار دادن روابط علّت و معلولی و سایر عناصر داستانی برای آن‏، انجام و نهایتی را رقم می‏زند .‏

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

«پیرنگ بسته‏، پیرنگی است که از کیفیتی پیچیده و تو‏در‏تو و خصوصیّت فنی نیرومند برخوردار باشد‏؛ به عبارت دیگر‏، نظم ساختگی حوادث بر نظم طبیعی آن بچرخد‏.
این نوع پیرنگ معمولاً در داستان‏های اسرار آمیز و رمان‏های پلیسی و جنایی به کار گرفته می‏شود که نتیجه‏گیری قطعی و محتومی دارد‏، مثل اغلب داستان‏های ادگار آلن‌پو که دارای پیرنگ بسته است و نظم حوادث بیشتر ساختگی و تخیّلی است تا واقعی و طبیعی‏؛ داستان‏ها از ضابطه‌ی علّت و معلولی محکمی پیروی می‏کنند و در خصوصیّت تکنیکی آن‏ها افراط شده است‏. ‏نویسنده در پیرنگ بسته بیشتر به استحکام اجزای پیرنگ داستان توجه دارد تا حقیقت مانندی آن‏» (میرصادقی، ۱۳۷۶ : ۶۷).
۲-۲-۱-۱-۲٫ پیرنگ باز
«‌پیرنگ باز‏، پیرنگی است که در آن نظم طبیعی حوادث‏،‌بر نظم ساختگی و قراردادی داستان غلبه کند‏. در داستان‏هایی که پیرنگ باز دارند‏، اغلب گره گشایی مشخص وجود ندارد یا اگر داشته باشد زیاد به چشم نمی‏زند‏، به عبارت دیگر نتیجه‏گیری محتومی که در پیرنگ بسته وجوددارد‏، در پیرنگ باز دیده نمی‏شود و اگر هم دیده شود‏، قطعی نیست‏. در داستان‏هایی با پیرنگ باز نویسنده سعی می‏کند خود را در داستان پنهان کند تا داستان چون زندگی‏، عینی‏، ملموس و بی‏طرفانه جلوه کند‏. از این‏رو‏، اغلب به مسائل مطرح شده پاسخی قطعی نمی‏دهد و خواننده خود باید راه حل آن‏ها را پیدا کند‏. آنتوان چخوف یکی از اولین نویسندگانی است که به نوشتن داستان با پیرنگ باز توجه بسیار نشان می‏دهد‏. در پیرنگ باز‏، نویسنده بیشتر به حقیقت مانندی داستان توجه دارد» (‏میرصادقی‏، ۱۳۷۶ : ۶۶).
۲-۲-۱-۲٫ عناصر ساختاری طرح (پیرنگ)
الف)گره افکنی
فاصله میان نقطه آغاز تا نقطه بحران گره افکنی نامیده می‏شود.«در ساخت نمایش و داستان، آن بخش که از آغاز عمل تا نقطه­ی بحران، یعنی گره‌گشایی ادامه می‌یابد، گره‌افکنی گویند» (شهریاری، ۱۳۶۵: ۲۵۳).
گره شامل چالش‏ها و کش و قوس‏هایی است که داستان را به مقصدنهایی نزدیک می‏کند. در داستان کوتاه این گره‏ها کم و در رمان زیاد و مرتبط به هم هستند. به عبارت دیگر،گره افکنی به هم انداختن حوادث و اموری است که طرح داستان و نمایش‏نامه را گسترش می‏دهد. وضعیت و موقعیت دشواری است که بعضی اوقات به طور ناگهانی ظاهر می‏شود و برنامه‏ها و راه و روش‏ها و نگرش‏هایی که وجود دارد تغییر می‏دهد.
گره افکنی، وضعیت و موقعیت دشواری است که بعضی اوقات به طور ناگهانی ظاهر می‏شود و برنامه‏ها، راه و روش‏ها و نگرش‏هایی را که وجود دارد، تغییر می‏دهد. در داستان، گره افکنی شامل خصوصیات شخصیت‏ها و جزئیات وضعیت و موقعیت‏هایی است که خط اصلی پیرنگ را دگرگون می‏کند و شخصیت اصلی را در برابر نیروهای دیگر قرار می‏دهد و عامل کشمکش را به وجود می‏آورد.
«گره‌افکنی، به هم انداختن حوادث و اموری است که پیرنگ داستان و نمایش‌نامه و فیلم‌نامه را گسترش می‌دهد، به عبارت دیگر، وضعیّت و موقعیّت دشواری است که بعضی اوقات به­ طور ناگهانی ظاهر می‌شود و برنامه‌ها، راه و روش‌ها و نگرش‌هایی را که وجود دارد، تغییر می‌دهد» (میرصادقی، ۱۳۸۲: ۲۹۵).
