۱-۹ روش تجزیه و تحلیل آمار:
برای بررسی داده های این پژوهش از روش های آمار توصیفی و استنباطی استفاده شده است. از شاخص های آماری (آماره ها) توصیفی یعنی درصد، فراوانی، میانگین، انحراف استاندارد جهت خلاصه کردن اطلاعات پراکنده و سپس برای بررسی فرضیه های پژوهش از روش همبستگی پیرسون و روش رگرسیون چندمتغیره استفاده شده است. داده ها با بهره گرفتن از نرم افزار SPSS 16مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
فصل دوم
ادبیات و پیشینه پژوهش
مقدمه
همه علوم انسانی اجتماعی، از جمله علم روانشناسی دو نوع تاریخچه دارند: تاریخچه واقعی و حقیقی و تاریخچه رسمی و تدوینی. تاریخچه واقعی همه علوم انسانی، به ویژه علم روانشناسی به آغاز خلقت، یعنی همان زمانی که اولین و دومین انسان، یعنی حضرت آدم و حوّا توسط آفریدگار خلق شدند، برمیگردد. اما تاریخچه رسمی و تدوینی هر علمی به تاریخ خاص و سرزمین معینی برمیگردد.
امروزه وقتی واژه تاریخچه را به کار میبرند مراد تاریخچه رسمی و تدوینی است؛ یعنی زمانی که اصول و مبانی یک علم استخراج، فصلبندی و تدوین شده و به صورت رسمی و مستقل به جهان عرضه گردیده است. به این اعتبار، علم روانشناسی علمی نسبتاً جوان است که تاریخ تأسیس آن به سال ۱۸۷۹م و خاستگاه آن به غرب از جمله آلمان برمیگردد، چون بر اساس منابع معتبر، اولین آزمایشگاه روانشناسی در این تاریخ و در شهر لایپزیک آلمان توسط دانشمندی به نام ویلهلم وونت۱تأسیس شد و روانشناسی که تا این زمان با عنوان «علم النفس» بخشی از فلسفه شمرده میشد، به صورت علمی رسمی و مستقل درآمد. امروزه این روانشناس در بین روانشناسان به عنوان پدر علم روانشناسی و مؤسس مکتب ساختگرایی شناخته میشود.( استیو هین[۳۸]،۱۳۸۴)
تاریخ آغاز مطالعات مربوط به هوش تقریباً با تاریخ استقلال علم روانشناسی همزاد است. در این زمینه میتوان به تحقیقات گالتون۲در۱۸۶۹ و ۱۸۸۳م اشاره کرد. اما اگر مبنای شروع تحقیقات مربوط به هوش را مطالعات( اسکیرول۳ ۱۸۳۸م) و یا حتی تاریخ ساخت اولین آزمون هوش (۱۸۰۰م) قرار داده شود، تاریخ آغاز این مطالعات به قبل از استقلال و رسمیت یافتن علم روانشناسی برمیگردد.
۲-۱دیدگاههای هوش هیجانی
عبارت هوش هیجانی حدود سال ۱۹۹۰م در ادبیات پژوهشی به کار برده میشد، اما عمومیت یافتن آن به سال ۱۹۹۵م، هنگامی که کتاب هوش هیجانی، نوشته دانیل گلمن، پر فروشترین کتاب نیویورک تایمز شد، برمیگردد۵۰. در سال ۱۹۹۰م پیتر سالووی و جان مایر اصطلاح هوش هیجانی را به معنای توانایی زیر نظرگرفتن احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز گذاشتن بین آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفکر و اعمال خود، گرفتند. در سال ۱۹۹۵م گلمن اصطلاح هوش هیجانی را سرِ زبانها انداخت. گلمن معتقد است در پیشبینی قابلیت اشخاص، هوش هیجانی شاخص بهتری است تا هوشبهر حاصل از آزمونهای سنتی هوش.
