… و مثل همیشه گابیک به سرعت مقابلم ظاهر شد. ایستاد رو دو پا و دست‌هایش را روی شانه‌هایم گذاشت و چشم‌های درشتش را، که از حدقه بیرون جسته بود، به چشم‌هایم دوخت (قاسمی، ۱۳۹۰: ۲۳).
این جملات عمل غیر عادی گابیک را نشان می‌دهد که با کارهایی که انجام می‌دهد، آدم را به سگ بودنش دچار تردید می‌کند. و همین ایجاد توهم در شخصیت موهوم و خیالی راوی می‌کند.
… سید افتاده بود روی زمین و پروفِت، در حالی که بالا تنه‌اش برهنه بود، چاقو را گرفته بود زیر گلوی او! (قاسمی، ۱۳۹۰: ۳۰).
این بند نشانه‌ی مظلومیت سید وحالت خطرناک و ویران پروفت را نشان می‌دهد.
و سید درست نقطه‌ی مقابل من بود. با علاقه‌ی تمام گوش می‌داد. و اغلب در ارتباط با صحبتِ طرفِ مقابل نکاتی را مطرح می‌کرد که نشانه‌ی توجهِ عمیقش بود. این طور بود که در وجود طرفِ مقابله همیشه امکاناتی کشف می‌کرد که برای پیشرفتش حیاتی بود (قاسمی، ۱۳۹۰: ۳۱).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

این پاراگراف نشان دهنده‌ی دو رفتار است: اول شخصیت مردمی و با هوش سید که در ارتباط با مردم بسیار صمیمی عمل می‌کرد و خود را در قلبشان جای می‌دهد. دوم شخصیت گوشه گیر و منزوی راوی دارد که درست بر خلاف سید است.
یک چند مشق کمآن چه کرده بود. زمانی در کار خرید و فروش تابلوی نقاشی و اشیای عتیقه بود. یک وقتی رستورانی را دایر کرده بود. هر از گاهی گلیم می‌فروخت. مدتی مشقِ جامعه شناسی کرده بود. یک چند هم روانشناسی خوانده بود. همه‌ی اینها را ناتمام رها کرده و به نویسندگی پرداخته بود (قاسمی، ۱۳۹۰: ۳۲).
این پاراگراف نشان می‌دهد که سید کارهای مختلفی داشته است و دائم شغل عوض می‌کرد. و این نشان از شخصیت در هم ریخته و آشفته‌ی سید دارد که نمی تواند به آرامش برسد.
پروفت که حضورِ دیگران را مناسب دیده بود، ناگهان از نردبانی که همیشه در انتهای راهرو و درست میانِ اتاقِ او و اتاقِ سید بود بالا رفت، و در حالی که دستش را در هوا تکان می‌داد خطابه‌ی تاریخی‌اش را آغاز کرد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۴۰).
فضای تئاتری که در این متن مشاهده می‌شود در سراسر رمان به وفور دیده می‌شود. این متن شخصیت متوهم پروفت را نشان می‌دهد که خود را در قامت یک رهبر و فرستاده از طرف خداوند می‌داند که این چنین برای اهالی ساکن طبقه ششم سخنرانی می‌کند.
مثل همیشه شک کردم. یعنی، باز بی آنکه بخواهم کارم را رها کرده و غرقه‌ی مهِ سنگین و ساکنِ «وقفه‌های زمانی» بی آنکه بدانم کی، چگونه و چطور دست به کار چیز دیگری شده ام؟ مثل سیگاری که بیشتر وقت‌ها روشن می‌کنم بی آنکه بدانم کی کشیده ام و کشیده ام بی آنکه بدانم کی خاموش کرده ام؟ (قاسمی، ۱۳۹۰: ۴۱).
این عمل راوی نشان از بیماری وقفه‌های زمانی و یا فراموشی است، که تردید و دو دلی در ذهنش موج می‌زند. بیماری«وقفه‌های زمانی» نوعی بیماری روانی است که شخص مبتلا به آن در فواصل زمانی مختلف، ناگاه دچار فراموشی و انقطاع میشود و معمولا به نقطهای خیره میماند و پس از چند لحظه، دوباره آگاهیاش برمیگردد. درست مانند لامپی که جریان برق متصل به آن برای چند لحظه قطع شود.