گره­افکنی در داستان نقطه­ی محوری تلاقی امور، قلب تپنده و مرکز ثقل داستان است. گره، آن نقطه­ی حادثه یا ماجرای مهم، حساس و سرنوشت‌سازی است که داستان در آن به اوج خود می‌رسد. گره در خود شاید هیچ حادثه­ی مهمّی نباشد و هیچ مسأله­ مهمّی را در داستان توضیح ندهد، اما حادثه یا ماجرایی است که داستان برای توضیح آن یعنی برای توضیح علل رویداد آن یا توصیف دقیق چگونگی رویداد آن نوشته می‌شود. به عبارت دیگر گره در داستان همواره حادثه یا امری است که توضیح آن مهم‌تر از اشاره به رویداد آن است و داستان در کلیّت خود به نوعی، توضیحی برای رویداد آن است. از سویی گره همچنین نقطه چرخش داستان است. گره، حادثه یا ماجرایی است که به داستان سمت و سویی معیّن می‌دهد و آن­را از یک گزارش معمولی امور به گزارش تخیّلی اموری شگفت و جالب تبدیل می‌کند. گره، گاه، آن حادثه یا ماجرایی است که سیر عادی و طبیعی امور را به هم می‌زند و باعث وقوع حوادثی می‌شود که در اثر به تصویر در می‌آیند. گاه نیز گره، حادثه یا حرکتی است که تحولّی را در زندگی شخصیت‌ها، دامن می‌زند و آن‏ها را به ماجراجویی و تجربه‌های نو یا کنار آمدن با خود و قبول وضعیّت خود می‌کشاند. از این رو، تنها در پرتو فهم آن می‌توان کلیّت داستان یا نکاتی را که داستان در اصل به دنبال طرح آن است، فهمید. (محمودیان، ۱۳۸۲: ۹۷).
عامل گره­افکنی باید همواره از نظم خاصّی که در بر گیرنده­ی سه نکته است، پیروی کند:
اول این­که انتخاب گره‌هایی که بررسی آن‏ها بعدی از ابعاد وجودی و جنبه‌هایی از احساسات و افکار شخصیّت را در راستای هدف نویسنده، مشخص کند.
دوم این­که، گره‌ها چنان ترکیب یابند که گره­گشایی یکی از آن‏ها، مقدمه‌ای برای روشن شدن ویژگی‌های بعدی باشد.
در نهایت، نویسنده به هنگام گره­افکنی باید خواننده را به اوج هیجان و احساسات برساند (انوشه، ۱۳۷۶: ۱۱۷۷).
ب)بحران
در فرایند داستان استمرار،جاافتادگی و پیچیدگی گره افکنی به بحران می‏انجامد. پس بحران را نمی‏توان از گره‏افکنی جدا و منفک کرد. بحران داستانی در خواننده حالت «انتظار»پدید می‏آورد. این حالت به داستان تعلق ندارد،بلکه واکنش خواننده به داستان است. انتظار انگیزی‏،محصول یک داستان خوب است نه بخشی از آن. انتظار عبارتست از تردید خواننده نسبت به کنش،دیالوگ و تفکر شخصیت‏های داستان. انتظار در داستان موجب می‏شود که خواننده از خود بپرسد:«بعد چه می شود؟»
بحران، لحظه‏ای است که نیروهای متقابل برای آخرین بار با هم تلاقی می‏کنند و عمل داستانی را به نقطه‏ی اوج یا بزنگاه می‏کشانند و موجب دگرگونی زندگی شخصیت یا شخصیت‏های داستان می‏شوند و تغییری قطعی در خط اصلی داستان به وجود می‏آورند.
پ) کشمکش و ناپایداری
«اغلب در هر داستانی «شخصیت اصلی» یا «شخصیت مرکزی» با قدرتی که علیه او قیام کرده او به مجادله بر می‏خیزد. این نیرو و قدرت می‏تواند شامل اشخاص‏، اجسام، موانع اجتماعی، خصلت خود شخصیت‏ اصلی داستان باشد که با او سر مخالفت دارد» (میرصادقی، ۱۳۸۸: ۷۴- ۷۱).