از نظر گلمن، هوش هیجانی دست کم چهار حوزه دارد:
-
- آگاهی هیجانی (برای مثال، توانایی جدا کردن احساسات از اعمال
-
- مدیریت هیجانات (برای نمونه، توانایی کنترل عصبانیت
-
- تشخیص هیجانات دیگران (برای مثال، دیدن دنیا از دریچه چشم دیگران
-
- اداره کردن روابط (توانای حل مشکلات و روابط(جان دبلیو سانتراک[۳۹]:۳۲)
در حوزه روانشناسی ریشههای تئوری هوش هیجانی به آغاز نهضت هوش هیجانی باز میگردد. ای. ال. ثرندایک (۱۹۲۰م) یکی از اولین کسانی بود که جنبههایی از هوش هیجانی را با عنوان هوش اجتماعی۵۲مطرح کرد. او در سال ۱۹۲۰م هوش اجتماعی را شامل مؤلفههای گستردهای میدانست که هر یک به تواناییهای مختلفی در زمینه هوش و ابعاد مختلف آن اشاره میکردند. در سال ۱۹۳۷م رابرت ثرندایک و استرن۵۳تلاشهای قبلی انجام شده توسط ای. ال. ثرندایک را مرور کردند و به معرفی سه حوزه متفاوت و در عین حال، نزدیک به هوش اجتماعی پرداختند. اولین بخش اساساً به نگرش فرد به جامعه و شکل یا بخش مؤلفههای متفاوت آن برمیگردد. بخش دوم، شامل دانش اجتماعی است. شکل سوم، هوش اجتماعی، میزان سازگاری اجتماعی فرد را در بر میگرفت.
وکسلر در سال ۱۹۵۲م همراه با گسترده کردن آموزههای بهره هوشی، تواناییهای عاطفی را به عنوان بخشی از تواناییهای معروف هوش، تصدیق کرد. هاوارد گاردنر (۱۹۸۳م) نیز در احیای تئوری هوش هیجانی در روانشناسی نقش برجستهای ایفا کرده است. مدل تأثیرگذاری وی تحت عنوان هوشهای متکثر یا هوشهای چندگانه شامل انواع متفاوتی از هوش، از جمله هوش شخصی، هوش میانفردی و هوش درون فردی است.
شاید بتوان گفت که روون بارون (۱۹۸۸م) اولین کسی است که گامهای نخستین را برای ارزیابی هوش هیجانی به عنوان معیاری از سلامت برداشته است. وی در رساله دکتری خود اصطلاح ضریب هیجانی را در مقابل بهره هوشی به کار برده است. این، درست زمانی است که اصطلاح هوش هیجانی هنوز معروفیت عمومی پیدا نکرده و هنوز سالوی و مایر اولین مدل هوش هیجانی خود را به چاپ نرساندهاند. بارون (۲۰۰۰م) اینک هوش هیجانی را به عنوان مجموعهای مشتمل بر دانش هیجانی و اجتماعی و تواناییهایی مطرح میکند که بر توانایی عمومی ما در برخورد مؤثر با خواستههای محیطی تأثیر میگذارند. این مجموعه، شامل مواردی است که عبارتاند از:
توانایی آگاه بودن، فهمیدن و بیان کردن خود،
توانایی آگاه بودن، فهمیدن و برقراری ارتباط با دیگران،
توانایی برخورد با هیجانهای شدید و کنترل سائقها و تکانههای درونی،
توانایی سازگاری با تغییر و حل مشکلات شخصی یا اجتماعی.