شده بود که گاه چندین مرتبه پشتِ سر هم آن شش طبقه را بالا و پایین بروم، چون هر بار تا به در خروجی ساختمان رسیده ام شک کرده ام که در اتاقم را بسته ام یا نه. و برای بار آخر که پیه بالا رفتن از آن شش طبقه را به تنم مالیده ام باز موقعِ خروج از ساختمان شک کنم که در موقعِ بررسی در حالت عادی بوده ام یا دچارِ«وقفه‌های زمانی» (قاسمی، ۱۳۹۰: ۴۸).
این عمل روای در واقع شخصیت غیر قابل اعتمادش را آشکار می‌کند، چرا که او دچار بیماری وقفه‌های زمانی یا فراموشی است و ممکن است کاری را انجام داده باشد و الان خبر نداشته باشد و یا معلوم نیست که اصلاً این کار را انجام داده باشد.
اما در همین ایام اوضاع کشور طوفانی شد و دختر بزرگ، ناگهان به خیل مردمی پیوست که در برخی خیابانها فریاد می‌زدند و مشت‌های گره کرده را به هوا پرتاب می‌کردند.
چند ماه بعد، دختر بزرگ جانش را برای سر نگونی رژیم سلطنت از دست داد. سه سال بعد، پسر (پسر خاتون)هم جان خود را برای سر نگونی رژیمی که خواهر بزرگ مستقر کرده بود از دست داد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۳۸).
در این متن اول شخصیت دختر خاتون را نشان می‌دهد که مبارزی انقلابی بود و دوم پسر خاتون را معرفی می‌کند که شخصیتی ضد انقلاب و ساواکی بود.
زنم سراسر شب، بالش غرقه‌ی اشک را گاز می‌گرفت و صبح همین که به زحمت لقمه ای می‌خورد، باز دراز می‌کشید روی کاناپه و تمام روز را به شمعدانی‌های پژمرده‌ی کنار پنجره خیره می‌شد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۳۹).
در این تصویر شخصیت افسرده و غمگین زن راوی نشان داده می‌شود.
خاتون مهربان‌ترین زن دنیا بود. تمام هفته میوه‌هایی را که به عنوان دسر به او می‌دادند کناری می‌نهاد تا وقتی به دیدنش می‌آییم چیزی برای پذیرایی داشته باشد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۴۱).
این عمل خاتون نشان از شخصیت مهربان و دلسوز او بود.
اگر رؤیای سید این بود که روزی همه‌ی اتاق‌های این طبقه را تصاحب کند و با برداشتن دیوار میان آنها فضای حیاتی خودش را بزرگتر کند رؤیای فریدون این بود که، با ساختن نیم طبقه‌ی چوبی، برای ساکنان این طبقه سطح مفید اتاق‌ها را دو برابر کند. اگر رؤیای پروفت این بود که روزی در هر کدام از دوازده اتاق این طبقه یک حواری داشته باشد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۵۲).
در این متن به شخصیت جاه طلب سید و همچنین شخصیت مهربان فریدون و شخصیت مذهبی پروفت اشاره می‌کند.
وقتی از بیرون می‌آمد پاهایش را محکم روی پله‌ها می‌کوفت و به طبقه‌ی ششم که می‌رسید هیکلش را لنگر می‌داد و طوری راه می‌رفت که سیادتش را حتا به دیوار‌های راهرو هم گوشزد کند (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۵۳).
این عمل کلانتر شخصیت مغرور و بدجنس او را معرفی می‌کند.
هر چند که ارتباط آنها باعث شده بود که بندیکت تا صبح صد بار بین اتاق خودش و اتاق پروفت در آمد و رفت باشد و صدای برخورد تخت ژان ژورس با دیوار لحظه ای قطع نشود و گربه‌ی بندیکت تا صبح پشت در اتاقم صدا بکند (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۸۸).
این عمل بندیکت، نشان از تعاملات جنسی او با با پروفت دارد.
… با احتیاط در را باز کردم. در یک سینی نان تازه ای را به من تعارف کرد ( (نمک ندارد)) (قاسمی ، ۱۳۹۰: ۱۹۱).
این عمل شخصیت مهربان فریدون را نشان می‌دهد.
در را که باز کردم لقمه ای در دهانم گلو گیر شد. در انتهای راهرو بدن‌های پروفت و بندیکت در سکوت مطلق پیچ و تاب می‌خورد! (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۹۲).
این عمل پروفت و بندیکت نشان از شخصیت‌های روانی و اٌدیپ آنها دارد و همچنین تضاد شخصیتی پروفت را نشان می‌دهد که تا اینجای رمان آدمی معتقد و افراطی معرفی شده بود و حالا در راهرو با بندیکت به هم می‌آویزند.
بر می‌گردم. دراز می‌کشم میان پایه‌های صندلی‌ها. فردا خواب راحتی خواهم کرد. فردا، وقتی که بشاشم به راه پله. ماتیلد فراموش خواهد کرد. فردا ماتیلد به یاد نخواهد آورد که دیروز هم همین کار را کرده ام. هر بار فکر خواهد کرد که این نخستین بار است. که همین حالاست «همین حالا» (قاسمی، ۱۳۹۰: ۲۰۷).
سگ در نماد پروری، نقش نگهبان، مراقب و نماد وفاداری است. نقش او در مراسم تدفین است که مومیایی یا تن مرده را در شب پاس می‌داشت. (به صحنه‌ای توجه کنیم که راوی قبل از این مسخ (سگ) به قتل می‌رسد و هنگامی که در هیبت سگ رسوخ می‌کند، اریک فرانسوا اشمیت تنها شخصی که برای ساختن جهانی عادل و دموکراتیک مبارزه می‌کرده، می‌میرد). این عمل راوی نشان از به آرامش رسیدن روح راوی دارد، هنگامی که در جسم سگ صاحبخانه حلول می‌کند. در جهانبینی بدبینانه و کما طلب نویسنده ای که تبدیل و تغییر دائمی قالبهای جسمانی را برای رسیدن به مرز تکامل لازم می‌داند ، تناسخ یک اصل ضروری است. راوی قید و بند جسم بودن و سایه شدن را تجربه کرده است و حالا نوبت جا گرفتن در قالب تازه است. در باورهای کهن هندو، عقیده‌ای است مبنی بر این که انسان پس از مرگ دوره‌ی خلع یا سکوتی را طی می‌کند و بعد به صورت انسان دیگر یا حیوان یا حتی گیاهی به زمین باز می‌گردد، زمانی اسب است، بعد دوره‌ی خلع، بعد انسان، دوره‌ی خلع و بعد هیبت سگ و … راوی بعد از مرگ برای مجازات، سگ می‌شود و دوباره به همان ساختمان شیطانی باز می‌گردد. در نظریه تناسخ، روحی که از گناه پاک باشد، سبک می‌شود و به آسمان می‌رود و روح گناهکار هربار در یک قالب و یک شکل به زمین باز می‌گردد، تکرار می‌شود.
۳-۴-۴-توصیف صحنه و شخصیت پردازی
صحنه پردازی یعنی این که نویسنده به جای بیان مستقیم حالت درونی شخصیت، فضای اطراف او را توصیف می‌کند؛ که البته همین توصیف فضای اطراف به درک بهتر خواننده از حالات درونی شخصیت کمک می‌کند، فضای اطراف شخصیت با حالات درونی او هماهنگی دارد. داستان نویسان (و بیش از آنها کارگردانان تئاتر و سینما) در طراحی صحنه دقت و تامل بسیار دارند. صحنه همچنین باید با موقعیت تاریخی، جغرافیایی، فکری و فرهنگی داستان و شخصیت‌های آن تناسب هنری داشته باشد (روزبه، ۱۳۸۸: ۳۶).
در اوایل داستان راوی قصه شب اول قبر را تعریف می‌کند و این فضایی را که نشان می‌دهد؛ حاکی از ذهن مشوش اوست:
چیزی که پاک گیجم کرده بود وجودِ همین نور کجتاب بود. اگر او بیرون از این فضای تنگ و تاریکی بود که من در آن بودم پس چرا نور به شکلی موضعی بر او می‌تابید؛ و اگر داخل همین فضا بود… این دیگر با هیچ منطقی جور در نمی آمد. مگر می‌شود یک فضای واحد دو حجم متفاوت داشته باشد ؟ تازه یکی روشن یکی تاریک؟‌)قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۵).
فضا یک فضای سوررئالیستی است. فضائی است یادآور نقاشی‌های اکسپر سیونیستی ، فضایی تکه تکه. این ابعاد مشکل ساختاری مضاعف است. که سو یه‌هایش را حضور و غیاب تشکیل می‌دهند. از یک سو متنی حاضر و برانگیزاننده، اما در همان حال در درون آن و بالا و پایینش، متنی غایب است. این غیاب و حضور ناشی از جهانی است که مدام در آن تغییر چهره می‌دهیم. چند شغله بودن، چند اسمه بودن و چند ملیتی بودن.
در اتاق سید باز بود دلم فرو ریخت (قاسمی، ۱۳۹۰: ۳۲).
در توصیف این صحنه راوی در کوتاه‌ترین کلام ایجاد فضایی رعب آور و اضطرابی مزمن کرده است.
… بعد صدای شلاق بود وصدای زوزه‌های دلخراش گابیک که تا برسد به در خروجی به تمام پله‌ها می‌شاشید. بعد نوبت دسته ای قمری بود که این اواخر روی پشت بام ساختمان مقابل می‌نشستند و نغمه‌ی شومی سر می‌دادند که مرا یاد خاطرات مبهمی می‌انداخت که مضطربم می‌کرد و خواب را از چشمانم می‌ربود (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۰۶).
در نمونه بالا نویسنده به جای این که حالات درونی خویش را توصیف کند؛ فضای اطراف ساختمان و طبقه ششم را توصیف می‌کند که نشان از ذهن آشفته و بیمار راوی دارد.
اغلب روی تخت دراز می‌کشید و به سقف چرب و طبله کرده‌ی اتاق خیره می‌شد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۰۶).
این توصیف از فضای آشپزخانه راوی است که رعنا در آن سکونت دارد. و نویسنده با توصیف این فضا از حالات درونی رعنا خبر می‌دهد و در واقع این فضا بیانگر حالات درونی و بیرونی رعنا است.
از کافه که بیرون آمدیم باد سردی برگ‌های خشک درختان را به سر و رویمان پاشید (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۱۹).
توصیف فضای سرد و خشک بیرون کافه از زبان راوی ناشی از ذهن آشفته و حالات روحی بد او و سید دارد.
… خیره شده ام به جلد کتاب. روی سنگفرش محو خیابان، که بی شباهت به خاک ترک خورده ای بیابان نیست، ( (فرناندو پسوا))سایه ای است در حال عبور… (قاسمی، ۱۲۱: ۱۳۹۰).
در این متن راوی بعد از خواندن قسمتی از کتاب ( (پریشان خاطری)) از ( (فرناندو پسوا)) کتاب را بسته و خیره شده است به جلد کتاب، و فرناندو پسوا را در حال عبور از سنگ فرش محو خیابان که بی شباهت به خاک ترک خورده ای بیابان نیست به صورت سایه ای در حال عبور می‌بیند و اینجا راوی خود را سایه ‌ی پسوا می‌داند. ویژگی مهم این سایه تفاوت داشتن بی پایان با خود و به تعویق افتادن یک خود بودگی ماهوی است.
ساعت شش، که رفته رفته خواب غلبه کرده بود، صدای خشماگین اریک فرانسوا اشمیت بیدارم کرده بود ( (نه-گابیک!اینجا نه!))بعد هم نوبت قمری‌ها شده بود که با ریتم ( (آم آ… م، آم آم، آم آم))نغمه‌ی شومشان را آنقدر تکرار کرده بودند که، سرانجام، به یاد آورده بودم روزی را که جمعیتی با مشت‌های گره کرده در کوچه مان ازدحام کرده بودند ودر حالی که، با همین ریتم فریاد می‌زدند ( (اعدام باید گردد!))… (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۳۵).
توصیف فضاهای اطراف زندگی راوی نشان از شخصیت متوهم راوی دارد که همه چیز را به خود می‌گیرد و این صداهای متفاوت می‌تواند نشان از شخصیت چندگانه راوی داشته باشد.
تمام روزارکسترِ اره‌ی برقی، اره‌ی دستی، سمباده‌ی برقی و میخ و چکش، برای ساختن زندگی بهتر، در کار بود و بعضی وقت‌ها به این مجموعه‌ی سازهای کوبی و چرخشی صدای لذت بردن اما نوئل از اپرای کار من، صدای ناله‌های جانسوز زن کلانتر و صدای ذکرهای غم انگیز علی هم اضافه می‌شد (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۴۵).
یکی از جنبه‌های جالب و قابل توجه رمان همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها ـ همچنان که از نامش بر می‌آید وجود انواع صداهای ناهمنوا و نامتجانسی است که از آن شنیده می‌شود. گوش راوی پر است از سر و صداهای عجیب و غریب سرسام آور که به نوعی روح و روان راویِ بدبین و منفی باف را آزار می‌دهد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...