کشمکش، مقابله دو نیرو یا دو شخصیت است که بنیاد حوادث را می‏ریزد. غالباً وقتی «شخصیت اصلی» داستان مورد قبول خواننده قرار می‏گیرد، خواننده نسبت به او احساس همدردی و همفکری می‏کند و این «شخصیت اصلی»یا«شخصیت مرکزی»، با نیروهایی که علیه او برخواسته‏اند و با او سر مخالفت دارند، به نزاع و مجادله می‏پردازد. این نیروها ممکن است اشخاص دیگر یا اجسام و موانع یا قراردادهای اجتماعی یا خوی و خصلت خاص خود شخصیت اصلی داستان باشد که با او سر ناسازگاری دارند. بنابراین شخصیت یا شخصیت‏های اصلی، ممکن است با شخصیت یا شخصیت‏های دیگر در بیافتد، یعنی انسان علیه انسان‏های دیگری برخیزد یا شخصیت ممکن است در«کشمکش» با نیروهای خارجی یا موانع طبیعی یا قوانین اجتماعی یا سرنوشت و تقدیر باشد یعنی انسان علیه محیط و سرنوشت خویش عصیان کند، یا شخصیت ممکن است با خودش کشمکش داشته باشد،یعنی انسان علیه خودش طغیان کند یا می‏تواند ترکیبی از همه‏ی این‏ها، در برابر شخصیت بایستد و با او به مقابله بپردازد، همان‏طور که در داستان«داش آکل» ترکیبی از چند نوع کشمکش وجود دارد.
انواع کشمکش
به طور کلی می توان کشمکش را به چهار نوع تقسیم کرد:
*کشمکش جسمانی، وقتی است که دو شخصیت درگیری جسمانی دارندو به زور و نیروی جسمی متوسل می‏شوند؛ مثلاً دو کشتی گیر که با هم کشتی می‏گیرند و زورآزمایی می‏کنند، کشمکش آن‏ها جسمانی و بدنی است.
کشمکش ذهنی، وقتی است که دو فکر با هم مبارزه می‏کنند‏؛ مثلاً دو شطرنج باز که ساعت‏ها برابر هم می‏نشینند تا همدیگر را شکست دهند،کشمکش آن‏ها ذهنی است.
*کشمکش عاطفی، وقتی است که عصیان و شورشی در میان باشد و درون شخصیت داستان را متلاطم کند، مثل کسی که ساکت نشسته اما در وجودش غوغا و جوششی باشد که ناگهان سر ریز کند و موجب دگرگونی و هیا‏هویی شود، یا شور و سودای عشق که دگرگونی‏های بسیاری در شخصیت‏های داستان به وجود می‏آورد.
*کشمکش اخلاقی، وقتی است که شخصیت داستان با یکی از اصول اخلاقی و اجتماعی سر مخالفت داشته باشد (میرصادقی، ۱۳۸۸: ۷۴-۷۳).
ت) تعلیق (هول و ولا)
تعلیق در واژه به معنی درآویختن، آویزان کردن، معلق کردن، نصب کردن، ترک چیزی بدون لغو کامل و بلاتکلیفی، پیوستن نوشته‌ای به کتاب است.
«تعلیق به‏وجود آورنده پیچیدگی، ابهام هنری و هر نوع بی‏خبری از نتیجه است و موجب انتظار و کشش خواننده برای تعقیب روایت می‏شود. به همین دلیل به محض این‏که خواننده یا شنونده خود را به داستانی می‏سپارد، یک ارتباط زبانی برقرار می‏گردد، و همین ارتباط در ذات خود اشتیاق مخاطب را بردانستن جمله‏ به جمله داستان دامن می‏زند» (مندنی‏پور، ۱۳۸۳: ۱۵۳).
به طور کلی«هول و ولا» ممکن است به دو صورت در داستان به وجود آید. یکی آنکه نویسنده راز سر به مُهری را در داستان پیش بکشد و گره افکنی کند و وضعیت و موقعیتی غیر عادی به وجود آورد که خواننده مشتاق تشریح و توضیح گره گشایی آن بشود؛ یا شخصیت و شخصیت‏های داستان، چه زن و چه مرد را در وضعیت و موقعیت دشواری قرار بدهد به طوری‏که شخصیت میان دو عمل، دو راه، باید یکی را انتخاب کند و گاهی این دو عمل و دو راه هر دو نامطلوب هم هست و انتخاب یکی از این دو راه، توجه خواننده را بیشتر به خود جلب می‏کند.
به طور خلاصه:با افزایش کیفی و کمی پرسش‏ها و فزونی گرفتن کنجکاوی خواننده،داستان به شرایطی می‏رسد که تعلیق نامیده می‏شود. تعلیق محصول شرایطی است که خواننده می‏خواهد آینده داستان را حدس بزند،اما به دلایلی نمی‏تواند. پس ارزش تعلیق به دو نکته وابسته است: اول تحریک حس میل به دانستن ادامه داستان و دوم:عدم توانایی خواننده در پیش بینی ادامه داستان. تعلیق به گفته‏ی بسیاری از نظریه پردازان«خواننده را بر آن می‏دارد تا از خود بپرسد که۱- بعد چه اتفاقی خواهد افتاد یا ۲-چگونه این رویداد پیش می‏آید. از این‏رو او را مجبور می‏کند که برای پیدا کردن جواب پرسش‏های خود‏،خواندن داستان را ادامه دهد (میرصادقی، ۱۳۹۰: ۲۹۶).