پنج حوزه مطروحه در مدل وی عبارتاند از: مهارتهای درون فردی، مهارتهای میان فردی، سازگاری، مدیریت استرس، و حال عمومی. بالأخره در سال ۱۹۹۰م پیتر سالوی و همکارش جان مایر که در حال حاضر در دانشگاه نیوهمپشایر۵۴کار میکنند، مقاله خود با عنوان «هوش هیجانی» که بیشترین تأثیر را در حوزه تئوری هوش هیجانی برجا گذاشته، به چاپ رساندند.) سیدمحسن فاطمی، همان، ۴۳-۳۹٫(
سالوی و مایر در مدل اولیه خود (۱۹۹۰م) هوش هیجانی را این گونه تعریف کردند: «توانایی نظارت بر احساسات و هیجانهای خود و دیگران، توانایی تمییز دادن هیجانهای متفاوت و متنوع و توانایی استفاده از این اطلاعات برای راهنمایی و هدایت فکر و عملگلمن در سال ۱۹۹۵م با بهره گرفتن از تحقیقات سالوی، مایر و دیگران، کتابی با عنوان هوش هیجانی نوشت. از این تاریخ به بعد، اصطلاح هوش هیجانی شهرت جهانی پیدا کرد. در حال حاضر در جهان و ایران صدها کتاب و مقاله در مورد هوش هیجانی تدوین شده و چندین همایش و کارگاه آموزشی نیز به آن اختصاص یافته است. نظریههای چند هوشی، از قبیل نظریه گاردنر و استرنبرگ، حرفهای زیادی برای گفتن داشتهاند. این نظریهها ما را واداشتهاند که تلقی وسیعتری از هوش و قابلیت داشته باشیم. متولیان تعلیم و تربیت را نیز ترغیب کردهاند برنامههایی تدوین کنند که در حیطههای مختلف به دانش آموزان و دانشجویان آموزش بدهند .(. جان دبلیو سانتراک، : ۳۲)
۲-۲ مقایسه هوش هیجانی و هوش شناختی
از نظر بسیاری از فلاسفه و دیدگاههای سنتی روانشناسی، مفاهیم «هوش» و «هیجان» دو مفهوم بیارتباط با هم بوده و حتی در مقابل هم قرار میگرفتند. «هوش» از دیدگاه سنتی عمدتاً به عنوان مفهومی تک بعدی و به معنای توانایی تفکر انتزاعی و تواناییهای شناختی تعریف شده و هیجانها هم یک سری پاسخهای سازمان نیافته به محرکها انگاشته میشدند. اما تحولات عظیمی که در حوزههای هوش و هیجان رخ داد، دیدگاههای سنتی را زیر سؤال برده و بر ارتباط نزدیک و در هم تنیده هوش و هیجان تأکید کرد. از پیشگامان این تحولات در حوزه هوش میتوان به گاردنر (۱۹۸۳م) و استرنبرگ (۱۹۹۶م) اشاره کرد و در حوزه هیجان از کشفیات ژوزف لی دوکس،۵۸آوریل و نانلی۵۹ (۱۹۹۴ ـ ۱۹۸۹م) نام برد. ولی اوج این تحولات به مطرح شدن مفهوم هوش هیجانی توسط سالوی و مایر (۱۹۹۰م) برمیگردد که آشکارا بر درهمتنیدگی هوش و هیجان تأکید میکنند. از نظر آنها هوش هیجانی عمدتاً به عنوان توانایی فرد در بازنگری احساسات و هیجانهای خود و دیگران، تمییز قائل شدن میان هیجانها و استفاده از اطلاعات هیجانی در حل مسئله و نظمبخشی رفتار تعریف میشود. البته در طول دهه گذشته (از ۱۹۹۵ به بعد) رویکردها و الگوهای متفاوتی در مورد هوش هیجانی ارائه شده است. معروفترین چهره این حوزه در میان عموم مردم دانیل گلمن است که در کتابی تحت عنوان هوش هیجانی به تشریح عمومی این سازه، پرداخته است. بارون (۱۹۹۷م) نیز نظریهپرداز دیگری است که هوش هیجانی و ابعاد آن را مطالعه و بررسی کرده است(ولیالله رمضانی:۸۵)
هوشبهر (IQ) و هوش هیجانی (EQ) قابلیتهای کاملاً متضاد نیستند، بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف بهرهمندیم. افرادی دارای هوشبهر بالا و هوش هیجانی پایین (یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا) بهرغم وجود نمونههایی نوعی، نسبتاً نادرند. در واقع، میان هوشبهر و برخی جوانب هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد.( دانیل گلمن[۴۰]:۷۵)
نظریهپردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما میگوید که چه کار میتوانیم انجام دهیم در حالی که EQ به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم.۶۲ IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی میشود، در حالی که EQ به ما میگوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خود آگاهی هیجانی و اجتماعی ما میشود و مهارتهای لازم در این حوزهها را اندازه میگیرد. همچنین شامل مهارتهای ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارتهای کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیتپذیری در مقابل وظایف است.)همان)
بهترین حوزه مناسب برای مقایسه هوش هیجانی و هوش شناختی، محیط کار است، زیرا فرد در محیط کار خود، علاوه بر توانمندیهای علمی (که از هوش عقلی نتیجه میشود) از قابلیتهای عاطفی خود نیز استفاده میکند. گلمن نیز در کتاب جدید خود به نام کار با هوش عاطفی(۱۹۹۸م) بر نیاز به هوش عاطفی در محیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه میشود تا قلب و احساسات، تمرکز میکند. او معتقد است که نه تنها مدیران و رؤسای شرکتها و سازمانها به هوش عاطفی نیاز دارند، بلکه هر کسی که در سازمان کار میکند نیازمند هوش عاطفی است.(. جان دبلیو سانتراک، : ۳۲)
امروزه بسیاری از روانشناسان موفقیت انسان را در زندگی به دلیل یک هوش (IQ) و استعداد یکپارچه و واحد نمیدانند، بلکه طیف گستردهای از هوش وجود دارد که موجب بروز تواناییهای مختلف فرد در عرصههای گوناگون میشود. یکی از انواع این طیف گسترده، هوشی است به نام هوش هیجانی که از سال ۱۹۹۰م به صورت رسمی وارد ادبیات روانشناسی شد.(همان:۵۶)
همانگونه که ملاحظه شد هوش شناختی و هوش هیجانی دو مفهوم کاملاً متضاد و متناقض نیستند و تنها چیزی که وجود دارد این است که با هم تفاوتهایی دارند. از آنجا که این دو مفهوم نه کاملاً متناقض و نه کاملاً مساویاند، بنابراین، شباهتها و تفاوتهایی دارند.
۲-۳سنجش هوش هیجانی
برای سنجش هوش هیجانی سه نوع مقیاس کلی وجود دارد:
-
- مقیاسهای خودسنجی: تکیه بر گزارش خود فرد،
-
- مقیاسهای چند رتبهای: تکیه بر گزارش دیگران در مورد فرد،
-
- مقیاسهای عملی: قرار دادن فرد در موقعیت طبیعی و نظارهکردن عملکرد وی در این موقعیت.۶۶
معرفی این مقیاسها نیز نیازمند فرصت و مقاله دیگری است.
هوش هیجانی[۴۱]با عنوان توانایی بازبینی احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز قائل شدن میان آنها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت افکار و اعمال تعریف می شود.(مایر وسالوی[۴۲]،۱۹۹۰).
درواقع هوش هیجانیآگاهی از هیجانها و چگونگی اثر گذاری این آگاهی در روابطبین فردی را نشان می دهد و از سوی دیگر نماینده میزان برخورداری توانایی تشخیص و ارزیابی و ابراز هیجان به نحوی صحیح و سازگارانه می باشد.(لوسین[۴۳]،۲۰۰۶)
الگوهای گوناگونی در مورد هوش هیجانی مطرح شده است . از جمله الگوی مایر و سالوی (۱۹۹۷)که در آن هوش هیجانی را سازه پیچیده ای معرفی می کنند که شامل سه توانایی است :
ارزیابی و توصیف هیجانات خود و دیگران به معنی تعبیر و تفسیر نشانه های کلامی و غیر کلامی پیامهای دیگران که باعث ایجاد حس همدلی در فرد می شود ، تنظیم هیجانات در خود و دیگران ، بکارگیری هیجانها در راه های سازگارانه که در برگیرنده مفهوم حل مسئله ، نگاه مثبت به آینده و ایجاد اعتماد در دیگران می باشد.(جاکورز و کلین[۴۴] ،۲۰۰۶)
۲-۴هوش هیجانی و سلامت
هوش هیجانی رابطه بسیار نزدیکی با سلامت روانی و سلامت جسمانی دارد. به همین علت که هوش هیجانی در حوزههایی، مثل روانشناسی، مشاوره و راهنمایی، پزشکی و روان پزشکی، سخت مورد علاقه، تحقیق و مطالعه قرار گرفته است.
