منابع دانشگاهی و تحقیقاتی برای نگارش مقاله بررسی تطبیقی فضایل اخلاقی ... |
البته نیز باید به این نکته توجه داشت میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از این جهت که هریک منشأ صدور کتاب آسمانی خود را خداوند میدانند، اختلافی وجود ندارد. براین اساس، پیروان هر سه دین کتاب خود را آسمانی میدانند و برای آن قداست خاصی قایلاند، ولی دیدگاه مسلمانان از قرآن، یک مجموعه پیوسته و یک واحد کامل است و معتقدند تمام حروف، کلمات، جملات و آیات قرآن با شکل کنونی و چینش فعلی و با زبان عربی بر پیامبر اکرم(ص) وحی شده، و برای سرتاسر قرآن ماهیتی آسمانی و قداستی خاص قایلاند. اما چنینی باوری درباره کتاب مقدس (عهد قدیم و عهد جدید) وجود ندارد. متکلمان این ادیان اذعان دارند که این کتاب مجموعه ای است از کتب و رسائل مختلف که هر کدام را نویسندهای خاص نوشته و در عین حال باور دارند که «واضع این کتاب خداوند است که حقیقت این کتاب را به صورت وحی و الهام به کاتبانی از نوع انسان الهام کرده است» (میشل، ۱۳۷۵: ۴۳). بر این اساس تفاوت در نوشته های این کتاب امری طبیعی است و یهودیان و مسیحیان خود نیز این مطلب را انکار ننمودهاند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اولین نقطه اشتراک قرآن و عهدین در سیستم اخلاقیشان، خدامحور بودن این کتب است. کمال نهایی فضایل اخلاقی ایمانی در قرآن و عهدین یک حقیقت است و آن عبارت است از تشبّه انسان به خداوند و الگو قرار دادن افعال او در آراستگی اخلاق، که با تعابیر متفاوت، عنوان می شود. ارزشهای مورد سفارش این متون بر اساس فعل و خواست و رفتار خداوند با انسان شکل می گیرند؛ یعنی تکیه گاه و پشتوانه الزام و سفارش اخلاقی فعل خداوند است.
در نظام اخلاقی قرآن، هیچ مفهوم اخلاقیای جدا از مفهوم خداوند وجود ندارد و در حقیقت اخلاقیات انسانی در قرآن ظهور صفات حق تعالی در انسان است، به گونه ای که اگر رابطه صفات اخلاقی با خداوند قطع شود، صفات انسان صفات الهی نخواهد بود و در نتیجه فاقد آثار دنیوی و اخروی و به ویژه کمالی خواهد بود. نهایت مسیر متخلق شدن به اخلاق قرآنی، مقام خلیفه اللهی و قرب الهی و ولی خدا شدن است. در حقیقت اولیای خدا و مقربان درگاه حق و خلفای الاهی کسانی هستند که به کمال اخلاقی خویش نایل آمده اند؛ در معنای هر یک از این سه واژه، مظهریت صفات حق تعالی نقش اساسی دارد؛ با توجه به آیات قرآن ولّی خدا کسی است که همیشه و در همه حال مطیع پروردگار خویش بوده و آنچه را پروردگار دوست میدارد او نیز دوست می دارد. ولی خدا به مقام دوستی حق رسیده است. بنابراین، اسما و صفات حق را می یابد و حق تعالی او را مجلای ولایت و سرپرستی خود نسبت به بندگان خویش می کند. قرب انسان ها به خداوند به اندازه کمالات نفسانی و روحانی ای است که بنده کسب می کند تا جایی که بنده مظهر صفات حق شده و مقرب درگاه حق می گردد. خلیفه خدا در دیدگاه قرآن کسی است که اسمای الاهی را در خویش به منصّه ظهور برساند. تنها تفاوت حق و خلیفه او در این است که خداوند این صفات کمالی را بالاصاله و بالذات دارد و درنتیجه بی نیاز محض است و خلیفه خدا این صفات را بالتبع و بالعرض دارد.
در عهد عتیق نیز، خداوند در کانون تمام آموزههای اخلاقی این کتاب قرار دارد و محور اصلی اخلاق عهد عتیق مقدس بودن و تشبه به خداوند است و این موضوع در ابتدای اکثر قوانین اخلاقی عهد عتیق وارد شده است «مقدس باشید، زیرا که من یهوه خدای شما قدوس هستم.» (لاویان۱۹: ۲). و این بدان جهت است که انسان به صورت خداوند، آفریده شده است(پیدایش۱: ۲۷). شباهت انسان به خدا در عهد عتیق درصفات الهی و تقدس او ریشه دارد وخداوندِ قدوس، ازهرپلیدی وپستی به دوراست. این تقدس باید در قلمرو دین و اخلاق رسوخ یابد. این دو حوزه خود به دو نوع سلبی و ایجابی تقسیم میشوند. احکام ایجابی برای آراستن انسان به صفات حسنه و فضایل اخلاقی، و دستورهای سلبی برای پیرایش انسان از رذایل اخلاقی وضع شده اند. در حوزه دین، حیات قدسی نفیاً خواستار دوری از شرک و بتپرستی است و اثباتاً خواهان پذیرش آیینی است که هم شریف و هم تعالی بخش باشد. در حوزه اخلاقیات، عدالت جنبه سلبی قداست و تقوای اخلاقی جنبه اثباتی آن است. و بر این اساس قداست اخلاقی عبارت است از: مقاومت در برابر هر گونه خود پرستی و در خدمت اجتماع بودن است (اپستاین،۱۳۸۸: ۱۹-۲۰). از این رو حیات برای پیروان این کتاب به وظیفه ای جهت پرورش اخلاقی بدل می شود وانسان با قابلیت اخلاقی و روحانی خود این توانایی را دارد که در تکامل و ارتقای نژاد بشر به سوی عدالت و پرهیزگاری، با تشبه هرچه بیشتر به خدا، خود را شایسته ی همکاری با خداوند گرداند.
از منظر عهد جدید شناخت درست خدا از طریق مسیح صورت میگیرد (یوحنا۱: ۱۸). تشبه به مسیح، مهمترین نکته در اخلاق عهد جدید است. نگاه عهد جدید به اخلاق به صورت مجموعه گزارههای رفتاری که شخص باید آنان را بر زندگی خود تطبیق دهند نیست، بلکه عیسی برای پیروان خود الگویی کامل است و پیروان او کافی است از عیسی تقلید کرده و به او تشبه بجوید و لازم نیست برای فهم رفتار اخلاقی خود را درگیر مفاهیم کنند. مفسران عهد جدید، در توضیح این مطلب گفتهاند که: خداوند از روی محبت و لطف خویش، پسر یگانه خود را به جهان میفرستد تا برای نجات مردم به صلیب آویخته شود و مرگ را داوطلبانه قبول کند و به جای مردم جان خود را فدا کند و کفاره گناهانش باشد. او مجازات گناهان بشر را متحمل می شود تا عدالت الهی اجرا گردد و انسانها بتوانند آزادی یابند. از این رو، انسان باید بر خدا تکیه کند و با ایمان آوردن به مسیح نجات حاصل می شود. از این رو، از منظر عهد جدید، شخص با ایمان و تشبّه به مسیح، می تواند به مقام عدالت، فرزند خواندگی و تقدّس برسد. کسی که به مسیح به عنوان نجات دهنده خویش ایمان دارد، عادل شمرده می شود و همه حقوق و امتیازات فرزندی را دارا می شود و از هر گونه فساد درونی مبرّا میگردد و با بهره گرفتن از روح القدس، از شایستگی خدمت مسیح برخوردار میشوند و در نتیجه با این خدمت و شایستگی به مسیح شباهت پیدا می کنند(رومیان۵: ۹؛ ۴: ۷؛ غلاطیان۴: ۳-۶).
نقاط اشتراک و اختلاف قرآن و عهدین در مبانی اخلاقی
در بخش سوم از فصل سوم رساله حاضر، اولاً ایمان به عنوان اولین مبنای اخلاق، در قرآن و عهدین مورد مقایسه و تحلیل قرار گرفت. بدین دلیل که موضوع رسالۀ حاضر مقایسۀ فضایل اخلاقیای است که نشأت گرفته از ایمان میباشد، و این بررسی بردارندۀ این مطلب است که: پایه و اساس همۀ فضایل اخلاقی در هر سه کتاب، ایمان و اعتماد کامل به خداوند میباشد. زیربنای همه اصول اخلاقی و منطق همه آنها بلکه سر سلسله همه معنویات، ایمان مذهبی یعنی ایمان و اعتقاد به خداست.
ثانیاً در این بخش، شریعت به عنوان یک از زیربناهای اخلاق و یکی از عوامل نیل به نجات و سعادت انسان، در هر سه کتاب مورد بررسی قرار گرفت. و بدین جهت، شریعت به عنوان یکی از زیربناهای اخلاق مورد بررسی قرار گرفت که، مجموعه معارف دینی که در قرآن کریم منعکس شده است، متشکل از سه بخش عقاید، احکام و اخلاق میباشد. این سه لایه در ارتباط متقابل با یکدیگرند و عمل توأمان به آموزههای این سه بخش موجب رستگاری انسان می شود. علامه(ره) در ذیل تفسیر آیۀ «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کلَِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فىِ السَّمَاءِ* تُؤْتىِ أُکُلَهَا کلَُّ حِینِ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُون» (ابراهیم، ۱۴/ ۲۴-۲۵) میفرمایند: کلمه طیبهاى که به شجره طیبه مثل زده شده اعتقادات قلبى صحیح (توحید) است که اخلاق حسنه و عمل صالح فروع و شاخههایش مىباشند (طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۲: ۵۱)، قانون و شریعت هیچگاه به نیک بختی نمیرسد جز آنکه با ایمانی همراه باشد که نگهبان آن اخلاق حسنه باشد و اخلاق حسنه نیز کامل نمیگردد، مگر با یکتاپرستی و توحید (همان). به اعتقاد ایشان، از مهمترین ویژگیهای دین اسلام ارتباط همۀ اجزای آن با یکدیگر است؛ ارتباطی که منجر به وحدت و یکپارچگی کامل میان آنها میگردد، به این معنا که در اخلاق کریمه، که این دین همه را به سوى آن فرا مىخواند، روح توحید جارى و منتشر است و روح اخلاق نیز در همه اعمالى که افراد جامعه مکلّف بدان مىباشند منتشر مىباشد. پس همه اجزاى دین اسلام با تحلیل به توحید بازگشت مىکنند و توحید ترکیبى است از اخلاق و اعمال (همان). در عهد عتیق نیر آموزههای اخلاقی و تشریعی، هر دو در راستای یکدیگرند و برای رسیدن به نجات و رستگاری باید به هر دو قسم آموزهها عمل نمود، زیرا هر دوی آنها از ارادۀ الهی نشأت گرفتهاند. همه این آموزهها «از یک شبان صادر شدهاند.» (جامعه ۱۲: ۱۱) و روش آنها یکی است و نیز غایت آنان سامان دادن به حیات دنیوی انسانهاست. و موضوع همه این تعالیم رفتار انسانهاست. در نهایت، در این کتاب امر غیر اخلاقی در واقع همان امر نامشروع است (Kellner, 2000, v5, p259). جوهر تعالیم اخلاقی عهدعتیق که شباهت انسان به خداوند است از طریق عمل به شریعت در زندگی دنیوی محقّق میگردد. از اینرو در تورات،اخلاق و شریعت با یکدیگر رابطهای ناگسستنی دارند و طرح تربیتی حیات مقدس را فراهم می آورند. این تقدس در قلمرو دین و اخلاق به دو نوع سلبی و ایجابی تقسیم میشوند. در حوزۀ اخلاق، احکام ایجابی برای آراستن انسان به صفات حسنه و فضایل اخلاقی، و دستورهای سلبی برای پیرایش انسان از رذایل اخلاقی وضع شده اند. در حوزۀ دین،حیات قدسی نفیاً خواستار دوری از شرک و بتپرستی است و اثباتاً خواهان پذیرش آیینی است که هم شریف و هم تعالی بخش باشد. در حوزۀ اخلاقیات، عدالت جنبه سلبی قداست و تقوای اخلاقی جنبه اثباتی آن است. و بر این اساس قداست اخلاقی عبارت است از: مقاومت در برابر هر گونه خود پرستی و در خدمت اجتماع بودن است(اپستاین،۱۳۸۸: ۱۹-۲۰).
اما در عهد جدید، دو نگرش متفاوت از ارتباط میان اخلاق و شریعت وجود دارد؛ یکی نگرش حضرت عیسی در اناجیل و دیگری نگرش پولس. حضرت عیسی در زمانی ظهور کرد که عالمان یهودی اهل فساد شده بودند و تصور میکردند تنها با ریاکاری و عمل به ظواهر فرامین شریعت جدای از اخلاق، به سعادت و نجات میرسند و خویش را از سایر مردم عادی برتر و بالاتر میپنداشتند. در این زمان حضرت عیسی(ع) با سخنان و رفتار خود با این ادعای دینی یهود مبارزه مینمود و در پی نقد عالمان فریسی بود « وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، از آن رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک مینمایید و درون آنها مملّو از جبر و ظلم است.» (متی۲۳: ۲۵) ، اما هیچگاه در صدد ابطال شریعت حضرت موسی(ع) نبود و بارها اعلام نمود که «گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صُحُف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم. زیرا هر آینه به شما میگویم، تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.» (متی۵: ۱۷-۱۹). عیسی گاه همچون یک فریسی تمام عیار مردم را به انجام شریعت حضرت موسی(ع) دعوت مینماید (متی۱۹: ۵) و جالبتر اینکه به پیروانش توصیه مینماید که در عمل به شریعت حتی بیش از یک فریسی عمل نمایند (متی۴: ۲۳) و تاریخ نیز مؤید آن است که مسیحیان اولیه بر انجام اعمال تشریعی، یک جماعت شریعت مدار بودند و در التزام به انجام اعمال شریعت تلاش فراوانی داشتند (شلبی، ۱۹۹۳: ج۲، ۱۹۴). اما با این وجود، مسیح بر این اعتقاد بود که شریعت موسوی برای رهانیدن آدمی و نیل به رستگاری کافی نیست و معتقد است که انسان تنها با توقف به شریعت و التزام به قواعد خشک ان نمیتواند به آنچه اراده خدا در قبال آدمی است دست یابد (صادقنیا)، به عبارت دیگر، شریعت حدّ نصاب خواست خدا از آدمی است نه غایت آن (همان) و به همین دلیل است که میگوید « زیرا به شما میگویم، تا عدالت شما بر عدالت کاتبان و فریسیان افزون نشود، به ملکوت آسمان هرگز داخل نخواهید شد.» (متی۵: ۲۰). مسیح معتقد است که آنان در عمل به شریعت، کامل رفتار نکرده اند و به همین دلیل به پارهای از احکام تن می دهند و شماری دیگر از مهمترین احکام را انجام نمیدهند «وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت و زیره را عشر میدهید و اعظم احکام شریعت، یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کردهاید! میبایست آنها را بجا آورده، اینها را نیز ترک نکرده باشید.» (متی۲۳: ۲۳). فضاى کلى حاکم بر مشاجرات، حکایت از آن دارد که شریعت موسوى چیزى جز قواعدى خشک تلقى نمى شد و مقلدان این شریعت چون ماشین هایى بى جان بدون توجه به روح حاکم بر آن صرفاً در پى آن بودند که به آن تن دهند (هگل، ۱۳۸۰: ۴۱).
بنابراین، نوآورى عیسى در فهم شریعت و رویکرد تازه او هرگز به معناى طرد شریعت نیست و در حقیقت سخن عیسى حکایت از این مطلب دارد که اراده خدا و فرمان او تنها در احکام تشریعى او خلاصه نمى شود و براى رسیدن به خواست او پیروى از تورات به تنهایى کافى نیست، بلکه باید بر اساس اخلاق رفتار کرده; و این به معناى چیزى است فراتر از شریعت.
از نگاه پولس، شریعت مقدس (رومیان۷: ۱۲) و روحانی است (رومیان۷: ۱۴) و به وسیلۀ خدا به بنیاسرائیل عطا شده (رومیان۹: ۴)، ولی در نقشۀ خدا برای نجات بشر در آغاز، چیزی به نام شریعت وجود نداشته و تنها دلیل پیدایش آن، گناه آدم و هبوط او و گرفتاریش در طبیعت جسمانی است (صادق نیا، ). به اعتقاد وی، با آمدن مسیح در نقش فرزند خدا و فداشدنش برای انسان و کفاره شدنش در مقابل گناه آدم، انسان به محض ایمان آوردن به او به زندگی تازهای دست مییابد؛ یک زندگی روحانی که گناه و به تبع آن شریعت در آن معنا ندارد (غلاطیان۳: ۲۶) و انسان با هدایت روح القدس احیا شده (دوم قرنتیان ۳: ۶-۷) و از گناه نجات مییابد. علیرغم این مطلب، در مجموعه رسالههای پولس، بر برخی از احکام شرعی عهد عتیق تأکید شده است (افسسیان۴: ۲۵ و ۳۱؛ کولسیان۳: ۲۰؛ اول قرنتیان۶: ۱۷). با این تفاوت که در عهد عتیق، مصدر احکام شرعی یک نیروی بیرونی (خداوند) است، به این بیان که اگر دزدی، قتل، زنا و دروغگویی بد است، به این دلیل است که خدا دستور داده است اما پولس به نوعی اطاعت درونی و باطنی فرا میخواند «اما دارای ختنه واقعی هستیم نه آنها. زیرا ما به وسیله روح، خدا را میپرستیم و به مسیح افتخار میکنیم و به امتیازات ظاهری اتّکایی نداریم.» (فیلیپیان۳: ۳) و معتقد است این احکام زاییدۀ همان اطاعت روحانی و به عبارتی ایمان است. وی بر این باور است که شخص با ایمان چون جسم خود را به همراه مسیح بر صلیب میخکوب کرد و یک زندگانی روحانی و تازه برگزیده، از خواهشهای جسمانی چون: زنا، فسق، ناپاکی، فجور، بت پرستی، جادوگری و … (غلاطیان۵: ۱۹-۲۱) کنده شده و به ثمرات زندگی روحانی نظیر: محبّت، خوشی، آرامش، بردباری، مهربانی، خیرخواهی، وفاداری، فروتنی و خویشتنداری میرسد(غلاطیان۵: ۲۴). با این اوصاف، تأکید پولس بر پارهای از احکام، ولو احکام اخلاقی یا اعتقادی، نشان میدهد که نمی توان پولس را به تبلیغ اباحیگری و جدایی اخلاق از شریعت متهم نمود
سومین مبنای اخلاقی مشترکی که در این بخش مورد بررسی قرار گرفته است، پذیرش ولایت نبی است. پیامبران که معلمان الهی هستند باید برای موفقیت و پیروزی خویش در سیر تعلیم و تربیت انسانها، بهترین سرمشق و الگو برای مردم و پیروان خویش باشند. از این رو، پیامبران خود بهترین الگو در رسیدن به فضایل اخلاقی هستند و رفتارها و گفتارهایشان گویای اخلاقیات است و انسانها برای نیل به این مقصود باید به ایشان اقتدا کرده و آنها را الگوی خویش قرار دهند « وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم، ۶۸/ ۴)، « قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَه» (ممتحنه،۶۰/۴) و «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَه» (احزاب،۳۳/۲۱). در عهد عتیق پذیرش ولایت حضرت موسی(ع)، در عهد جدید ولایت حضرت عیسی(ع) و در قرآن ولایت حضرت محمد(ص) با اخلاق پیوندی جداناپذیر دارد. اما نگاه عهد عتیق و قرآن به پیامبرشان به عنوان یک انسان کامل و الگو برای کمالات اخلاقی است و قبول ولایت آنها، یعنی تمسک به آنها در تمام امور اخلاقی و اجرای کامل دستورات شریعت. اما عهدجدید، عیسی را خدایی میداند که تجسد یافته است، گرچه بعد انسانی هم برای او قائل می شود. و با قبول ولایت او، شخص دیگر نیازی به انجام اعمال نیکو و اخلاقی ندارد، زیرا صرف ایمان به مسیح او را به نجات و رهایی میرساند.
اختیار یکی دیگر از مبانی اخلاقی است که در این بخش مورد بررسی و مقایسه واقع شده است، بدین علّت که خودسازی و تزکیه و تهذیب اخلاق زمانی برای انسان میسر است که به توانایی خود در به دست آوردن کمالات و ارزشهای اخلاقی، اعتقاد داشته باشد و اگر گمان کند که اعمال و اخلاق حسنهاش در تکامل او بیتأثیر است، جایی برای تزکیه و تهذیب وی باقی نخواهد ماند (مصباح یزدی، اخلاق، ص۳). این مبنا وجه اشتراک قرآن و عهد عتیق به شمار می آید.
اما در عهد جدید به دلیل ظهور عقاید متعدد مانند «گناه ذاتی بشر» ، «فدیه مسیح برای کفاره گناهان»، «رستاخیز مسیح»، «آمرزیدگی تنها در اثر ایمان به مسیح» و «راهنمایی روحالقدس» باعث شد اولاً نقش اختیار در هدایت و بهبود زندگی بشر کم رنگ گردیده و ارزش حقیقی آن نادیده گرفته شود. ثانیا متفکران و الاهیدانان مسیحی نتوانند تعریف صحیحی از اختیار انسان در انتخاب خیر و شر در زندگی ارائه دهند. به دنبال آموزههای فوق، در عهدجدید درباره نقش اختیار در وصول انسان به نجات دو نگرش تفسیری متفاوت «ایمان گرایی» و «شریعت محوری» به وجود آمد. در نگرش ایمانگرایان (پولس)، انسان نقش چندانی در نجات خود ندارد و نقش اصلی را مسیح برعهده دارد نه استعداد و شایستگی بشری. در این دیدگاه که پایهگذار مبانی آن، پولس رسول بود از طرفی گناه را ذاتی انسان میدانند و از طرف دیگر مصلوب شدن مسیح را کفاره گناه انسان قلمداد می کنند، و بالتبع آن شخص به محض اینکه به حضرت عیسی مسیح(ع) ایمان آورد رستگار می شود هرچند به شریعت عمل نکند. در این نگرش نقش اختیار و رعایت قوانین اخلاقی کمرنگ شده و فقط فدیه مسیح است که تمام نقش را برای خود گرفته است، که این عقیده قابل پذیرش برای همه آنان از جمله پلاگیوس نبوده است. ولی در نگرش شریعت محورها در عهدجدید(انجیل همنوا، پطرس و یعقوب)، ایمان به همراه انجام شریعت و اعمال نیک، شرط نجات انسان به شمار می آید، و شایستگی درونی بشر نقش مهمی در وصول انسان به کمال نهاییاش دارد و این نگرش، محدوده بیشتری برای اعمال اخلاقی در نجات بشر قائل است، اما باوجود آموزه گناه ذاتی ونقش فدیه مسیح در رستگاری، قادر نبوده است که به این سوال بشر پاسخ کاملی بدهد: چگونه انسان می تواند بر گناه غلبه یابد و با تلاش خود به مدارج عالی اخلاقی برسد؟ برخی از عبارات کتاب مقدس در زمینه ایمان و عمل با عقاید شریعتمحوری، مطابقت بیشتری داشته و حاکی از قائل بودن اختیار برای انسان در دوری از گناه، انتخاب ایمان و انجام اعمال شریعت و اخلاقیات برای نجات میباشد. و علاوه بر قوانین و مقررات خاص، و تعیین مجازات برای متخلفین آن، مباحث اخلاقی ارزشمندی مانند نکوهش و یا ممنوعیت قتل نفس، دزدی، خیانت و توصیه به مهربانی و گذشت در برابر همنوعان وجود دارد. این مطالب گویای ردّ نظریه ایمانگرایان است. این در حالی است که در قرآن کریم و عهد عتیق گناه ذاتی انسان و ارثی بودن آن را برای تمام نسل بشر قبول ندارند. آن دو کتاب گناه کسی را به دیگران تعمیم نمیدهند. همچنین عهد عتیق و قرآن کریم موضوع فدای مسیح(ع) را قبول ندارند ولی قرآن برای حضرت مسیح مقام شفاعت را در نظر میگیرد. همچنین، موضوع رستاخیز مسیح از مردگان را قبول ندارند. از نظر قرآن مسیح نمرده است تا از قبر برخیزد، بلکه او با جسم و روحش به آسمان عروج کرده است.
معاد پنجمین مبنای اخلاقی است که در این بخش مورد مقایسه قرار گرفته در قرآن و عهدین است. بدین دلیل که، به منظور عمل به اصول اخلاقی و اجتناب از مفاسد اخلاقی، به یک ضمانت اجرایی نیاز است و این مبنا وجه مشترک ما بین قرآن و عهدجدید است. اعتقاد به معاد و ثواب و عقاب در عهد جدید و قرآن کریم، نوعی کنترل درونی ایجاد میکند؛ چراکه در قیامت، اعمال حسابرسی خواهند شد. تعداد کمی از مردم به این درجه از درک و شناخت رسیده اند که به خوبی به خاطر حسنش پایبندند و از بدی به خاطر قبحش دوری میگزینند. در این میان نیاز به نیروی محرکّی هست تا با بالا بردن انگیزه و اراده در شخص، زمینهی تربیت اخلاقی را در وی فراهم سازد. بنابراین در مقام تضمین عملی، اخلاق به دین وابسته است.
اما در اسفار خمسه (تورات) سخنی از رستاخیز و روز جزا، بهشت به عنوان پاداش برای انجام فضایل اخلاقی و جهنم به عنوان عقاب برای ارتکاب رذایل اخلاقی وجود ندارد. و به نظر میرسد اگرثواب و عقابی نیز وجود داشته باشد معمولاًدرچارچوب زمان تحقق مییابد. از اینرو، عدم وجود این آموزه در اسفار خمسه که از جمله الواح اولیهای بوده که بر موسی(ع) نازل شده است، مبانی اخلاقی عهدعتیق را دچار اعوجاج می کند و مسیر را برای کج اندیشان باز می کند و محیط تحلیلهای نادرست را برای بیماردلان مهیّا میسازد. هر چند اگر در کتب بعدی یهودیان نیز اشاراتی به معاد باشد، باز مشکل سر جای خود باقی میماند که چرا خداوند به پیامبر اولوالعزمش چنین اصل مهم و بنیادی را تذکر نداده است؟! در صورتی که آموزه معاد، مورد اهتمام همه انبیای الهی بوده است و دعوت به دین، در صورتی معنا دارد که زندگی پس از مرگ جزء اصول اساسی آن باشد. شاید میل باطنی قوم یهود به زندگی دنیوی آنان را واداشته تا آیات معاد را از تورات حذف کنند. و مؤید وجود این آموزه در الواح اولیه و حذف آن در نسخههای بعدی، آیات ذیل از سوره مبارکه طه است که بیانگر این مطلب است که آموزۀ در زمرۀ اولین آموزههای وحی شده بر حضرت موسی(ع) است: «إِنىِّ أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى* وَ أَنَا اخْترَْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى* إِنَّنىِ أَنَا اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنىِ وَ أَقِمِ الصَّلَوهَ لِذِکْرِى* إِنَّ السَّاعَهَ ءَاتِیَهٌ أَکاَدُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَى کلُُّ نَفْسِ بِمَا تَسْعَى* فَلَا یَصُدَّنَّکَ عَنهَْا مَن لَّا یُؤْمِنُ بهَِا وَ اتَّبَعَ هَوَئهُ فَترَْدَى»(طه، ۲۰/ ۱۲-۱۶).
یکی دیگر از وجه تمایزهای سیستم اخلاقی قرآن و عهد عتیق در این نکته است که: تعالیم اخلاقی قرآن فراگیر ولی تعالیم اخلاقی عهد عتیق بر اساس قومیت (بنی اسرائیل) است. آیاتی از عهدعتیق، بیانگر این نکته است که اسرائیل قوم برگزیدهی الهی است و رابطه ویژه و منحصر به فردی با خدای جهان دارند. توجه به این اصل، موجب تناقض بین مبانی اخلاقی و برگزیدگی میگردد و این سؤال پیش می آید که اگر یک شخص غیریهودی مبانی اخلاقی را رعایت کند، ولی به صرف اینکه یهودی نیست اعمال او ارزشی ندارد؟! و یا اینکه اگر یک شخص یهودی مبانی اخلاقی را رعایت نکند، فقط به صرف یهودی بودن و برگزیده بودنش، اعمال او ارزشمند و قابل قبول است؟! با توجه به آیات عهدعتیق این نکته واضح است که انتخاب و برگزیدگی قوم یهود مشروط به ایمان به خدا و وفاداری و رعایت عهد و میثاق است، و در غیر این صورت، این موهبت عظیم الهی از آنان گرفته می شود (تثنیه ۲۸: ۱-۶۸؛ ۲۶: ۱۶-۱۹؛پادشاهان اول ۹: ۶-۹؛لاویان ۲۰: ۲۲-۲۶). و در مواردی از کتاب مقدس دیده می شود که هیچ تفاوتی بین ملّت اسرائیل و ملل دیگر جهان نیست (عاموس ۹: ۷؛اشعیا ۴۵: ۲-۲۳؛ ۴۵: ۱۴) و در بسیاری از آیات کتاب مقدس خداوند از خشم و غضب خود بر قوم بنی اسرائیل و ویرانی شهرها و آواراگی مردمانش سخن گفته است(اشعیا ۵۱: ۱۷-۱۸؛میکاه ۳: ۹-۱۲؛پیدایش ۱۵: ۱۶؛ تثنیه ۹: ۴-۵). تعالیم قرآن کریم در همین زمینه، ملاکهای برگزیدگی را ایمان حقیقی و التزام بر دین الهی معرفی نموده، شرط بهرهمندی از توفیقات ربوبی را تقیّد به احکام و بایستههای اخلاقی میداند و به طور صریح، مفاد میثاق الهی با بنیاسرائیل را التزام بر تکالیف دینی معرفی نموده و مصادیق فراوانی از استنکاف و اعراض آنها از خدا و دین الهی و تعالیم اخلاقی را برشمرده است.
نقاط اشتراک و اختلاف قرآن و عهدین در برخی از فضایل اخلاقی ایمانی
در فصل چهارم این رساله، برخی از فضایل اخلاقی که سر منشأ آنها ایمان است، در قرآن و عهدین مورد بررسی و تطبیق قرار گرفت، که در ذیل به نتایج حاصله از این مقایسه، و نقاط اشتراک و اختلاف این کتب مقدس در این زمینه اشاره میگردد.
محبّت
محبّت یکی از فضیلتهای والای اخلاقی مشترک در قرآن و عهدین است که سرچشمۀ آن ایمان به پروردگار عالم میباشد. از دیدگاه این کتب آسمانی، اساس آفرینش بر پایه عشق و محبت بنانهاده شده است. محبت دو طرفهی خدا و بنده در این کتب مورد توجه ویژه است که آغازگر آن خداوند است. خداوند میخواهد تا بنده بازتابی از صفات و اسماء پروردگارش باشد حتی به صورت ناقص، به عبارتی رنگ خدائی بر خویشتن بگیرد. از این رو، در قرآن و عهدین راهکارهایی را جهت بهره گیری انسان از این فضیلت اخلاقی معرفی نموده است که البته قرآن در برخی از این روشها با عهدین همسو در برخی دیگر ناهمسو است.
ایمان به معنای اعتماد و اطمینان به خداوند، اولین گام بیان شده در قرآن و عهدین جهت کسب محبّت الهی است. خداوند متعال هستی را بر پایۀ عشق و محبت ایجاد کرده است و انسان نیز در قبال این موهبت الهی، باید به او امیدوار باشد و او تنها معبودی باشد که به او عشق میورزد و به چیزهایی که زوال پذیر و فانی هستند دل نبندد و این امر جز با اخراج محبّت غیر خدا از قلب حاصل نمی شود. البته این کتب تأکید دارند که ایمان محض، محبّت الهی را به همراه ندارد، بلکه کسب محبت الهی در گرو ایمان توأم با اطاعت از فرامین صادره از پروردگار است(کهف، ۱۸/ ۱۰۷؛ بقره، ۲/ ۸۲؛ مائده، ۵/ ۹؛ تثنیه۲۶: ۱۶-۱۹ و … ) و عمل نکردن به فرامین الهی موجب می شود تا شخص موهبت محبت الهی را از خود دریغ نماید، و در نتیجه مورد غضب الهی قرار گیرند. همین امری که موجب شد قوم بنیاسرائیل مورد طرد و لعنت الهی قرار گیرند (اشعیا ۵۱: ۱۷-۱۸؛میکاه ۳: ۹-۱۲؛پیدایش ۱۵: ۱۶؛ تثنیه ۹: ۴-۵).
تقوا، یکی دیگر از خصیصه های مشترک معرفی شده در قرآن و عهد عتیق است که باعث می شود انسان به موجب آن، محبوب درگاه الهی واقع شود. بنابر آیات این دو کتاب آسمانی، اگر انسانها به عهدی که با خدا مبنی بر عبادت او و پرهیز از عبادت و پرستش غیر او بستند، وفا نمایند، خداوند در مقابل نیز آنها را دوست دارد (آل عمران، ۳/ ۷۶؛ توبه، ۹/ ۴؛ خروج۳۴: ۶؛ تثنیه۱۰: ۱۲-۱۳) ، وفای به عهد ها و وعده ها، باعث تقویت روحیه شکیبایی و امیدواری در نهاد آدمی می گردد چراکه آدمی وقتی به این موضوع یقین داشته باشد که با وفا کردن به تعهدات الهی و پیروی از دستورات و فرمان های او، خداوند نیز به عهدهای خود با بندگان وفا خواهد کرد و آنان را به پاداش اعمال نیک و صالح شان خواهد رساند، در مقابل مشکلات صبر مینماید و بیشتر نسبت به آینده و فرجام خویش امیدوار می گردد و روحیه ناامیدی و یأس را از وجود خویش پاک مینماید. از سویی دیـگر با در نظـر داشتن قـدرت او و هـمچنیـن تـرس از عقاب او، بـه سوی اعمال ناشایست نـمی رود و زمینـه برخورداری از نعمت های الهی را برای خود فراهم مینماید.
توکل که خود یک فضیلت اخلاقی متوقف بر ایمان است، از جمله روشهای مشترک جلب محبّت الهی بیان شده در قرآن و عهدین است. از دید این کتب، توکل عبارت است از اطمینان قلبی انسان به خداوند در همۀ امور خویش و اعتماد به اینکه هیچ قدرتی و اسبابی در عالم هستی جدای از خداوند در آدمی تأثیرگذار نیست. و خداوند در آیات فراوانی از این کتابها به کرّات، انسانها را به توکل بر خداوند دعوت نموده است و در برابر این اعتماد و اطمینان بندگان، وعدۀ خود را مبنی بر دوست داشتن انها و کفایت امور آنان اعلام مینماید (مزامیر۱۸: ۳۰؛ ۲۱: ۷؛ عبرانیان۱۰: ۳۸؛ آل عمران، ۳/ ۱۵۹).
توبه یکی دیگر از آموزههای مشترک قرآن و عهدین، جهت پذیرش بذر محبت الهی در قلب انسانهاست. روی برگرداندن از معاصی و روی آوردن به لطف و رحمت خداوند موجبات جلب محبت الهی را فراهم می آورد (بقره، ۲/ ۲۲۲؛ مکاشفه۲: ۴-۵؛ اشعیا۵۹: ۲۰).
صبوری در برابر گرفتاریهای و سختیهای زندگی دنیوی، از جمله آموزههای مشترک قرآن و عهد جدید به عنوان راهکاری جهت کسب محبّت الهی میباشد. خداوند کسانی را که به خاطر رضای او، در برابر مشکلات و ناهمواریهای زندگی و آزار و اذیت دشمنان صبر پیشه می کنند، دوست میدارد (آل عمران، ۲/ ۱۴۶؛ رومیان۵: ۳-۵).
یکی دیگر از مشترکات قرآن و عهدین در این زمینۀ این است که انسانها باید سعی نمایند تا صفات الهی را در خود به منصۀ ظهور برسانند. محبت نمودن و عشق ورزیدن از جمله صفات الهی است که افراد باید در سایۀ این صفت خدایی به همنوعان خود لطف و محبت نمایند. در این کتب مقدس، دربارۀ محبت نمودن به والدین، فرزندان، همسر و … سفارشهای زیادی شده است. از منظر این کتب تمام افراد بشر با یکدیگر در ارتباطاند و همچون اعضای یک بدن میباشند، اما تفاوتی که در این رابطه وجود دارد، این است که در کتب عهدین، به محبت نمودن نسبت به همه افراد توصیه شده است ولی در قرآن با استناد به آیهی (مائده، ۵/۵۴) از محبت کردن مؤمنان نسبت به بیایمانان منع شده است. زیرا دوستی با کسانی که دچار حب منفی شده اند منجر به سقوط از درجات ایمان و قرار گرفتن در گروه ظالمین خواهد شد (توبه، ۹/۲۳-۲۴).
صبر
صبر، یکی دیگر از فضیلتهای اخلاقی ایمانی مورد تأکید در قرآن و عهدین محسوب می شود. خداوند در آیات متعددی از این کتب آسمانی با بیان اهمیت و ضرورت صبر مؤمنان را به آن فرا می خواهد و از آنان می خواهد که در برابر حوادث و مصیبتها با ذکر یاد خدا با شکیبایی حوادث را پشت سر بگذارند و مطمئن باشند که کارهای خداوند از روی حکمت است پس باید به او توکل کنند.
یکی از وجه اشتراکهای قرآن و عهدین پیرامون فضیلت صبر این است که: یکی از ارکان ایمان درست و حقیقی، صبر است. از منظر این کتب، ایمانی واقعی است که صبوری در برابر ناملایمات زندگی را با خود به ارمغان داشته باشد. به واسطه ایمان به خداوند، چنان اطمینان و دلگرمی در روان آدمی حاصل می شود که در برابر تمامی ناملایمات زندگی مقاومت و صبر می نماید و نه تنها احساس یأس و ناامیدی نمی کند، بلکه به دلیل اینکه خدا را همواره ملازم و همراه با خود می داند، برای رسیدن به آینده ای بهتر و سرشار از موفقیت، تلاش افزون تری می نماید. به همین دلیل قرآن، ثبات آرامش را مخصوص کسانی می داند که قلبی سرشار از ایمان داشته باشند(انعام/۶، ۸۲؛ مزامیر۴۰: ۱-۳؛ دوم قرنتیان۱: ۹-۱۰).
نقطه اشتراک دیگر قرآن و عهدین، دربارۀ صبر این است که: از دیدگاه این کتب آسمانی، صبر با دیگر محاسن اخلاقی و کمالات روحی ارتباط تنگاتنگی دارد، که از آن جمله پیوستگی صبر با توکل است. توکّل یعنی تکیه کردن به قادر متعال و کار خود را به او واگذاشتن است که نشانِ توحید و بندگی است (طباطبائی،۱۴۱۷،ج۱۲: ۵۲۷). بدیهی است هنگامی که شخص اتکاء به پشتیبان نیرومندی دارد، پایداری و صبرش در هجوم مشکلات بیشتر است تا زمانی که نقطه امید و تکیهگاهی ندارد (نحل، ۱۶/ ۴۲و۴۱؛ ناحوم۱: ۶-۷؛ رومیان۱۲: ۱۰-۱۲). بنابراین ریشه همه فضائل انسانى و پشتوانه همه برنامههاى سازنده فردى و اجتماعى، همین صبر و توکل است: صبر، عامل استقامت در برابر موانع و مشکلات است و توکل، انگیزه حرکت در این راه پر نشیب و فراز.
در هر سه کتاب مقدس، صبر از جمله صفات اخلاقی مهم است که هم به خداوند متعال نسبت داده شده است و هم به انسان. صبر خدا، در این کتب بدین معناست که خداوند، در انتقام گرفتن از نافرمانان عجله نمی ورزد و به بندگان خود فرصت توبه کردن میدهد. آدمیان نیز باید، با الگو قرار دادن این صفت الهی، در برابر مشکلات و ناهمواریهای دنیا صبر پیشه نمایند. پیامبران که معلمان الهی هستند، بهترین سرمشق و الگو برای مردم و پیروان خویش باشند . از این رو، پیامبران خود بهترین الگو در رسیدن به مقام صبر الهی هستند و انسانها برای نیل به این مقصود باید به ایشان اقتدا کرده و آنها را الگوی خویش قرار دهند. در این راستا، خداوند انبیاء زیادی را همچون: حضرات ایوب(ع)، یعقوب(ع)، اسماعیل(ع)، ادریس(ع)، عیسی(ع) و . . . به عنوان پیامبرانی که مظهر صبر و ایستادگی هستند معرفی مینماید.
قرآن و عهدین، وعدههای بسیاری به پیروان خود در قبال ایستادگی در برابر سختیها برای رضای الهی، به عنوان پاداش در نظر گرفته است که از جمله مهمترین این وعدهها، سرانجام نیکو و دخول به بهشت میباشد (رعد، ۱۳/ ۲۲؛ اشعیا۵۷: ۲؛ دوم قرنتیان۴: ۹).
سیمای صبر در این سه کتاب آسمانی متفاوت است. سیمای صبر از دیدگاه قرآن بر ایمان، یقین، شکر استوار است. از منظر قرآن کریم، برای رسیدن به والاترین مقام توسط انسان، که همان مقام هدایت به امری و امامت است، دو خصیصۀ صبر و یقین لازم است (سجده، ۳۲/ ۲۴). منظوراین است که دو رکن ایمان عبارتند از عقیده به علاوۀ عمل، که رکن اول راخداوند در آیه فوق کلمه یقین عنوان نموده و رکن دوم را با صبر که بیانگر حرکت و عمل است بیان کرده است. به همین علت خداوند در آیه فوق صبر و یقین را کنار هم قرار داده است. و از سوی دیگر، اگر صبر و تحمل با شکر ـ که نتیجه توجه به نعمت و منعم است ـ توأم باشد، آرامش روحی و فرصت تأمل را به شخص میدهد. در قرآن کریم نیز چهار مرتبه کلمه «صَبَّارٍ» بکار رفته که به دنبال تمام آن ها کلمه «شَکُورٍ» آمده است و این نشانه آن است که صبر و شکر در کنار هم نقش ویژهاى دارند چراکه مسائلى که در اطراف انسان مىگذرد، یا طبق مراد است که جاى شکر دارد و یا خلاف میل انسان است که جاى صبر دارد. پس انسان دائماً باید یا در حال صبر باشد یا در حال شکر و گرنه در حال کفران و غفلت خواهد بود.
زیر بنای صبر در عهدجدید، بر محبّت خداوند و فدیه شدن مسیح جهت کفارۀ گناهان بشر استوار است و نتیجۀ صبر از منظر این کتاب، رساندن انسانها به محبت الهی است. سرچشمه و زمینه ساز صبر، محبت مسیح است. شهامت عیسی در هنگام به صلیب کشیده شدنش و فدیه شدن در برابر گناهان بشر، الگوی کامل صبوری و بردباری است. شخص مؤمن به مسیح با یادآوری لطف و محبت مسیح به انسانها، باید با تأسی جستن به مسیح در مقابل گرفتاریها شکیبایی ورزد و به امید نجات در زمان بازگشت ثانوی و پرجلال عیسی باشد. شخص مسیحی میداند که از طریق صبر کردن، با نجات دهنده همکاری می کند (رومیان۸: ۱۷؛ فیلیپیان۳: ۱۰).
اما در عهد عتیق، تصویر صبر به طور کامل نشان داده نشده است. بدین شرح که اولاً: در بخشهای اولیّۀ عهد عتیق، از یهوه یک خدای جبّار و قهّار به تصویر کشیده شده است که در انتقام و تلافی کردن عجول است و در پی آن است که با کوچکترین اشتباهی از بنیاسرائیل، آنها را عذاب نماید. او خدایی است که دستور قتل، غارت و سوزاندن اسرائیلیان را صادر می کند (اعداد۱۱: ۱۰-۱۲)، اما در قسمت های بعدی عهد عتیق، خداوند، خدایی صبور و دیر خشم معرفی شده است، خدایی که صبورانه از گناهان بندگان خود میگذرد. ثانیاً: در اسفار خمسه، چندان اثری از دعوت مردم به صبر و شکیبایی و پاداش به صابران وجود ندارد و این دعوت به صبر در برابر مشکلات بیشتر پس از قرن هشتم پیش از میلاد به چشم می خورد جایی که بعد از مرگ سلیمان و در زمان جانشینی پسرش بین بنی اسرائیل اختلاف افتاد و کشور آنها به دو کشور اسرائیل در شمال و یهودا در جنوب تقسیم گردید. و از این زمان به بعد است که اسرائیلیان با رنج و سختی دست و پنجه نرم می کنند و انبیا نیز مردم را به شکیبایی در برابر مصائب دعوت می کنند که این امر بیشتر بعد از حملۀ بخت النصر به اورشلیم دیده می شود. ثالثاً: در داستان حضرت ایوب(ع) در این کتاب، در برخی موارد انسان احساس می کند که ایشان به کفرگویی نزدیک شده است، رابعاً با توجه به آیات عهد عتیق در زمینۀ صبر این تصوّر به ذهن میرسد که تمام سختیها و مشکلات زندگی به خاطر گناهانی است که بندگان مرتکب شده اند و تا هنگامی که بنده معصیتی را انجام نداده است، دچار عذاب و سختی نمی شود. ولی از دیدگاه قرآن، مصیبتهایی که در طول زندگی به انسان میرسد، دو نوع است: یک دسته مصیبتهایی که کیفر اعمال انسانهاست : «وَ مَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَهٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکمُْ وَ یَعْفُواْ عَن کَثِیر» (شوری، ۴۲/ ۳۰)، گناهان آثار متعددی دارند از جمله قساوت قلب، غفلت، تسلط شیطان، سلب توفیق، ضعف یا زوال ایمان، رنجش خاطر پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و … و از جملۀ آنها نزول بلایا و مصائب است (طیب، ۱۳۷۸، ج۱۱: ۴۹۰). دسته دوم، مصیبتهایی هستند که جنبۀ آزمایش دارند: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فىِ الْأَرْضِ وَ لَا فىِ أَنفُسِکُمْ إِلَّا فىِ کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبرَْأَهَا» (حدید، ۵۷/ ۲۲)، مصائب ذکر شده در این آیه، مصائب حاصل از اعمال انسانها نیست، بلکه برای آزمایش و ترفیع درجۀ انسانها ظهور مییابد (مکارم شیرازی، ۱۴۲۱، ج۲۳، ص۳۶۳). خامساً: از دیدگاه عهد عتیق، پاداش انسان در قبال صبری که در برابر مصیبتهای زندگی از خود نشان میدهد، در همین حیات دنیوی به او داده می شود. ولی این در صورتی است که از دیدگاه قرآن، برخی از پاداشها در این دنیا و بسیاری از آنها در جهان دیگر به انسان عطا می شود.
خوف
ترس از حضور و مقام خداوند، ترس از ناخشنودیش، ترس از عذاب او، فرمانبرداری نسبت به قدرت پادشاهانهاش، از جمله فضایل اخلاقی ایمانی دیگری است که قرآن و عهدین، اهتمام خاصی نسبت بدان داشته اند و به این نوع ترس سفارش نموده اند. این کتب بر این باورند که: خوف از خداوند در سعادت و رستگاری انسان، نقش بسیار با اهمیتی ایفا می کند؛ زیرا سعادت انسان جز با ملاقات پروردگار و محبت الهی محقق نمی شود، و این در حالیست که محبت الهی خود در گرو بریدگی قلب از وابستگیها و تعلقات دنیوی میباشد و برای قطع علاقه از محبت دنیا چارهای جز دل بریدن از شهوات و لذتها نیست و آتش خوف از خداوند، سلاح مؤثری در راه پای گذاری بر لذتها و شهوات دنیوی است. بنابراین، تنها با ترس واقعی از خداوند است که انسان از بندگی ترسهای غیرطبیعی و شیطانی رهایی مییابد. خداوند در آیات بسیاری از قرآن و عهدین تأکید می ورزد که آدمی باید تنها از او بترسد و این ترس همواره باید در او موجود باشد (آل عمران، ۳/ ۱۷۵؛ ) چراکه این نوع ترس، در صورتی که در ژرفای درونِ انسان نفوذ نماید، او را از ارتکاب اعمال مهلک و جرم ها باز داشته و به کار نیک و مسابقه و پیشتازی در عرصه فضیلت وا می دارد. ترس از خداوند، گذرگاهی است برای تطهیر نفس از پلیدی ها و مرتبت و منزلتی است در مدارج پاکسازی نفس از اوهام تا آرامش و امنیت و آسایش برای نفس و روان انسان بارور گردد و فرد با ایمان از طریق آن از هرگونه احسان و رحمت و تفضل الهی بهره مند شود.
نوعی دیگری از ترس وجود دارد، که در قرآن و عهدین مورد مذمت قرار گرفته است؛ ترسی که زجرآور، موقت و از نوع اسارت است و آدمی را از خداوند دور می کند و همیشه همراه با اضطراب، اندوه و سرکشی است و می تواند توسط انسان کسب شود یا متظاهرانه باشد. نظیر: ترس از غیر خدا، ترس از دشمن، ترس از مرگ، ترس از مردم، ترس از شیطان و ترس از آسیب مالی. قرآن و عهدین، هرگونه ترس و خوفی را که تغییری در حقیقت امر نمی دهد، بلکه بر دوش جان سنگینی می کند، بر می دارد زیرا ترسی که چیزی از واقعیت تلخ کاهش ندهد، بیهوده است. در حقیقت این کتب مقدس معتقداند که هیچ یک از عوامل رعب آور عادی، نه ذاتا منشأ سود و زیانی هستند و نه به خودی خود، دارای قدرت امداد می باشند، از این رو سزاوار ترس نیستند. شیوه ارعاب و تهدید و ایجاد وسوسه، سیاست دائمى قدرتهاى شیطانى است و هر گونه شایعهاى که مایه ترس افراد مؤمن گردد، شیطانى است و تنها افراد ترسوى میدانهاى نبرد، یار شیطان و تحت نفوذ اویند. اما مؤمنان واقعی و آنان که ولایت خداوند را پذیرفته اند، هیچ شایعه و سخن شیطانی نمی تواند در درون شان نفوذ یابد «فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا یَخافُ بَخْسا وَ لا رَهَقا» (جن، ۱۳/ ۷۲). بنابراین اگر در قلبى ترس از غیر خدا پیدا شود، نشانه عدم تکامل ایمان و نفوذ وسوسههاى شیطانى است، زیرا روشن است در عالم بیکران هستى تنها پناهگاه خدا است و مؤثر بالذات فقط او است و دیگران در برابر قدرت او قدرتى ندارند. اصولا مؤمنان اگر ولى خود را که خداست با ولىِّ مشرکان و منافقان که شیطان است مقایسه کنند، می دانند که آن ها در برابر خداوند هیچگونه قدرتى ندارند و به همین دلیل نباید از آن ها، کمترین وحشتى داشته باشند. نتیجه این سخن آن است که هر کجا ایمان نفوذ کرد، شهامت و شجاعت نیز به همراه آن نفوذ خواهد کرد. زیراکسی که ایمان به آخرت دارد و عمل صالح انجام دهد هیچ ترسی از گذشته و آینده ندارد (بقره/۲، ۲۷۷).
از دید قرآن و عهدین، منشأ اصلی خوف از خداوند متعال شناخت و معرفت به پروردگار و ایمان به اوست. کسی که معتقد باشد خداوند به تمام افکار او آگاه است و همۀ اعمال و رفتارهای او را میبیند و سخنان او را میشنود، و میداند در صورت ارتکاب معاصی به عذاب دنیوی یا اخروی خداوند دچار می شود و در نتیجه در تمامی کارهایش ترس از خدا را مدّ نظر می آورد و نفس خویش را از مرتکب شدن به گناهان باز میدارد. ایمان، به گرایش انسان یعنی به حالت ذهنی او اشاره دارد و تمایل شخص نسبت به چیزی چگونگی و کیفیت رفتار او را مشخص خواهد کرد و متناسب با تمایلات خود، گزینشهای خود را صورت خواهد داد. تمایل طبیعی آنها به زندگیای خواهد بود که گرایششان به آن سمت است. گرایش آدمی مبتنی بر چیزی است که به آن معتقد است یا به عنوان حقیقت قبول دارد. انسان عاقل ناپایداری و زودگذر بودن زندگی را خواهد پذیرفت. او قبول خواهد کرد که مخلوق خداوند است و خداوند به زندگی او هدف داده است و اینکه هر انسانی نسبت به خداوند مسئول است. او کلام خداوند را به عنوان امری واقعی و الگوی زندگی خود خواهد پذیرفت و تعالیم خداوند را در زندگی کوتاه دنیوی تحقق خواهد بخشید و به این امر پی خواهد برد که زندگی جاودانی او در پیش است . انسان خردمند و عاقل زمانی را که خداوند به او داده است بیهوده به هدر نمیدهد. ایمان انسان خردمند بیش از هر کسی کامل است و به واسطه ایمانش فیض خداوند شامل حال او می شود. او کلام خداوند و عهد او برای نجات انسان را خواهد پذیرفت و ادیان دروغین جهان را رد خواهد کرد.
اندیشیدن دربارۀ عاقبت ملل پیشین و عذابهایی که بر آنها جاری گشته است، یکی دیگر از راهکارهایی است که قرآن و عهدین، جهت کسب خصیصۀ خوف از پروردگار معرفی کرده اند. این تأمل صفت خوف از عذاب الهی را در شخص ایجاد و تقویت می کند.
قرآن و عهدین، تقریباً شاخصههای مشترکی را برای افراد خدا ترس معرفی مینمایند، از جمله: ایمان به خداوند (آل عمران، ۳/ ۱۷۵) و مطیع اوامر او بودن (خروج۱: ۱۷)، اقدام به انجام اعمال نیکو (انفال، ۸/ ۲-۳؛ امثال۸: ۱۳؛ اعمال رسولان۱۰: ۳۵)، سعادت (بینه، ۹۸/ ۷-۸؛ اعمال رسولان۱۰: ۳۵)، توبه (ق، ۵۰/ ۳۳) و … . خوف از خدا، پیوسته شخص مؤمن را به تقوا و جلب رضامندی الهی (عبرانیان۱۲: ۲۸) و اطاعت از خدا و رسول وامیدارد. همچنین وی را از انجام هر گونه عمل ناشایستی که خدا و رسول از آن نهی فرمودهاند، بازمیدارد. او از تجاوز به جان و مال مردم پرهیز می کند (مائده، ۵/ ۲۸؛ اول پطرس۲: ۱۷) و در صورتی که خبط و خطایی از او سر بزند، به درگاه الهی توبه می کند. نتیجه اینکه، اگر حاصل خوف از خداوند، در دل بنده تقوا و خویشتن داری باشد، چنین بندهای به سعادت نائل گشته، زیرا خوف از خداوند تمامی صفات منفی و رذایل اخلاقی را در دل انسان ریشه کن می کند و به جای آن انوار الطاف خداوندی میتاباند تا انسان را به سر منزل مقصود و سیر الی الله برسانند.
قرآن و عهدین، عاقبت یکسانی را برای اشخاصی که از خدا نمیترسند، بیان می کنند. از دید این کتب مقدس، سرانجام چنین اشخاصی عبارت است از: مبتلا شدن به قساوت قلب (بقره، ۲/ ۷۴) و رو آوردن به گناه و شرارت (مزامیر۳۶: ۱)، محروم شدن از برکات و نعمتهای خداوندی (یوحنا۳: ۲۰)، دچار شدن به خشم الهی خداوند (ارمیا۲: ۱۹؛ رومیان۳: ۱۸-۱۹) و تحت تسلط شیطان قرار گرفتن (بقره، ۲/ ۲۸۶؛ لوقا۱۹: ۴۳).
وعده و وعید از جمله راهکارهای مشابه قرآن و عهدین است که خداوند متعال در جهت تربیت بشر و رسانیدن او به کمال، در این کتب تعبیه کرده است، و این روش نیکو را در هر مقام و موقعیتی که باشد در مورد همه بندگان اجرا میفرماید. از این رو، در این کتابها، به ترسندگان از خدا وعدههای زیبایی داده شده است و نتایج دنیوی و اخروی فراوانی را برای ایشان بیان نموده اند: نظیر: رهایی از تسلط و خوف دشمن(مزامیر۶۴: ۱؛ اعمال رسولان۱۸: ۹) و پیروزی بر دشمنان (اشعیا۳۳: ۱۸؛ متی۸: ۲۶)، برخورداری از رحمت الهی (مزامیر۳۱: ۱۹؛ لوقا۱: ۵۰)، رسیدن به سعادت و نجات (اشعیا۳۵: ۴؛ اعمال رسولان۱۳: ۲۶)، رضایت الهی (جامعه۸: ۱۲؛ بینه۹۸: ۷-۸)، امیدواری به خداوند (مزامیر۱۱۹: ۷۴)، برخورداری از هدایت الهی (توبه، ۹/ ۱۸؛ مزامیر۲۵: ۱۲) و … . پس، بر پیروان این کتب لازم است که برای رسیدن به تکامل معنوی واخلاقی خویش، با عمل به فرامین قرآن و پیامبران، وعدههای الهی را شامل حال خویش گردانند و وعیدهای خداوند را از خود دور سازند و بدین وسیله وجود خویش را مظهر اسمی از اسمای الهی گردانند.
امید
امید به خداوند، از فضایل اخلاقی ایمانی مهم دیگری است که در قرآن و عهدین سفارش زیادی به آن شده است. از منظر این کتب، امید حقیقی در ارتباط با خداوند است؛ یعنی در رسیدن انسان به خداوند و غرق شدن در عبودیت و پرستش اوست. در حقیقت، امید با ایمان به خداوند و عشق به او در آدمی ایجاد و بهواسطه رحمت الهی و تجلی صفات او در بشر تقویت میشود. همچنین در پرتو شناخت هدف اصلی زندگانی و آشنایی با افکار مانع و مخرب و مبارزه با آمال و آرزوهای واهی، میتوان به حفظ و ابقای آن امیدوار بود.
امید در این کتابها، به علت تفاوت متعلق ها آن، به دوصورت پسندیده و ناپسند بیان گردیده است. امید مطلوب از نظر این کتاب آسمانی، مربوط به اموری است که در جهت رضای الهی است و انسان را به یاد خداوند می اندازد. و امید نامطلوب، مربوط به امور دنیوی است که رضای الهی در آن لحاظ نمی گردد. امید به پروردگار زمینه پیدایش عمل صالح و بستر مناسبی برای داشتن قیامت در زندگی، تحمل سختیها و مشکلات در زندگی و برخورد نیکو با مستمندان را فراهم میسازد.
از منظر عهد عتیق و اناجیل سه گانهی همسو (متی، مرقس و لوقا) همانند قرآن کریم، وحی و دین برای ایجاد امید در بشر آمده تا به تکامل روحی- جسمی و سعادت دنیوی و اخروی او کمک نماید. آدمی میتواند امیدوار باشد که بهواسطه ایمان به خداوند و پیروی از شریعت و اطاعت محض از نبی خدا، به حیات جاودان و آرامش ابدی نائل گردد. با این تفاوت که قرآن کریم، از حیات اخروی بسیار سخن گفته و مؤمنان را امیدوار میسازد که در زندگانی اخروی هیچیک از اعمال نیک دنیوی ایشان از صفحه هستی پاک نمیشود(غافر، ۴۰/ ۳۹). اما در اناجیل سهگانه، از حیات جاودان با نام ملکوت تعبیر شده که دارای معانی گوناگون و متعلق های بسیاری است. اما چون حقیقتی روحانی است که تنها بهواسطه ایمان، میتوان بدان رسید، تنها بخشی از آن، واقع در عالم غیب است.
اما تفکرات یوحنا و اندیشههای پولس در این زمینه با قرآن متفاوت است. در تفکرات یوحنا، مسیح سرچشمه امید است. ملکوت از آن مسیح است و امیدِ ایمانداران به او، بهواسطه واقعه رستاخیز اوست. و در منظر پولس، امید بهدنبال انگاره سقوط بشر و مفهوم فدا و رستاخیز مسیح ایجاد شد. درنتیجه، این عمل مسیح، ایمانداران به او، میتوانند امید داشته باشند که در برکات زندگی جاوید شرکت نمایند. مشوق و محرک این امید نیز یادآوری محبت مسیح به انسانهاست. بنابراین، در نگاه پولس، امید بهمعنای صبر و انتظار است. این تفکر او، تفاسیر و دیدگاههای مختلفی را در مسیحیت بهدنبال داشت که از این میان، اگوستین هم با وی همرأی بود.
قرآن و عهدین، راهکارهایی را جهت افزایش امید در انسان بیان نموده اند، که برخی از این راهکارها اختصاص به هر سه کتاب دارد، برخی مشترک بین قرآن و عهدعتیق، برخی دیگر مشترک بین قرآن و عهدجدید و بعضی دیگر اختصاص به قرآن دارد. بنابراین روشن است که راهکارهای قرآن در این زمینه بسیار گستردهتر است.
از منظر قرآن و عهدین، رویکرد توحیدى در زندگى، یگانه راه دستیابى به امنیّت و آرامش است(انعام، ۶/ ۸۱؛ مزامیر۶۲: ۵؛ عبرانیان۱۱: ۱) و هسته و بنیاد امید فرد را شکل می دهد. به واسطه ایمان به خداوند، چنان اطمینان و دلگرمی در روان آدمی حاصل می شود که در برابر تمامی ناملایمات زندگی مقاومت و صبر مینماید و نه تنها احساس یأس و ناامیدی نمی کند، بلکه به دلیل اینکه خدا را همواره ملازم و همراه با خود می داند، برای رسیدن به آینده ای بهتر و سرشار از موفقیت، تلاش افزون تری می نماید. به همین دلیل قرآن، ثبات آرامش را مخصوص کسانی می داند که قلبی سرشار از ایمان داشته باشند (یوسف، ۱۲/ ۳۹).
در تفکر قرآنی و عهدین، راه نجات از مصائب گوناگون صبر و پایداری است نه بیتابی و سراسیمگی یا افسردگی وناامیدی. صبر و توکل بر خالق یکتا، سبب موفقیت آدمی و ایجاد روح امید در او می گردد چراکه ریشه همه فضائل انسانى و پشتوانه همه برنامههاى سازنده فردى و اجتماعى، همین صبر و توکل است (یوسف، ۱۲/ ۸۷؛ مراثی۳: ۲۱-۲۲؛ رومیان۵: ۳-۵).
احساس گناه یکى از عوامل اضطراب و افسردگى است. توبه و انابه به سوى پروردگار راهى است که خدا در قرآن و عهدین برای انسان ها قرار داده است تا از یأس و ناامیدى بپرهیزند و بدانند آفریدگارشان پذیرنده افراد عاصى است. قرآن انابه را راهکاری برای دستیابی به آرامش می داند و انسان گناهکار که با گناه خویش دچار عصیان شده است با انابه می تواند خود را به آرامش برساند چراکه انابه همان ایمان و اطمینان قلب است با ذکر خدا (رعد/۱۳، ۲۷ و ۲۸؛ مکاشفه۲: ۴-۵؛ اشعیا۵۹: ۲۰).
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-29] [ 10:32:00 ق.ظ ]
|