ث) نقطه اوج (بزنگاه)
در فرایند داستان آنجا که تنش به اوج می‏رسد و بالاترین نقطه بحرانی داستان اتفاق می‏افتد،قوی‏ترین رابطه حسی بین خواننده و متن پدید می‏آید که نقطه اوج خواند می‏شود. در این نقطه تمام فکر و ذکر و روح خوانندهروی داستان متمرکز می‏شود. کشمکش به بالاترین حد خود می‏رسد و مهم‏ترین رویداد درونی یا بیرونی که ممکن است در لایه‏ی دوم داستان قرار گیرد نه در سطح آن در همین نقطه روی می‏دهد.نقطه اوج یا بزنگاه، نقطه‏ای است در داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و داستان منظوم که در آن بحران به نهایت خود برسد و به گره‏گشایی داستان بینجامد. نقطه اوج داستان، نتیجه منطقی حوادث پیشین است که آبی در زیرزمین جریان داشته و از نظر پنهان مانده است و جاری شدن آب بر زمین پایان ناگزیر آن است؛ منطق مسیر حوادث داستان نیز ممکن است از نظر خواننده پنهان بماند اما وقتی به نتیجه نهایی آن می‏رسد، خواننده آن را می‏پذیرد. اثری ممکن است بزنگاه‏های متعددی داشته باشد، و بزنگاهی قوی‏تر از بقیه باشد، معمولاً این بزنگاه اصلی بر بزنگاه‏های دیگر مقدم است (میرصادقی، ۱۳۹۰: ۲۹۷).
چ) گره گشایی
«گره‏گشایی» چیزی است که جمیز جویس به آن اهمیت می‏داد و از آن به «تجلی» تعبیر می‏کرد (مستور، ۱۳۷۹: ۲۴).
گره‏گشایی به صورت ضربه‏ای و بسیار شک آور حدود۷۰ درصد پتانسیل جذابیت‏،زیبایی شناختی معنایی و…متن را به خود اختصاص می‏دهد.اگر پس از گره گشایی،دقیقأ همان تعادل اولیه حاصل شود،خواننده حس می‏کند که درجازده است و قدمی به جلو بر نداشته است.
داستان ممکن است فاقد گره گشایی باشد، اما به نتیجه‏گیری نیاز دارد. همین‏جا روشن می‏شود که نتیجه‏گیری جامع‏تر، با اهمیت‏تر و فراگیر‏تر از گره گشایی است. نتیجه‏گیری در واقعیت داستانی، نه درس اخلاق است‏، نه ارائه‏ راهکار در این یا آن عرصه. از این‏رو اگر چه در داستان‏های مدرن نتیجه‏گیری آشکاری به چشم نمی‏خورد، یا داستان نتیجه نمی‏گیرد، اما بهر حال خوننده را به نتیجه می‏رساند.
پس از گره گشایی،پایان داستان می‏آید که می‏تواند، قوی‏ترین و مؤثرترین بخش روایت هم باشد. همیشه پایان خوب، پایانی است غیر منتظره و پیش بینی نشده،اما حتمأ به معنای غافلگیر کننده نیست. توضیح مجدد این که: غافلگیری هنگامی پدید می‏آید که آنچه رخ می‏دهد غیر قابل پیش‏بینی است و از حدسیات و فرضیات خواننده فراتر می‏رود و همین صفت‏،آن را از حالت تعلیق و شک و انتظارجدا می‏کند (میرصادقی، ۱۳۹۰: ۲۹۷).
۲-۲-۲٫ شخصیت
در لغت به معنای خصلت‏های اخلاقی و رفتار و منش و در اصطلاح ادبیات داستانی و نمایشی، فردی است که ساخته شده‏ی ذهن نویسنده‏ی داستان باشد(انوشه، ج ۲ ، ۱۳۸۱: ۸۵۹).
«ارسطو اشخاص را که برای آن‏ها ارزش زیادی قائل بود، بازیگران نمایش می‏دانست و درباره آن‏ها چنین می‏نوشت: بنابراین اشخاص را که در صحنه‏ بازی می‏کنند، از آنچه نمایش می‏دهند، قصدشان تقلید سیرت و خصلت اشخاص داستان نیست، بلکه خود به سبب افعال و کرداری که انجام می‏دهند و دارند بدان سیرت و خصلت منسوب می‏شوند، که نتیجه‏ی کردارهای آن‏هاست»(اخوت، ۱۳۷۱: ۱۲۸- ۱۲۷).
«محوری است که تمامیت قصّه (داستان) برمدار آن می‏چرخد و کلیه‏ی عوامل دیگر، عینیّت، کمال، معنا مفهوم و حتی وجود خود را از عامل شخصیت کسب می‏کنند»(براهنی، ۱۳۶۲: ۲۴۲).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...