هر مشکلی، در طول حیات خود، زمانی آماده حلشدن و از بین رفتن میشود. هیجانها وسیلهای است که با آن میتوانید برای حل مشکل اقدام کنید. با درک هیجانهای خود میتوانید ماهرانه از میان مشکلات بگذرید و از مشکلات بعدی اجتناب کنید. اگر عکس این کار را انجام دهید و احساسات خود را سرکوب کنید، آنها خیلی سریع به احساس تنش، استرس و اضطراب تبدیل خواهند شد. هیجانهایی که نادیده گرفته میشوند، مغز و بدن را فلج میکنند. مهارتهای هوش هیجانی، شما را قادر میسازند تا جلوی وضعیتهای دشوار را ـ پیش از اینکه غیرقابل کنترل شوند ـ بگیرید و با این کار، مدیریت استرس برای شما آسانتر شود. کسانی که قادر نیستند از مهارتهای هوش هیجانی خود استفاده کنند، به احتمال زیاد، برای مدیریت روحیه و خلقِ خود از روشهای دیگری که کمتر اثر بخشی دارند [مثل داروها] بهره میگیرند. احتمال دارد که آنها دو برابر، بیشتر از دیگران مضطرب، افسرده یا معتاد شوند و حتی افکار خودکشی به سرشان بزند. هوش هیجانی تأثیر بسیار زیادی بر شادی و رضایت مردم دارد. کسانی که هوش هیجانی خود را به کار میگیرند با محیط اطراف خود سازگاری بیشتری دارند، اعتماد به نفس بالایی نشان میدهند و از تواناییهای خود آگاهند. رابطه مستقیم بین هوش هیجانی و زندگی خوب و سالم، نشان میدهد که توجه به هیجانها، آگاه بودن و آگاه ماندن از آنها و استفاده از آنها برای راهنمایی کردن رفتار، تا چه حد اهمیت دارد. هرچه از مهارتهای هوش هیجانی خود بیشتر استفاده کنید، دستاوردهای بیشتری از زندگی خواهید داشت.( هوش هیجانی(مهدی گنجی:۳۱)
نتایج پژوهش در سالهای اخیر، نشان داده است که همبستگی بالایی بین هوش هیجانی و آمادگی برای مبتلا شدن به انواع بیماریها وجود دارد. استرس، اضطراب و افسردگی، دستگاه دفاعی بدن را تضعیف و متوقف میکنند و باعث آسیبپذیری در مقابل همه بیماریها، از سرماخوردگی معمولی گرفته تا سرطان میشوند. وقتی ذهن غرق در تنش، ناراحتی یا اضطراب است، به بدن پیام میرساند که از میزان مصرف انرژی برای مقابله با بیماری بکاهد. این کار باعث میشود تا آسیبپذیری در مقابل انواع جدی یا جدید بیماری بیشتر شود. پژوهشهای جدید پزشکی نشان میدهد که رابطه آشکاری بین اضطراب و انواع جدی بیماریها، مثل سرطان، وجود دارد. مهارتهای هوش هیجانی بازگشت به سلامت را نیز سرعت میبخشند. کسانی که بیمارند، ولی در طول مداوا روی مهارتهای هوش هیجانی خود کار میکنند و آنها را رشد میدهند، از بسیاری بیماریها، از جمله کشندهترین بیماریها زودتر رها میشوند.
اثر فیزیکی هوش هیجانی روی مغز و سیستمهای مختلف بدن به قدری قوی است که تحقیقات انجام شده در دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد، با عکسبرداری از مغز، عملاً ثابت کردهاند که همراه با تغییرات هوش هیجانی، تغییرات فیزیکی در مغز شکل میگیرد. مهارتهای هوش هیجانی، توانایی مغز را برای مقابله با اضطراب هیجانی، تقویت میکنند. این کار باعث میشود که دستگاه دفاعی بدن، قوی باقی بماند و مقاومت بیشتری در مقابل بیماری داشته باشد.۴۳حال خوب و فکر خوب (عاطفه خوب ـ تفکر خوب) شاید بتوان مهمترین اثر هیجان و عاطفه را در تأثیر آنها بر افکار و پاسخها دانست. وقتی احساس خوبی میکنیم، جهان و اطرافیان را زیبا میبینیم. وقتی افسرده و دلتنگ هستیم همه چیز تیره و تار به نظر میرسد. هنگامی که احساس خوبی داریم، دنیا را با عینک خوشبینی میبینیم و برعکس.
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت