نصر، متولد هجده‌ فروردین‌ ۱۳۱۲ ه‌ش یا ۱۹۳۳م، در خانواده‌ای‌ با اصل و نسبی فرهیخته و مذهبی در تهران‌ زاده‌ شد. سیر فکری‌ نصر فرایندی‌ قابل‌ توجه‌ دارد‌. او در آغاز در ادبیات‌ فارسی‌ و اسلامی‌ آموزش‌ خوبی‌ دید. وقتی ۱۳ ساله بود، به درخواست پدرش به امریکا می­رود. در دوره دانشگاهی­اش، شاخه MIT را در رشته فیزیک انتخاب کرد چرا که از روی سادگی، فکر می­کرد این رشته کلید فهم واقعیت است یعنی امکان بدست آوردن دانش درباره «ماهیت چیزها». اما هنگامی‌ که‌ سخنرانیِ‌ ریاضیدان‌ و فیلسوف‌ انگلیسی‌ برتراند راسل‌ (۱۸۷۲-۱۹۷۰) را شنید «از کشف‌ اینکه‌ بسیاری‌ از فیلسوفان‌ برجسته‌ی‌ غرب‌ اعتقاد نداشتند که‌ نقش‌ علوم‌ به‌ طور کلی‌ و فیزیک‌ به‌ طور خاص‌، کشف‌ سرشت‌ و جوانب‌ فیزیکی‌ واقعیت‌ بوده‌ است‌» یکّه‌ خورد. مهمترین تأثیری که نصر در این دوره پذیرفت، از فیلسوف و مورخ علم مشهور ایتالیایی، جورجیو دیسانتیلانا[۱۸۶] بود که علاوه بر سایر چیزها، یک سال درباره دانته به نصر و دوستانش آموزش داد. در این‌ احوال‌ آثار معلم‌ ایتالیایی­اش‌، او را با داستان‌ رابطه‌ی‌ دشوار میان‌ فلسفه‌، علم‌ و دین‌ در غرب‌ آشنا ساخت‌.
در سال ۱۹۵۰ به بوستون سفر کرد. نصر همانطور که دوره­ های علوم انسانی را مدیریت می­کرد، مطالعات علمی­اش را تکمیل نمود. طولی نکشید که نوشته­ های آناندا کواماراسوامی[۱۸۷] و فریتیوف‌ شووان[۱۸۸] را کشف کرد. درجه علمی­اش را که گرفت، رهسپار هاروارد شد. در آنجا در سال‌ ۱۹۵۶م، (۱۳۳۵ ه ش) در رشته‌‌ زمین‌­شناسی‌ و ژئوفیزیک‌ درجه‌ی‌ فوق لیسانس‌ را گرفت. پس از آن به تاریخ علم تغییر رشته داد. علاقه­ وی به تاریخ علم و فلسفه به جهت شناخت گونه­ های دیگر علم به طبیعت و در پی دلایل گسترش علم جدید بود. او با برخی از دانشمندان بزرگ جهان از قبیل: جورج سارتون[۱۸۹]، هری ولفسون[۱۹۰] و برنارد کوهن[۱۹۱]، هم در این دو رشته و هم در مطالعات اسلامی، کار کرد. همچنین در خلال‌ مطالعه‌ی‌ خود با دانشوران‌ پرآوازه‌ای‌ چون‌ ریچارد فرای‌، سرهمیلتون‌ گیپ[۱۹۲]، اتین‌ ژیلسون[۱۹۳]‌، د.ت‌. سوزوکی[۱۹۴]‌ آشنا شد. او همچنین‌ به‌ خواندن‌ آثار آنانداک‌، کواماراسوامی‌، رنه‌ گنون[۱۹۵]، فریتیوف‌ شووان‌ و تیتوس‌ بورکهارت[۱۹۶] پرداخت.‌ این‌ دانشوران‌ به‌ نوبه‌ی‌ خود، او را با دنیای‌ متافیزیک‌ شرقی‌، هندو و سنتی‌ غرب‌ آشنا ساختند.
در سال‌ ۱۹۵۸م (۱۳۳۷ ه ش) در رشته‌‌ فلسفه‌ و تاریخ‌ علوم‌ درجه‌ی‌ دکترا گرفت‌. متن بازنگری شده­­ی رساله وی در سال ۱۹۶۴م (۱۳۴۳ه ش) با عنوان مقدمه­ای بر اصول کیهان­شناسی اسلامی در دانشگاه هاروارد به چاپ رسید. در پائیز ۱۹۵۸ به ایران بازگشت و به­عنوان استادیار تاریخ علم و فلسفه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران آغاز به فعالیت نمود. پس از آن ازدواج کرد و خانواده تشکیل داد و به سمت استادی در دانشگاه تهران منسوب شد. متونِ دیرینه فلسفه اسلامی را خط به خط با سه تن از بزرگترین اساتید قرن بیستم، محمدکاظم عصار، علامه طباطبائی و سیدابوالحسن قزوینی مطالعه نمود. همچنین تماس­هایی هم با دیگر اساتید هم در فلسفه و هم تصوف داشت. مدت بیست و یک سالی که در ایران ماند، دوره­ای بسیار پربار در زندگی­اش بود. نصر به‌ زودی‌ به‌ موفقیت‌های‌ پی‌ در پی‌ دانشگاهی‌ دست‌ یافت‌: استاد دانشگاه‌، معاون‌ و رئیس‌ دانشکده‌ی‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ دانشگاه‌ تهران‌ (۱۳۴۷-۱۳۵۱) و رئیس‌ دانشگاه‌ صنعتی‌ شریف‌ (۱۳۵۱-۱۳۵۴) شد. او همچنین سمتهای‌ زیر را نیز دارا بود؛ عضو فرهنگستان‌ علوم‌ ایران‌، عضو شورای‌ ملی‌ آموزش‌ عالی‌ ایران‌ و نیز بنیان­گذار و نخستین‌ دبیر کل‌ انجمن‌ فلسفه‌‌ ایران‌ (۱۳۵۲-۱۳۵۷).
نصر در سال‌ ۱۹۷۹م (۱۳۵۷ ه ش) با وقوع‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در کنار خانواده‌اش‌ به‌ ایالات‌ متحده‌ بازگشت[۱۹۷]‌. چندی‌ پیش‌ از وقوع‌ انقلاب‌ اسلامی،‌ دانشگاه‌ ادینبورگ از نصر برای ایراد سخنرانی در سخنرانی­های معتبر گیفورد[۱۹۸] (مشهورترین‌ مجموعه‌ی‌ سخنرانی­ها در حوزه ­های الهیات‌ طبیعی‌ و فلسفه‌‌ دین) در دانشگاه ادینبورگ‌ دعوت به عمل آمد. او به­عنوان‌ نخستین سخنران غیر غربی‌ برای‌ ایراد سخنرانی‌ در این سلسله سخنرانی­ها بود. لذا وی‌ به‌ این‌ منظور متن‌ سخنرانی‌ و در نتیجه‌ کتاب معرفت‌ و معنویت[۱۹۹] را تألیف‌ نمود. این‌ کتاب‌ از مهم‌ترین‌ آثار اوست‌ که‌ بر محققان‌ و دانشجویان‌ مطالعات‌ دینی‌ بسیار تأثیرگذار بوده است. به گفته­ی نصر این سخنرانی همچون هدیه­ای از بهشت بود و به یک معنا بر او نازل شده بود (نصر، ۱۳۸۳: ۱۴۴).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در سال‌ ۱۹۸۲، جهت‌ تألیف‌ و تدوین‌ پروژه‌ی‌ مهم‌ انتشار دائرۀالمعارف‌ دین‌ و معنویت،‌ از نصر برای‌ همکاری‌ با اِورِت‌ کوزین[۲۰۰] سرویراستار و استاد فلسفه‌‌ قرون‌ وسطی‌ در دانشگاه‌ فوردام[۲۰۱] و بسیاری‌ دیگر از فیلسوفان‌ و محققان‌ برجسته‌ی‌ رشته‌‌ ادیان‌ دعوت‌ به‌ عمل‌ آمد و او ویراستاری‌ دو جلد مربوط‌ به‌ دین‌ اسلام‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ و سرانجام‌ اثر مزبور در سالهای‌ ۱۹۸۹ و۱۹۹۱ به‌ بازار نشر وارد گردید. نصر از هیئت مدیره­ی بنیاد مطالعات سنتی در واشنگتن است که از سال ۱۹۹۴ نشریه سوفیا[۲۰۲] منتشر می‌شود. او همچنین برای مدتی استاد دانشگاه تمپل در حوزه ­های دین­شناسی، فلسفه تطبیقی و اسلام‌شناسی بود. ‌در سال ۱۹۸۴ نیز دعوت­نامه­ای از دانشگاه جورج واشنگتن برای مطالعات اسلامی فرستاده شد.
در نتیجه‌ی‌ فعالیتهای‌ یادشده،‌ دکتر نصر در محافل‌ دانشگاهی‌ آمریکا به‌ عنوان‌ اندیشمندی‌ سنت‌­گرا و شارح‌ و طرفدار جهان‌بینی‌ «حکمت‌ جاویدان»[۲۰۳] معروف‌ گردید. در واقع‌ بسیاری‌ از کوششهای‌ فکری‌ و نوشته‌های‌ او – از زمانی‌ که‌ علیرغم‌ میلش‌ در آمریکا اقامت‌ دارد – مصروف‌ این‌ محور فکری‌ مهم‌ و زمینه‌های‌ ادیان‌ تطبیقی‌، فلسفه‌ و گفتگوهای‌ دینی‌ شده‌ است‌. نصر در سال‌ ۱۹۸۶ نوشته‌های‌ اصلی‌ شووان‌ را ویراستاری‌ کرد. وی‌ در سال‌ ۱۹۹۰ به‌ سرپرستی‌ »مرکز مطالعه‌ی‌ اسلام‌ و ارتباطات‌ متقابل‌ مسیحیان‌» در کالج‌ سالی‌ اوک[۲۰۴] انتخاب‌ گردید. نصر همچنین‌ در بنیان‌گذاری‌ و فعالیتهای‌ «مرکز تفاهیم‌ مسلمین‌ و مسیحیان‌« در دانشگاه‌ جرج‌ تاون‌ (واشنگتن‌ دی‌. سی‌) نقش‌ فعالی‌ بر عهده‌ داشته است‌ و در بسیاری‌ از همایش­های‌ مربوط‌ به‌ موضوع‌ فعالیت­های‌ مرکز، از جمله‌ در «پارلمان‌ ادیان‌ عالم‌» در سال‌ ۱۹۹۳ شرکت‌ کرده‌ است‌. او در حال‌ حاضر استاد مطالعات‌ اسلامی‌ در دانشگاه‌ جورج‌ واشنگتن‌ است‌. در مقام‌ یک‌ استاد دانشگاه‌ و عضو فعال‌ جامعه‌ی‌ فلسفی‌، سیاسی‌ و مذهبی‌ ایران‌ از دهه ۱۹۵۰‌م (۱۳۳۰ ه ش) به‌ بعد، اثری‌ ماندگار بر مباحثات‌ فلسفی‌ در ایران‌ جدید باقی‌ گذاشت‌. در همین سال کتاب نیاز به علم قدسی را منتشر نمود که بسیاری از بن­مایه­های کتاب معرفت و امر قدسی را دنبال می­کرد.
برخی از مهم­ترین آثار سیدحسین نصر (که به فارسی ترجمه شده است) عبارتند از:
یادنامه‌ی‌ ملاّصدرا، به‌ اهتمام‌ و با مقدمه‌ی‌ سیّد حسین‌ نصر»، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، ۱۳۴۰٫
نظر متفکّران‌ اسلامی‌ درباره‌ی‌ طبیعت‌، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، ۱۳۴۲٫ چاپ‌ دوم‌، تهران‌ دهخدا، ۱۳۵۰٫
معارف‌ اسلامی‌ در جهان‌ معاصر، تهران‌، شرکت‌ سهامی‌ کتاب‌ جیبی‌، ۱۳۴۹، چاپ‌ دوم‌ ۱۳۵۳، چاپ‌ سوّم‌ ۱۳۷۱٫
علم‌ و تمدّن‌ در اسلام‌، ترجمه‌ احمد آرام‌، تهران‌، نشر اندیشه‌، ۱۳۵۰٫
تاریخ‌ فلسفه‌‌ اسلامی‌، ترجمه‌ی‌ اسداللّه‌ مبشّری‌، تهران‌، امیرکبیر، ۱۳۵۲٫
هنر و معنوّیت‌ اسلامی‌، ترجمه‌ی‌ رحیم‌ قاسمیان‌، تهران‌، دفتر مطالعات‌ دینی‌ هنر، ۱۳۷۵٫
سه‌ حکیم‌ مسلمان‌، ترجمه‌ احمد آرام‌، تهران‌، انتشارات‌ امیرکبیر، ۱۳۷۱٫
جوان‌ مسلمان‌ و دنیای‌ متجدد، ترجمه‌ی‌ مرتضی‌ اسعدی‌، تهران‌، طرح‌ نو، ۱۳۷۳٫
نیاز به‌ علم‌ مقدّس‌، ترجمه‌ی‌ حسن‌ میان‌ داری‌، قم‌، انتشارات‌ طه‌، ۱۳۷۹٫
معرفت‌ و امر قدسی‌، ترجمه‌ فرزاد حاجی‌ میرزایی‌، تهران‌، انتشارات‌ فرزان‌ روز، ۱۳۸۰٫
معرفت‌ و معنویت، ترجمه‌ی‌ انشاءاللّه‌ رحمتی‌، تهران‌، انتشارات‌ دفتر پژوهش‌ و نشر سهروردی‌، ۱۳۸۰٫
دین و نظم طبیعت، سیدحسین نصر؛ ترجمه انشاءالله رحمتی-تهران: نشر نی، ۱۳۸۵٫
انسان و طبیعت: بحران معنوی انسان متجدد، سیدحسین نصر، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۷٫
آرمان­ها و واقعیات اسلام، ترجمه انشاءالله رحمتی، تهران، جامی، ۱۳۸۲٫

۳-۳-۲- دیدگاه نصر در مورد رابطه دین و محیط زیست

علاوه بر مقالات منتشره از نصر در خصوص دین و بحران زیست­محیطی، در میان کتاب­های او، انسان و طبیعت و نیز دین و نظم طبیعت دو کتاب مهمی است که دیدگاه­ های خود را در خصوص بحران محیط زیست و علل آن شرح داده است.

۳-۳-۲-۱- بررسی و تحلیل کتاب­های انسان و طبیعت و دین و نظم طبیعت

در میان تلاش­ های انجام گرفته در خصوص کشف علل بی­نظمی و تخریب محیط زیست، به­ندرت علل زیربنایی و اساسی در معرض دید قرار می­گیرند. کتاب انسان و طبیعت به بررسی ریشه ­های مسائلی پرداخته است که بسیاری از مردم، علائم بیرونی آنها را تشخیص می­ دهند. این کتاب، بحران زیست­محیطی را از زاویه­ای دیگر نگریسته است، یعنی بررسی بحران محیط زیست در پرتو بحران درونی انسان­ها و بر محیط درون انسان­ها و نه محیط بیرونی آنها، تأکید دارد. در واقع در میان راه‎حل­ها و اقدامات انجام گرفته در راستای حفظ محیط زیست و برون شد از بحران فعلی، این نگاه کمتر دیده شده است. به تعبیر نصر باید به­ طور دقیق به بررسی و ریشه­یابی مسأله پرداخت و بلکه حتی پیش از این هم، باید خود مسأله به­روشنی مشخص شود. چرا که برخی تلاش­هایی که صورت می­گیرد منجر به بروز مشکلات بیشتری می­گردد. بنابراین نصر در کتاب خویش ابتدا به طرح مسائلی که امروزه از مواجهه­ انسان با طبیعت به‌وجود آمده است پرداخته و سپس در جستجوی تبیین علل بنیادینی که این شرایط را به ­وجود آورده­اند و اصولی که غفلت و چشم­پوشی از آن، موجب حاد شدن بحران جدید شده است، می ­پردازد. بنابر دیدگاه نصر، بحران درونی که انسان بدان دچار شده است ریشه در دلایل تاریخی و عقلانی دارد و این کتاب، سیری تاریخی­ از شکاف میان انسان و طبیعت به‌دست داده است.
این کتاب، مسئول بحران را، کاربرد علوم طبیعی و پذیرش جهان­بینی آن برای انسان متجدد قلمداد نموده است. در حالیکه برای انسان غیرمتجدد (خواه معاصر خواه باستانی) کل ماده عالم دارای وجهی مقدس است و همه پدیده ­ها معنادار و از مظاهر خداوند می­باشند. به نظر نصر شکل‌گیری علوم نوین، منوط به تقدس­زدایی از کائنات و دنیوی شدن بوده است. علوم طبیعی، فهم‌پذیری و معقولیت خویش را از دست دادند و تنها علمِ قابل قبول، همین علم کمّی و ماشینی است و دیگر انواع دانش­ها و معرفت­ها نسبت به نظام­های طبیعی و کیهانی، از منزلت علم بودن محروم شده و یا به­ صورت اموری احساساتی یا خرافی نگریسته می­ شود (نصر، ۱۳۷۹: ۱۴). نصر توجه به دیدگاه علما و فلاسفه علم جدید در مورد اهمیت علم جدید و به­ ویژه فیزیک در تعیین معنای کلی طبیعت اشیا را مهم دانسته است. زیرا همین دیدگاه­هاست که بخش اعظم ادراک نوین از طبیعت را آنگونه که توسط عموم مردم پذیرفته شده است، تشکیل می­ دهند و عنصر مهمی از مسأله عموم، مواجهه­ انسان جدید با طبیعت­ است (همان: ۱۸).
نصر به اجمال به معرفی دیدگاه­ های پوزیتیویسم منطقی و نگرش­های مشابه آن پرداخته است و این دیدگاه ­ها را در جهت حذف هرگونه اهمیت متافیزیکی از علم جدید می­داند. پس از اشاره به این دیدگاه ­ها، دیدگاه متکلمان و متفکران مسیحی را نیز با اهمیت می­داند. وی معتقد است اکثر جریان‌های کلامی به موضوع انسان و تاریخ پرداخته و روی مسأله نجات انسان به عنوان یک فرد مجزا و تنها، به عوض نجات و رستگاری همه تعینات، تمرکز نموده ­اند. او مواضع متکلمینی مانند بارت و برونر را مثال می­زند که بر این عقیده بودند که طبیعت نمی­تواند چیزی راجع به خداوند به انسان یاد دهد و بنابراین دارای هیچ نفع کلامی و معنوی نیست. با این حال معدود متکلمینی هم بودند که اهمیت طبیعت به­عنوان زمینه حیات دینی را به تحقیق دریافته­اند و به­ خوبی درک کرده ­اند، برای اینکه انسان بتواند اعتقاد محکمی به خود دین داشته باشد، ضروری است اعتقاد داشته باشد که خلقت نشانه­ای از خالق هستی را به نمایش می­ گذارد. این دسته از متکلمان به جنبه وحیانی جهان عنایت داشته اند. به این صورت که اگر خلقت به­نحوی تجلی خداوند نبود، هیچ­گونه کشف و تجلی الهی امکان ظهور و بروز نداشت (همان: ۳۴ و ۳۰). اگرچه چنین دیدگاه­ هایی در بازیابی رابطه انسان و طبیعت اهمیت دارد اما به ندرت فهمیده و پذیرفته شده و در عمل ناموفق بوده است.
به نظر نصر تفکر دینی نوین بیشتر به سکولاریزه کردن طبیعت کمک کرده است و در مقابلِ آنچه علم درباب طبیعت دیکته می­ کند عقب­نشینی نموده است. به نظر او حتی الاهیات طبیعی­ای که بتواند به نحو راضی­کننده ­ای پلی معنوی میان انسان و طبیعت به­دست دهد، وجود ندارد. وقتی از مسیحیت دعوت به عمل آمد تا حافظ تمدن شود، با دنیایی مواجه شد که در آن طبیعت­باوری، تجربه­گرایی و عقل­باوری، بسیار رواج داشتند. بنابراین مسیحیت در مقابل این طبیعت­گرایی، از طریق توجه دادن و تأکید بر حدود بین ماوراءطبیعه و طبیعت و نیز از طریق تمیز بین امور طبیعی و مافوق طبیعی به­نحوی چنان سخت و دقیق عکس­العمل نشان داد که به محروم ساختن طبیعت از روح درونی آن انجامید. مسیحیت، به منظور حفظ و نجات ارواح انسان­ها در اوضاع و احوال خاصی که خود را در آن می­دید چاره­ای نداشت جز اینکه اهمیت کلامی و روحانی طبیعت را فراموش کند و نادیده گیرد یا حداقل آن را بسیار کوچک شمارد. از این لحاظ مطالعه طبیعت از یک نگاه یزدان­شناسانه در مسیحیت غربی، از جایگاهی محوری برخوردار نشد (نصر، ۱۳۷۹: ۶۳). فرانسیس آسیزی هم نمونه ­ای است در دل معنویت مسیحی، که نظریه های برجسته­ای را در مورد ماهیت قدسی طبیعت بیان داشت (نصر، ۱۳۷۹: ۷۱). درواقع نصر که بحران محیط زیست را حاصل از میان رفتن انسجام و هماهنگی رابطه­ انسان و طبیعت می­داند، فقدان دانش متافیزیک [۱] در روزگار تجدد را به مستقیم­ترین وجه مسئول از دست دادن هماهنگی و انسجام میان انسان و طبیعت و نقش علوم طبیعت در شمای کلی بشری قلمداد نموده است، به واسطه­ این حقیقت که چنین دانشی تقریباً به­کلی در غرب به دست فراموشی سپرده شده است. در حالی که در سنت­های مشرق زمین به حیات خویش ادامه داده است. انسان باید برای کشف دوباره اهمیت متافیزیکی طبیعت و احیای سنت متافیزیکی در درون مسیحیت، به این سنت­های شرقی روی آورد (نصر، ۱۳۷۹: ۱۰۴).
نصر پس از اشاره به علتِ از دست رفتن انسجام میان انسان و طبیعت و ضرورت روی­آوری به سنت­های شرقی، به معرفی سنت­های شرقی­ای مانند «تائویسم»، «شینتو» و «ذِن»، «هندو» و «اسلام» پرداخته است. نصر معتقد است که اسلام در بنیان­های کلامی خود بیشتر شبیه مسیحیت است و با وجود این، در دل خویش، معرفتی دارد که مشابه عقاید متافیزیکی سایر ادیان شرقی است. درواقع اسلام در هر دو معنای جغرافیایی و متافیزیکی، امت وسطا است که قرآن بدان اشاره دارد. به همین دلیل ساختار عقلانی اسلام و عقاید کیهان­شناختی و علوم طبیعتِ آن می ­تواند در بیدار ساختنِ پاره­ای امکاناتِ مسکوت و راکد خاص در درون مسیحیت، بیشترین کمک­ها را عرضه نمایند (نصر، ۱۳۷۹: ۱۲۱). در اسلام اتصال جدایی­ناپذیر بین انسان و طبیعت و همچنین میان علوم طبیعت و مذهب و در خود قرآن که لوگوس یا کلمه خداوند است یافت می­ شود. اسلام از طریق امتناع از جدا ساختن انسان و طبیعت به­ طور کامل، نگاه یکپارچه خود نسبت به عالم وجود را حفظ کرده است و در شریان­های نظم کیهانی و طبیعی، جریان فیض یا برکت الهی را جاری می­بیند. بشر برای طبیعت، مجرای فیض و رحمت است، بدین طریق که به­واسطه­ مشارکت فعال در جهان معنوی، به داخل جهان طبیعت نورافشانی می­ کند. به­خاطر ارتباط صمیمانه بین انسان و طبیعت، حالت درونی انسان در نظم خارجی بازتاب یافته است. از همین روی است که وقتی وجود داخلی انسان به سمت تاریکی و بی­نظمی رو می­ کند طبیعت نیز از هماهنگی و زیبایی به جانب عدم تعادل و بی­نظمی می­رود. در اسلام به­واسطه این مفهوم خاص از انسان و طبیعت، طبیعت هرگز به­عنوان امری دنیوی ملحوظ نشده است (نصر، ۱۳۷۹: ۱۲۴-۱۲۲).
نصر در کتاب دین و نظم طبیعت که از عمیق­ترین بحث­های وی در باب موضوع محیط زیست و نقش فلسفه غرب در بحران محیط زیست می­باشد، درصدد است ساحت­های دینی و معنوی بحران زیست محیطی و اهمیت شکاف میان معرفت و امرقدسی (معنویت) را در شتاب بخشیدن به هرج و مرج و آشفتگی­های یک نظم معنوی و فکری که آلودگی و تخریب نظم طبیعی، مشهودترین پیامد آن است در کانون توجه قرار دهد (نصر، ۱۳۸۹: ۱۶). این کتاب با توجه و تعمق در سنن فلسفی غرب، تاریخ علوم، جهان­بینی ادیان گوناگون جهان، درباره رابطه دین و نظام طبیعت دیدگاهی جهانی ارائه نموده است. نظم طبیعت چیزی جز نظم انسان­ها نیست و هماهنگی آن، همان هماهنگی درونی است. اجزای طبیعت همان اجزای ما و تخریب طبیعت تخریب ماست. این درسی است که ادیان در طی اعصار تعلیم داده­اند.

۳-۳-۲-۲- مدعای اصلی نصر

نصر از آن دسته متفکرانی است که بحران زیست محیطی را ریشه در بحرانی عمیق­تر، یعنی بحران معنوی می­داند[۲۰۵]. او معتقد است واژه معنویت در مفهوم فعلی، واژه­ای مدرن است. درواقع آن ابعاد و عناصری از دین که در غرب به فراموشی سپرده شده است به غلط به معنویت (به عنوان تمایز از دین) تعریف شده است. بنابراین هم از مفهوم دین و هم معنویت استفاده نموده چرا که به گفته­ی او «درکاربردِ فعلی کلمه دین در بسیاری مناطق، اغلب عنصر معنوی کنار گذاشته می­ شود. مردمی که در جستجوی بعد درونی تجربه دینی و حقیقت دینی­اند در پی واژه دیگری برای تکمیل واژه دین­اند؛ این تراژدی است اما با این حال حقیقت است» ۲۰۰۷: ۲۹) Nasr,).
نصر به عنوان یک سنت­گرا [۲] معتقد است که بدون دین، معنویتی نیست. درواقع راه رسیدن به معنا، انتخاب راهی است که خدا برای ما انتخاب کرده، یعنی دین. برای آنها که دین، هنوز یک واقعیت محسوب می­ شود آسانتر است که از طریق دین و دیدگاه­ های دینی درباب طبیعت، بتوان راه­حلی برای بحرانی که از آن رنج می­بریم ارائه داد. جمع کثیری از جهان هنوز زندگیِ دین­مدارانه دارند ولی با این حال بیشتر متفکران غربی درباره مسأله محیط زیست بر این باورند که گویی همه، دنباله­روی لاادریِ فلسفه سکولاری­اند که در آکسفورد، کمبریج و هاروارد پرورش داده می­ شود و بنابراین آنها در پی گسترش یک اخلاق زیست­محیطیِ عقلانی بر پایه لاادری­گرایی­اند؛ گویی این جهان اصلاً تأثیر زیادی روی بحران زیست­محیطی ندارد. بنابراین لازم است که به شیوه­ای واقعی، جهانی را که در آن زندگی می­کنیم در نظر گیریم (۳۰ :Ibid).
نصر بر این ادعاست که بحران محیط زیست و اساساً ظهور هر بحرانی، برآمده از بحران عمیق­تری است به­نام بحران معنوی [که این بحران معنوی، دلایل تاریخی و عقلانی خودش را دارد]. بحران معنوی بدین معناست که انسان از خود اصیل خویش فاصله گرفته است. همان خودی که از خدا سرچشمه گرفته است. درواقع غفلت و بی­توجهی به انسان معنویِ مبتنی بر متون دینی، نه تنها منجر به ظهور مشکلاتی در سطح انسانی شده است بلکه بر رابطه­ میان انسان و طبیعت هم تأثیرگذار بوده است.
به نظر نصر بحران ارتباط انسان و طبیعت در غرب بر اساس دو اشتباه به ­وجود آمد؛ یکی عدم درک درست‏ و عمیق‏تر انسان و دیگری واقعیت قدسی طبیعت. این‏ یکی از عواقب بحران معنوی بود که در طول‏ رنسانس و قرن هفدهم به ­وجود آمد و طبق آن، انسان مدرن خود را یک موجود زمینی دید که‏ هیچ مسئولیتی در قبال خدا و مخلوقاتش ندارد. همچنین در نتیجه­­ی بحران فکری و معنوی، امر قدسی طبیعت به کناری نهاده شد. طبیعت، حضوری مکانیکی و حسابگرانه برای انسان پیدا کرد. این بحران معنوی از زمان انقلاب صنعتی به‏ این سو جدی‏تر شده است (نصر، ۱۳۷۹: ۹). به همین دلیل، نصر به توصیف انسان و تفاوت ماهیت انسان در طول دوره­ های رنسانس و قرون وسطا و نیز انسان سنتی و مدرن می ­پردازد.
به نظر نصر، مخدوش­سازی تصویر انسان در غرب را می­توان تا اواخر قرون وسطا ردیابی نمود. زیرا از جمله دلایل این مخدوش­سازی، ارسطویی کردن افراطی تفکر غربی در قرن سیزدهم است. این ظاهری کردن تفکر مسیحی که دنیوی کردن علوم جهان­شناسی در قرن هفدهم را در پی داشت، خود نتیجه­ بومی کردن انسان مسیحی به­عنوان یک شهروند کاملاً راضی در این جهان بود. در حالیکه انسان واقعی، واقعیت باطنی خود را آن صورتی می­داند که صفات الاهی را منعکس می­سازد و واقعیت کیهانی به واسطه­ واقعیت باطنی او خلق شده است. یعنی امکان­ها در لوگوس یا کلمه­الله (که به‌واسطه­ آن همه چیزها خلق شده ­اند) منطوی است (همان: ۳۳۶). مفهومی که از انسان در دوران متجدد برداشت می­ شود مغایر با مفهوم سنتی است. برداشت متجدد، انسان را به­عنوان واسطه­ میان آسمان و زمین تلقی نمی­کند بلکه عصیانگری می­داند که از نقش الوهیت به نفع خویش سوءاستفاده می­ کند. درحالیکه انسان در مفهوم سنتی یعنی همان خلیفۀ­الله، انسانی است که در جهان سنتی زندگی می­ کند و یک مبدأ کلی دارد. انسان به تعبیر اسلامی، جانشین خدا در زمین است؛ در قبال اعمالش در پیشگاه خداوند مسئول بوده و حافظ زمین می­باشد. حق سلطه بر زمین به او داده شده مشروط بر اینکه به خودش به عنوان آن شخصیت زمینی محوری که بر صورت خداوند آفریده شده است - یعنی یک موجود خداگونه که در این عالم زندگی می­ کند - وفادار بماند.
انسان خلیفۀ­الله از نقش خویش به عنوان واسطه­ میان آسمان و زمین و کمالی که ورای قلمرو زمینی قرار گرفته است، آگاه است. قلمرو زمینی به او اجازه حاکمیت داده، مشروط به اینکه نسبت به سرشت ناپایدار سفر خود بر زمین آگاه بماند. چنین انسانی زندگی­ای سرشار از معنا دارد. او می­داند به این دلیل انسان است، که همه اعمال و افکارش هم قرین شکوه و جلال و هم همراه با خطر است. درواقع اعمال انسان بر وجود وی تأثیر دارند و زندگی اخروی­اش نیز به­واسطه­ اعمالش در زندگی دنیوی رقم می‌خورد. در حالیکه انسان متجدد، خلیفۀ­اللهی را به معنای قدرت انسان به عنوان فرمانروای زمین به قیمت از دست رفتن بندگی­اش در برابر خدا مورد تأکید قرار داده است به حدی که نه خلیفۀ­الله بلکه خلیفه­ی منِ فردی خویش و یا خلیفه­ی قدرت دنیوی می­ شود (نصر، ۱۳۸۳: ۵۷). انسان عاصی، این زمین را خانه و کاشانه خود می­بیند. زندگی را تجارت­خانه­ی بزرگی می­بیند که آزاد است در آن پرسه زند و اشیائی را به خواست خود برگزیند. با این ادعا که بدین وسیله تقدیر خاص خودش را رقم زده است، احساس غرور می­ کند. ولی او که هنوز انسان است، احساس حسرتی نسبت به ذات قدسی و سرمدی دارد و بدین سان برای ارضای این نیاز به هزار و یک راه، از رمان­های روان­شناختی تا عرفان­ متأثر از مواد مخدر، توسل می­جوید. انسان متجدد که در ویرانی زمین موفق بوده و عملاً تعادل زیست­محیطی را در عرض حدود پنج قرن به­هم ریخته است، نمی­داند که برای چیره شدن بر تنگنایی که به دست خویش و در اثر به فراموشی سپردن معنای واقعی انسانیت، در آن فرو افتاده است، چاره­ای جز بازیابی خود ندارد (نصر، ۱۳۸۵: ۳۲۸-۳۲۵). بنابراین نصر، بنابر آنچه گفته شد بر این ادعاست که انسان، خود را گم نموده است و باید خود حقیقی خویش را بازیابد تا بتواند از این طریق بر مسائل و مشکلات از جمله بر بحران محیط زیست، فائق آید. درواقع به عقیده‌ی او بحران محیط زیست، ریشه در بحرانی عمیق­تر یعنی بحران معنویت (همان گم­گشتگیِ انسان خداگونه) دارد.
انسان فقط در صورتی کاملاً انسان است که دریابد کیست و به این طریق نه فقط تقدیر خویش را محقق نماید و به کمال خویش نائل آید بلکه جهان پیرامونی خویش را نورانی سازد (همان: ۳۶۱). یکی از دلایلی که نصر برای بحران محیط زیست به­کار می­برد تعامل ناصحیح انسان با طبیعت است. از همین روی به ریشه­یابی این مسأله می ­پردازد. او معتقد است اگر رابطه­ میان انسان و طبیعت بازیابی و تصحیح شود، انسان در جایگاهی که حقیقتاً باید باشد یعنی جانشینی خدا بر زمین محق خواهد بود. این بازیابی رابطه در گرو عمل بر طبق آموزه­های دینی می­باشد. بنابراین برای جمعیت انسانی غیرممکن است که بدون ارتباط شعائری با جهان طبیعی و توازن با خدا و سطوح بالای طبقات کیهانی، هماهنگ با طبیعت زندگی کنند. درصورت عدم وجود چنین رابطه­ای است که طبیعت به واقعیت فیزیکی محض تقلیل می یابد.

۳-۳-۲-۳- برهان و مستندات نصر

انسان مدرن (که ابتدا در غرب خانه داشت و به­تدریج در دیگر قاره­ها دامن گسترانید) قرن­هاست به نام ترقی، پیشرفت مادى، توسعه اقتصادى و دیگر خدایان و آرمان­هاى دروغین قرن نوزدهم، به تخریب این سیاره پرداخت. اکنون او مى‏بیند که چگونه این روند، نه تنها او را به لحاظ درونى و معنوى فروکاسته، بلکه حتى تنفس همین هوایى را نیز که ادامه زندگى بر روى زمین منوط به آن است، برایش دشوار ساخته است. به بیانى استعارى، انسان مدرن که براى به دست آوردن زمین، از آسمان روى گرداند، اکنون زمین را هم دقیقا به دلیل نداشتن آسمان، از دست مى‏دهد و این حکم شگفت انگیز تاریخ درباره اوست. به این ترتیب طى چند سال اخیر در غرب، توجه به نقش دین در بحران زیست محیطى آغاز شده است (نصر، ۱۳۷۷: ۸۹).
درباب نقش دین در مباحث زیست­محیطی، مدعای نصر آن است که در وهله اول این دین بود که در معنای گسترده‏اش‏ نگاه معنوی از تجربه نسبت به طبیعت را در میان‏ تمدن‏های سنتی به ­وجود آورد. اگر از طبیعت در غرب دین‏زدایی نمی‏شد، علومِ صرفاً کمّی و عاری از دین نمی‏توانستند پیشرفت کنند و به همین صورت تکنولوژی،‏ که باعث چنین ویرانی در محیط زیست شده‏ نمی‏توانست پیشرفت کند (همان: ۹). بدین ترتیب برخلاف آن عده از افراد که قائلند دین و آموزه­های دینی در رشد تکنولوژی‌ای که نتایج مخرب آن را در جهان می­بینیم مؤثر و بانی بوده است، کسانی هم مانند نصر بر این عقیده­اند که به عکس، این تقدس­زدایی و دین­گریزی است که منجر به پیدایش بحران­ها شده است. استدلال نصر در خصوص بحرانِ ارتباط انسان با طبیعت را می­توان تحت گزاره­های زیر بیان نمود:
برای انسان متجدد، طبیعت به­ صورت امری تقدس­زدایی شده درآمده است؛
طبیعت نزد عده­ای، به­ صورت چیزی که باید تماماً مورد استفاده و لذت قرار گیرد در آمده است.
استدلال­های نصر در خصوص این مدعا که بحران زیست­محیطی حکایت از بحران درونی انسان­ها و یا بحران ارزش­ها و گم­گشتگی هویت انسانی دارد، براساس بررسی عوامل و دلایل ظاهری این بحران یعنی رشد روزافزون علم و تکنولوژی سکولار و مدرن است. یعنی بررسی دلایل تغییر و تحولاتی که منجر به تقدس­زدایی و بی­توجهی به طبیعت شد. در همین راستا، نصر نقطه­ی شروع این تحولات را از قرون چهاردهم و پانزدهم دانسته است. کلام مسیحیِ آن زمان در رشد این تقدس­زدایی بی­­تأثیر نبوده است. بنابر دیدگاه نصر، این تحولات در قرون چهاردهم و پانزدهم با انقلاب کپرنیکی و انقلاب دکارتی آغاز گشت. البته علوم جدید و انقلاب­های علمی بدون تحولات کلام مسیحی امکان‌پذیر نمی­بود. پیامد این انقلاب­ها علوم جدیدی بود که مانند گذشته با طبیعت به­عنوان موجودی مقدس رفتار نمی­کردند. دیگر به­ندرت نشانه­ های خدا در طبیعت دیده می­شد. جریان اصلى دانش اروپایى، قاطعانه طبیعت را از قلمرو امور مقدس بیرون نهاد. با تقدس­زدایی، طبیعت به­عنوان چیزی تلقی میگردد که باید تا حد ممکن، مورد استفاده و تلذذ قرار گیرد بدون هیچ­گونه مسئولیتی در قبال آن (Nasr, 2003: 20). امروزه شاهد گستره­ی تقدس­زدایی از طبیعت، بی­مهری و بی­مسئولیتی در قبال طبیعت هستیم که به مرور زمان به اوج خود رسیده است. درک انسان مدرن از طبیعت، به­عنوان چیزی تهی از معناست که این خلاء معنا در درون جان آدمی نیز ادامه دارد و خودش را به شیوه ­های مختلف آشکار می­ کند. سلطه­ انسان بر طبیعت و کاربست تکنولوژی، خود انسان را نیز تهدید می­ کند[۲۰۶]. ماشینی شدن[۲۰۷] پدیدآورنده شر بزرگی است که جهانِ امروز از آن رنج می­برد. این ماهیت ماشین است که انسان را تا حد بردگی تقلیل می­دهد و آنها را بطور کامل می­بلعد، برای آنها انسانیتی باقی نمی‌گذارد و چیزی فراتر از حیوانیت نمی­دهد. انسانی که ماشین را خلق کرد از سوی همین مخلوق به آخر خط می­رسد (Schuon, 2007: 17). دیگر این خرد انسانی نیست که تصمیم­گیرنده است بلکه ماشین و ابدان، شیمی یا زیست­شناسی است که تعیین­کننده­ چیستی انسان، چیستی هوش و چیستی حقیقت است. تحت چنین شرایطی طبیعت از سوی انسان مدرن، تقدس‌زدایی شد.
علاوه بر تحولات علمی، تحول دیگری که به بی­توجهی و تخریبِ طبیعت دامن زد، ظهور انسانِ محصول رنسانس بود. انسان مسیحى سده‏هاى میانه (قرون وسطى)، نیمى «خدا» نیمى بشر، نیمى فرشته و نیمى خاکى بود که هنوز مسئولیتى در قبال آسمان احساس مى‏کرد و بین دو قطب آسمان و زمین سرگردان بود. رنسانس تا حدود زیادى، اندیشه باستان را احیا کرد، اما این احیاگرى، دیگر در آغوش سنت مسیحى صورت نگرفت. حاصل این امر، نه یک انسان‏گرایى (اومانیسم) مسیحى یا حتى «افلاطونى‏»، بلکه انسان‏گرایى‏اى مادى و در نهایت، شکاکانه و لاادرى‏گرانه بود که بشر را به موجودى کاملاً زمینى بدل ساخت. از آن پس، این سنخ انسان مسئولیتى در برابر هیچ چیز یا هیچ‌کس فراتر از قلمرو بشرى احساس نمى‏کرد و در وراى خود، اقتدارى الهى نمى‏شناخت. البته استثناهاى مهمى وجود داشت اما جوهره­ی اصلی این فصل جدید در تمدن غرب چنین بود. انسان اروپایى که عزم تسخیر این سیاره را داشت، حاصل این انسان‏گرایى دنیوى بود و مسئولیتى در قبال طبیعت ‏یا سایر اقوامى که بر آنها چیره مى‏شد، احساس نمى‏کرد؛ این چیزى است که در سرنوشت مردمان بومى بسیارى از نقاط قاره امریکا مى‏توان دید (نصر، ۱۳۷۷: ۹۳).
به این عامل (انسان­گرایی رنسانس)، در قرن هفدهم عنصر مهم سومى افزوده شد و آن ظهور فیلسوف بریتانیایى فرانسیس بیکن بود. جوهر پیام او عبارت بود از اینکه علم، قدرت است. از این پس، شناخت‏ سرچشمه قدرت مادى شد؛ که این، در مجموع، با آنچه تمدنهاى سنتى همواره آموزش مى‏داده ‏اند، متفاوت است و با ترکیب این عناصر و عوامل فعال بود که تمدن بسیار پرتوان و پرتحرک اروپایى عزم استیلا بر این سیاره کرد. نه فقط از نظرگاه انسانى و براى ایجاد مستعمره‏اى جهانى، بلکه همچنین از دیدگاه طبیعى و زیست‏شناختی، آن را دنبال نمود. همچنین بر این مبنا بود که انقلاب صنعتى نوعى بى‏اعتنایى کلى نسبت به محیط زیست را در پى‏داشت و محیط زیست چیزى شد که صرفاً در معرض دست اندازى و تجاوز قرار مى‏گیرد. اما فهم این تحول در ماهیت ‏شناخت، براى بیشتر مشرق زمینیان، اعم از عربها و ایرانیان و هندیها، بسیار دشوار بوده است. چرا که متضمن جدایى میان شناخت و رستگارى و در تباین با آن وحدتى است که در دل سنت هندى و اسلام میان معرفت و آزادى معنوى نهفته است (همان: ۹۵). کمترین سخنى که مى‏توان گفت این است که در طول انقلاب صنعتى، طبیعتِ انسان ارتقا نیافت. این اندیشه که ماهیت نوع بشر بهتر و بهتر مى‏شود (دروغ بزرگى که در قرن نوزدهم اشاعه یافت) جامه عمل نپوشید.
به نظر نصر (که خود را سنت­گرا می­نامد و مفهوم سنت در غالب نوشته­ های وی به چشم می­خورد) مخالفتِ سنت­گرایی با تجددگرایی، به لحاظ اصول و مبادی است. یعنی مخالفت با تجددگرایی نه به معنای مخالفت با جهان معاصر بلکه مخالفت با آن شورش و طغیان علیه عالم بالاست که در غرب با دوران رنسانس آغاز شد (نصر، ۱۳۸۵: ۱۸۲). انسان متجدد که با بحران بی‏سابقه­ی ساخته و پرداخته دست‏خود، که اکنون حیات کل این سیاره را تهدید می‏کند، رو به رو شده، همچنان از یافتن این که علل واقعی این مسأله در کجاست، سرباز می‏زند. به سفر تکوین و بقیه کتاب مقدس به منزله خاستگاه بحران چشم می‏دوزد، به جای این که به تقدس­زدایی تدریجی از کیهان که در غرب روی داد و به­ویژه به خردگرایی و انسان‏گرایی رنسانسی نظر اندازد که انقلاب علمی را پدید آورد و پیدایش علمی را موجب شد که عملکرد آن نه برای اعظام و اجلال الهی، بلکه برای دست‏یافتن به قدرت و ثروت دنیوی است (نصر، ۱۳۷۷: ۲۰۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...